نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسایی در لحظه تحویل سال

1392/1/29 10:39
نویسنده : مام پارسا
1,196 بازدید
اشتراک گذاری

Hello 
Hi Glitter Graphics and Scraps for Orkut, Myspace, Hi5

روزی که قرار بود سال تحویل بشه یعنی روز سی ام اسفند که نصفش مربوط به سال 91 و نصف دیگه اش مربوط به سال 92 بود..روز خیلی آرومی برای من و بابایی و پارسایی بود...

چون هر سه تاییمون شب قبل تا ساعت 3:30 بیدار بودیم و کارهامونو تمام و کمال انجام دادیم ...حتی نهارمون رو هم روز قبل پخته بودم تا روز عید بدو بدو نداشته باشیم و در آرامش نهار بخوریم و حاضر بشیم برای عید

همین طور هم شد...حتی لحظه تحویل سال هم بر خلاف سالهای قبل سه تایی با آرامش کنار سفره هفت سین نشستیم .. قرآن و دعای تحویل سال رو خوندیم و برای همه دعا کردیم تا اینکه سال تحویل شد و عید رو به هم تبریک گفتیم و از بابایی عیدی هامون رو گرفتیم چشمک

امسال خیلی آروم تر و دلنشین تر از سالهایی بود که یکیمون میرفت بیرون از خونه تا شگین بشه...آخه اون موقع دیگه لحظه تحویل سال کنار هم نبودیم

خلاصه سال 92 رو در اوج آرامش آغاز کردیم

ایشالله که تا آخرش این آرامشه بینمون برقرار باشه

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

اینم هفت سین امسال خونمون به همراه بهار عمرمون(چند دقیقه قبل از سال تحویل)

پارسا نفسی

❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

بعد از اینکه توی خونه خودمون یه چای و شیرینی نوش جان کردیم ، رفتیم خونه مامان ستاره(مامان بابایی)

به همراه عمه جونا و عمو جون اینا یک ساعتی اونجا بودیم

****************

بعد رفتیم روستای ریکنده، سر مزار بابای بابایی..سعی کردیم سر مزار اکثر آشنایان بریم و براشون فاتحه بخونیم

آرامگاه حال و هوای خاصی داشت...در عین حال که خیلی شلوغ بود ولی آروم بود...همه اومده بودن دیدن عزیزایی که دیگه کنارشون نبودن .....همه در سکوت کنار مزار ها نشسته بودن ...

تقریباً روی تمام قبر ها شیرینی و شکلات بود که پارسا هیچکدومشون رو از دست نداد ، مخصوصاً شکلات ها رو

*****************

بعد از اونجا برگشتیم ساری و رفتیم خونه پدر جون و مامان صدیق که منتظر بودند

بعد از ما دایی محمد اینا اومدند و بعد فاطمه اینا از تهران رسیدند و در آخر دایی علی اینا هم اومدند

بعد از تبریک و روبوسی و خوردن آجیل و شیرینی و گرفتن عیدی .... وقت اولین شام سال 92 رسیده بود...همون سبزی پلو با ماهی معروف.... که هر سال این شام رو مهمون خونه پدر جون و مامان صدیق هستیم(خدا سایه پدر و مادر هامون رو بالای سرمون نگه داره..ان شالله)

خلاصه تا نزدیک ساعت یک شب اونجا بودیم و گل گفتیم و گل شنیدیم و بعد همه برگشتیم خونه هامون

******************

این بود از اولین روز سال 92 ما

حالا برای دیدن عکسها بفرمایید ادامه مطلب:

мишки

سفره هفت سین امسال خونه ما

 پارسایی

*************************

اینم جوجوی خوش خنده ما کنار سفره (شب قبل از عید)

پارسایی

 ****************************

اینجا به پارسا گفتم تا 3 بشمار تا ازت عکس بگیرم ..اونم شمرد...فقط موقع 3 گفتن دهنش انقدر باز می مونه.......چه کنیم دیگه ......

