نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پسر کوچولوی آسیب دیده ی من

این مطلبی که الان دارم اینجا می نویسم اصلاً اصلاً واسم خوشایند نیست ولی فقط واسه اینکه همیشه یادم باشه که شاکر خدای مهربون باشم ...این مطلب رو می نویسم پس اگه طاقتشو دارید با من به ادامه مطلب بیاید: شنبه غروب بود... من داشتم با دستوری که از وبلاگ خوب آشپزی مامان ها یاد گرفته بودم کاپ کیک کاکایویی درست می کردم     کلی ذوق داشتم... ********************************** پارسا هم مشغول خمیر بازی بود و یه خرگوش خوشگل هم درست کرده بود ساعت 9و نیم شب شده بود و کاپ کیک های من توی فر دیگه آماده شده بود و تازه فر رو خاموش کرده بودم...بابایی هم هنوز سرکار بود و نیومده بود تازه ر...
30 بهمن 1392

مــــادرانـــــه

امشب هوا، هوای توست امشب نفس، برای توست امشب ببین که حال من چه شاعرانه گشته است این حس شعر و شاعری تنها فقط برای توست پارسای نازنینم ، تک ستاره قلبم سلام در آخرین ساعت های سه سالگی ات آمدم تا برایت دردودل کنم امشب من حال و هوای دیگری دارم امشب آمدم تا با تو بگویم..... از ناگفته ها ، از حرف های دلم که هنوز سن و سال کمت اجازه گفتنش را به من نمیدهد امشب چه حس مادرانه ام قوی شده است چه به خود می بالم و چه غرورم مرا قلقلک می دهد امشب آمدم تا به یاد چهار سال مادری کردن بنویسم...از شبها و روزهایش...از شادی ها و غم هایش از دغدغه ها و دلخوشی هایش مگر می شود از ما...
23 آذر 1392

روز میــــلاد غنچـــــه ی خوشبـــــوی خونمـــون

امروز خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد  و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت و قلبها به مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت امروز برای من روز بزرگیه .... روزی که پاره تنم از جسمم جدا شد و پا به این زمین خاکی گذاشت ... روز در آغوش کشیدن یک فرشته آسمونی که بوی خدا رو میداد ... روز دیدار با یک صورت پاک و معصوم برای اولین بار ... روز بوسیدن و بوییدن یک هدیه با ارزش از طرف خدا ... روز اشک شوق ریختن ... روز شکر گزاری کردن ... *************************** خدای من ازت ممنونم.........خدا جونم شکرت به خاطر این نعمت با ارزشی که در اختیارمون گذاشتی ...
22 آذر 1391

برای نوگل باغ زندگیمون، پارسا

پارسای من  این بار می خوام برای تو بنویسم برای تو که با آمدنت به زندگی ما رنگ و بوی تازه ای بخشیدی و زندگی شیرین و گرم ما رو شیرین تر و گرمتر کردی. روزی که خدا تو رو به ما هدیه داد زیباترین و به یاد ماندنی ترین روز زندگی ما شد.اون روز تونستیم بعد از 9 ماه انتظار روی ماهت رو ببینیم و بغلت کنیم. نمی دونی این دیدار چقدر شیرینه چون قراره موجود کوچولویی رو ببینی که تا به حال ندیدیش و هیچ تصوری ازش نداری. اون روز وقتی داشتند از اتاق عمل  می آوردنت بیرون بابا مجتبی اولین عکس زندگیتو ازت گرفت. وقتی برای اولین بار آوردنت تا من تو رو ببینم می دونی که اولین جمله ای که با دیدنت با اون همه دردی که داشتم&nbs...
22 آذر 1390

حال وهوای عاشورایی

                                                                                            السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) سلام بر تو و غریبانه هایت؛ سلام بر تو و زخمهایت؛ سلام بر تو...
9 آذر 1390
1