نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

اولین تکالیف مهد کودک

  چهارشنبه هر هفته مربی مهد کودکتون یه کپی از کارهایی که توی هفته انجام دادین رو میذاره توی کیفتون تا هم ما بدونیم چه چیزهایی رو یاد گرفتین و هم اینکه شعرها و چیز های حفظ کردنی رو توی خونه باهاتون تمرین کنیم هفته اول آبان که تموم شده بود طبق معمول هر چهارشنبه رفتم سر کیفت تا ببینم این هفته چه چیزهایی یاد گرفتی و چه کارهایی انجام دادید   بریم ادامه مطلب تا بقیه ماجرا رو بخونیم ..... ولی دیدم به جای یه کاغذ ، دو تا کاغذ توی کیفت هست وقتی کاغذ دومی رو باز کردم دیدم تکلیف برای خونه بهتون دادن وای اگه بدونی اون لحظه من چقققققققققدر حس قشنگی داشتم....یه حس شادی...شادی ای که داشت همه وجودمو قلقلک میداد......
18 آذر 1392

مهــــــــــــــــــــــــد کــــــــــــــــــــــودک

امسال اول مهر ماه من و پسرکم و بابایی، مهر ماه متفاوتی رو نسبت به سالهای قبل تجربه کردیم سالها بود که از خرید لوازم تحریر و شور و شوق اول مهر و رفتن به محیطی بیرون از خونه برای آموزش خبری نبود ولی به برکت حضور پارسای نازم دوباره اون شور و هیجان برگشت...   آخه به خاطر اینکه پارسا از تنهایی در بیاد و توی جمع بچه ها قرار بگیره و یه کمی هم مستقل بشه تصمیم گرفتیم بذاریمش مهد از دوهفته قبل از شروع مهر که تصمیم به بردن پارسا به مهد گرفتم شروع کردم به خرید لوازم مورد نیاز وای که با چه عشق و هیجانی اون لوازم رو می خریدم...طوری که بابایی به من می گفت ذوق تو از پارسا برای خرید لوازم بیشتره...بماند که اون وس...
28 مهر 1392

اولین نمایش

چند روزی بود که همه جا تبلیغات یه نمایش شاد و موزیکال کودکانه رو دیده بودم تصمیم گرفته بودم تا پارسا رو ببرم واسه همین روز نهم اردیبهشت ماه ، ساعت 7 غروب با پارسا رفتیم سالن ارشاد تا نمایش شروع بشه نیم ساعتی طول کشید به خاطر همین پارسا و بچه های دیگه یه کمی خسته شده بودند تا اینکه در سالن نمایش باز شد و ما رفتیم داخل پارسا اولش ذوق داشت تا پرده زودتر کنار بره...تا اینکه چراغ ها رو خاموش کردند و پرده کنار رفت ... با بقیه ماجرا در ادامه مطلب با ما همراه باشید: اینم عکسی از اولین بلیطی که برای رفتن پارسا به نمایش تهیه کردم  ********...
5 خرداد 1392
1