پارسایی

 ****************************

پارسایی

 ***************************

 اینجام ده دقیقه بعد از سال تحویله و پارسا با ذوق داره میره تا شمع ها رو خاموش کنه

پارسایی

 ***************************

هورررررررررررررررررررا اولی خاموش شد

پارسایی

**************************

 عید دیدنی خونه مامان ستاره... از راست : امیر رضا ، محمد مهدی ، پارسا ، محمد

بهار 92

***************************

 اینجا رو ببینید...پارسا با چه عشقی دستاش رو روی پاهای امیر رضا و محمد مهدی(داداش ها) گذاشت

پارسایی

**************************

 نمی دونم این جوجه ها به چی دارن نگاه می کنن .....ولی نگاهشون قشنگه

بهار 92

 *************************

بهار 92

****************************

 پارسایی کنار هفت سین خونه مامان صدیق

پارسایی

****************************

 اینم نوه های وروجک مامان صدیق و پدرجون...

بهار 92

ممنون که نگاهمون کردید

بازم منتظر ما باشید

заяц

"٢٩ فروردین 92"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

محدثه
31 فروردین 92 8:00
سلام، خوشحالم که امسال رو یه سال پر از آرامش شروع کردین، امیدوارم تا پایان سال آرامش مهمون خونه تون بمونه (البته تا آخر عمر) ...
واااااااااااااااااااااااای که چه سفره هفت سینی خیلی خوشگل شده... تازه فهمیدم پارسای هنرمند به مامانش رفته
روز اول عید خونه مامابزرگ جای ما خالی بود دیگه ؟!



سلام عزیزم...ممنونم مهربونم از دعای خوبت...ایشالله همین طور باشه
قربونت برم چشمات خوشگل می بینه نازنینم...پـَ نـَ پـَ...به کی می خواست بره غیر از مامان هنرمندش (آیکون از خود مچکری)
واااااااااااااااقعاً جاتون خالی بود...بیشتر از اون ریکنده که رفتیم جای خالیتون بیشتر حس شد...چون دلمون می خواست باشید تا بیایم خونتون
مامي كيانا
31 فروردین 92 11:26
به به چشممون به جمال 7سين شما روشن شد دوست جوني
خيلي خوشگل شد
ميدوني چرا؟؟؟
.
.
.
.
.
.
. چون پسر گلت تو چيدنش بهت كمك كرده آخه اونا فرشته اند و بودنشون تو خونه بركته
ببوسش از طرف من گل پسرو


ممنونم عزیزم با چشمای خوشگلت داری می بینی
واقعاً باهات موافقم...راست میگی دلیلش همینه...از بس پاک و معصومن به هر چیزی که دست میزنن زیبا به نظر می رسه
مامي كيانا
31 فروردین 92 11:28
اي جونم نوه ها
چه پست پر نوه اي ماشالا هزارماشالا
ايشالا 1000تا بشن
فكر كن اگه بخوان 1000تا بشن
تو بايد تقريبا 200 تايي بچه!!!!!! زحمتشو بكشي ديگه!!!!



ایشالله همه بچه ها صحیح و سالم باشه
اووووووووووووووووووه هزار تا...چه خبره
اووووووووووووووووووووووه 200 تا فقط سهم منه...اون وقت من کارم به تیمارستان میکشه...ولی فکر کن در اون شرایط چقدر یارانه بهمون تعلق می گرفت
مامي كيانا
31 فروردین 92 11:31
ايشالا بابا بزرگ ها و مامان بزرگ ها هميشه سالم و سلامت باشند و در خونه هاشون به روي ما باز باشه و سفره هاشون پربركت باشه


ایشششششششششششششششششالله..واقعاً برکت خونه هامون هستن و وجودشون به بچه ها آرامش میده
مامان آمیتیس
31 فروردین 92 13:14
ایشالا که عید بهتون خوش گذشته باشه


ممنونم عزیزم...ایشالله برای شما هم همینطور بوده باشه
مامانی درسا
1 اردیبهشت 92 3:19
عزیزمی انشاالله همیشه خوش باشین بالاخره تونستیم وارد وبلاگ پسری بشویم اون هم بعد از گذشت 7 خوان .........

