نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

سال نو و روز مادر مبارک

  سلاااااااااااااااام...با تاخیر سال جدید رو به شما تبریک میگم...ایشالله سال خوب و خوش و پربار و پر برکتی داشته باشید و تنتون سالم و دلتون خوش باشه  و همچنین روز مامان های مهربون رو هم به همه مامانهای خوب دنیا تبریک میگم ایشالله سایه هیچ مادری از بالای سر هیچ بچه ای کم نشه..چون وجودشون واقعاً باعث دلگرمی و آرامش خاطر میشه مامان هایی که با چند تا کادوی چند هزار تومنی که ما بچه ها براشون میگیریم کلی ازمون تشکر می کنن و ابراز شرمندگی بابت اینکه چرا زحمت کشیدید ولی ما با وجود اینکه می دونیم سالها به پای ما خون دل خوردن .....شب بیداری و خستگی کشیدن تا ما بزرگ بشیم و از آب و گل در بیایم (اینو وقتی فهمیدم که خود...
31 فروردين 1393

پارسایی در محرم 92

سلام سلام سلاااااااااااااام ما بعد از مدتهاااااااا دوباره برگشتیم....گاوی گوسفندی شتری چیزی نمی خواید برای ما سر ببرید؟....مرغ هم نبود؟ یعنی الان خودمم باورم نمیشه که اومدم ها...فقط به روی خودم نمیارم این دیر اومدن های ما دلیلی جز تنبلی من نداره...فقط یه دلیل کوچولو دیگه هم داره... اونم اینه که من وقتی می خوام پست بذارم تمام سعی ام رو می کنم تا کامل و پر عکس و پر و پیمون باشه .....واسه همین خیلی وقتم رو می گیره همین باعث میشه که دفعه بعد همش پشت میندازم و نمیام اینجا امروز تصمیم گرفتم از این به بعد زود به زود وبلاگ رو به روز کنم...حتی فقط با یه پست چند خطی....حتی بدون عکس.... به نظرم این خیلی بهتر از اصلاً نیومدن...
16 آذر 1392

کیانا جون تولدت مبارررررررررک

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی درست 3 سال پیش صبح روز 23 اسفند دوست عزیز و مهربونم بهم اس ام اسی داده بود با این مضمون: " من دارم میرم بیمارستان ، برام دعا کنید" چند ساعت بعد دخمل ناز و خوشگلش پاهای کوچولوش رو روی این زمین خاکی گذاشت .... مامان و بابای مهربونش اسمش رو کیانا گذاشتند کیانا جونم ... تو دخمل عزیز ترین ، مهربونترین ، با معرفت ترین ، بهترین و در یک کلمه دوست داشتنی ترین دوست زندگی منی عزیز دلم ،سالروز زمینی شدنت مبارک   ایشالله 120 سال زنده باشی و کنار ...
23 اسفند 1391

پارسایی در یلدای 91

یلدا  یعنی ... به خونه بزرگتر ها رفتن .... دور هم نشستن .....گل گفتن و گل شنیدن ....  با همدیگه خندیدن .... فال حافظ گرفتن .... تنقلات و میوه های فصل و خارج از فصل خوردن ......... و در کل یعنی قدر با هم بودن ها رو دونستن و یک دقیقه بیشتر کنار همدیگه بودن ****************************** دوست جونا سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  ما با یه کوچولو تاخیر دوباره اومدیم پیشتون دلمون خیلی براتون تنگ شده بودددددددددددددددددد بلدا بهتون خوش گذشت؟ ..... ایشالله که خوش گذشته باشه و از خدا می خوام تا سالهای سال این شب بلند سال رو با د...
5 دی 1391

پارسایی در محرم 91

سلام به دوستای خوب و همراهان همیشگیمون حال و احوالتون خوبه؟      عزاداریهاتون قبول باشه ایشالله ما با وجود گذشت یک هفته از عاشورا ...الان اومدیم تا عکسهایی رو از اون روزهای پارسا بذاریم پس اگه دوست دارید عکسها رو ببینید بفرمایید ادامه مطلب: اینجا روز اول محرمه که ما رفته بودیم سر مزار بابابزرگ پارسا (بابای بابایی) اینجا هم یک اتاقی هست که یک سیّد بزرگوار داخلش دفنه   یک قوری و سماور اونجا بود که پارسا با ذوق غیر قابل وصفی مشغول بازی با اونها شد..... و از شانس خوبش هم داخل سماور آ...
14 آذر 1391

پارسایی در روز جهانی کودک

  **** سلام * سلام * سلام **** حال و احوالتون خوبه؟ ..... خدا رو شکر قبل از هر چیز روز کودک رو به کوچولوهای نازتون از جمله پارسای خوشگل خودم تبریک میگم *************** دیروز یعنی یکشنبه 16 مهر ماه ، به خاطر هفته کودک پارسا رو بردم کانون پرورش فکری ... اونجا یه عالمه بازی کرد و یه عااااااالمه  چیزهای قشنگ دید ..... تازه ه ه ه ه ه ه ه ه ، جایزه ام گرفت خلاصه خیلی بهش خوش گذشت ... بعد هم بردمش پارک تا خاطره روز کودک رو براش قشنگ تر و به یاد موندنی تر کنم غروب هم من و پارسا با کمک هم  یه کیک جدید و خوشمزه (کوکی)&nbs...
17 مهر 1391

بابایی دوزت ممائک (روزت مبارک)

امسال اولین سالی بود که پارسا با زبون خودش روز پدر رو به بابای مهربونش تبریک گفت اون روز پارسا کادویی رو که من از قبل آماده کرده بودم رو گرفت دستش و پشت در منتظر موند و به محض اومدن بابایی کادو رو سمت باباجونش گرفت و گفت :   دوزت مُمائک ( روزت مبارک) بابایی با شنیدن این جمله از دهن پارسا شوکه شده بود و می گفت :هیچ وقت فکر نمی کردم روزی برسه که بچه ام بیاد و این روز رو به من تبریک بگه واسه همین خیلی خوشحال بود وقتی که خونه پدر جون (بابا جون خودم) رفتیم هم پارسا همون کار رو تکرار کرد و به پدر جون هم روزش رو تبریک گفت. همینطور وقتی که خونه عموجون نائب رفتیم. ...
18 خرداد 1391