پارسا در سیزده بدر 91
و بالاخره سیزده بدر : ظهر روز یازدهم عید ، من و بابایی و پارسایی و مامان ستاره رفتیم سمت سنگده. توی راه پارسا کلی ببعی و گاو و مرغ و خروس دید و توی تموم راه داشت می خندید و خوشحالی می کرد. بعضی موقع ها هم می رفت پیش مامان ستاره می نشست و دوتایی با هم شعر و آواز می خوندند. بعد از ظهر رسیدیم سنگده ، کلی کار داشتیم تا انجامش بدیم. پارسا و مامان ستاره هم رفتند بیرون و بازی کردند. غروب دایی جون محمد اینا هم اومدند سنگده و شب بارون خیلی شدیدی می بارید. صبح دوازدهم به کمک زندایی جون ، کلی کار انجام دادیم و یک عالمه ظرف شستیم و بابا مجتبی و دایی جون هم کارهای فنی و مرد...