قربونت برم...خوشحالم که بالاخره تونستی بیای پیشمون...خیلی ماهی که برای رسیدن به ما از هفت خوان رد شدی

مامي كيانا
1 اردیبهشت 92 13:00
با عكس هاي تولد كيانا آپيم


آخجووووووووووون...ما اومدیم
مامي كيانا
3 اردیبهشت 92 13:52
سلام دوست جونم اس دادي تو بازار بودم و امروز بازار كلي شلوغ بود دستم كلي وسيله بود تصميم داشتم بعدظهر بهت بزنگم بعدظهر از خونه بهت ميزنگم الآن دفترم
مامي كيانا
3 اردیبهشت 92 14:00
علتش خيلي خلاصه اينكه به خاطر خاطره بدي كه تو ذهنش داره همينطوري از مهد خوشش نمياد بعدش تو هم اگه بخواي وسط ترم پارسا رو بزاري مهد چون با بچه ها و مربي زياد آشنايي نداره و همينطور بچه ها همه همديگه رو ميشناسن و با هم دوستن كلي شعر بلدن ولي پارسا خيلي از اون ها عقب تره و خوب همين باعث ميشه خودشو كناربكشه مثل اينكه شما خودت وسط مهموني برسي حتي شايد داخل شدن هم براي سخت باشه چه برسه ارتباط برقرار كردن با ديگران ميزنگم بيشتر با هم مي صحبتيم
زهرا(✿◠‿◠)
4 اردیبهشت 92 11:55
به!چه سفره 7 سین خوشگلی....
قوربون پارسای نازم که سین هشتمه!!!


با چشمای خوشگلت داری می بینی عزیزم...ممنون خاله جونی
زهرا(✿◠‿◠)
4 اردیبهشت 92 11:56
ای جونمممم...
توو عکس آخری چه خوشمزه می خنده!
نا خوداگاه لبخند روو لب آدم میاره!


مرسی از محبتت خاله جون مهربونش...جداً؟ برم خودم ببینم الان
زهرا(✿◠‿◠)
4 اردیبهشت 92 11:57
به بـــه!
اینم که محمد خان خودمونه!کنار پارساییِ خودمون


آره دیگه پسر عمو ها هستن...کنار هم
علامه كوچولو
4 اردیبهشت 92 12:17
سلااااااااااااااام
عيدتون مباركخووووووووو دست خودم نيست ادم سفره هفت سين خوشگل و هنرمندانه ميبينه ذوق ميكنه
خووووووووووووووب بهتون خوش گذشته انشاء الله بيشتر ازين خوش باشين
***********ميگم اين محمدمهدي و محمد خيلي شبيه پارسان مگه نه؟
تو عكس اخريه هم اين كناري سمت راست خيلي شبيهشه!!!احتمالا اونا پسر عموشن اين پسر داييش درست حدسيدم؟
هزاران براي اين خوشبو


سلااااااااام به روی ماهت...قربون ذوقت برم...مرررررسی عزیزم
محمد مهدی پسر عمع پارساست و محمد پسر عموی پارساست....آره پارسا خیلی شبیه محمد مهدی هست چون محمد مهدی هم پسر عمه اش میشه و هم پسر داییش....دو طرفه ست....بشین حساب کتاب کن متوجه میشی
اگر عکس آخر هم منظورت کناری سمت چپه...اونم باز محمد مهدی ست که اومده خونه این مامان بزرگ
علامه كوچولو
4 اردیبهشت 92 12:57
سلااااااااااام عزيزم
آره بابا گرفتم چي شد ناسلامتي رشته م رياضي بوده و كاشف معادلات چند مجهولي بودمكه اينطور پس قاپ داداش زن داداشه رو دزديدي اره؟فكر كردم فقط تو دل ما جا گرفتي نگو قبلا يكي رو ضربه فني كردي
************************
منظورم از دست راست ،سمت راست پارسا تو عكس بود نه سمت چپ عكس(باب التوجيه وسيع)
نامرد رو از رو شوخي گفتم ناراحت نشي هاااااااااااا

قربون ریاضی دان خودم برم...پس هم رشته بودیم که...
آرررررررررره بابا...اونم چه ضربه فنی ای...داشت خودشو می کشت
شما که دیگه خیییییییییلی به من لطف داری
آها سمت راست پارسا هم متین پسردایی پارساست...آره اونها هم به هم شبیهن
اِ اِ اِ این چه حرفیه...دو تا دوست با یه کلمه شوخی مگه از هم ناراحت میشن؟؟؟؟؟؟...