نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

گشت و گذار نوروزی (1)

1392/2/4 4:19
نویسنده : مام پارسا
1,055 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب آروین

سلام خدمت همه دوستان خوب و با صفا

ما دوباره اومدیم تا بقیه خاطرات نوروزی مون رو توی این دفتر خاطرات ثبت کنیم...می دونیم که دیگه دیر شده ولی مهم اینه که برامون یادگاری بمونه و بعد ها بدونیم چه ها کردیم و کجاها رفتیم

اول فروردین:

اون روز به عید دیدنی رفتن خونه عمه جون ها و عمو جون گذشت و خیلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصاً به پارسا 

****************************

دوم فروردین:

صبح روز دوم به همراه دایی جون محمد اینا رفتیم سنگده( روستای ییلاقی و با صفا )

چون همه با هم توی یک ماشین بودیم به پارسا خیلی خیلی خوش گذشت و کیف کرد

قبل از ظهر رسیدیم سنگده و نهار رو روبراه کردیم و خوردیم

بعد از نهار دایی جون و زندایی خمیر برای نون آماده کردند و بعد از ظهر روی آتیش نون لواش پختند که خوردن اون نون داغ و آتیشی از هر چی غذای خوشمزه لذت بخش تر بود

بعد من و بابا مجتبی و پارسا به همراه سوده و متین رفتیم پیاده روی و کلی عکس گرفتیم و گفتیم و خندیدیم 

**************************** 

سوم فروردین:

صبح روز سوم هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم تپه نوردی که خیلی چسبید و کلی انرژی گرفتیم

بعد از ظهر زندایی آش رشته برامون پخت که دم غروب توی هوای سرد سنگده خوردنش خیلی چسبید 

**************************** 

چهارم فروردین:

روز چهارم چون قصد برگشت به طرف ساری رو داشتیم نهار رو زودتر آماده کردیم و خوردیم و ساعت 3:30 حر کت کردیم به سمت ساری...چون آخرین روز تعطیلی بود اگر دیرتر حرکت می کردیم به ترافیک سنگینی بر می خوردیم

این بود خاطره 4 روز اول عیدمون....

حالا برای دیدن عکسهای این 4 روز بفرمایید ادامه مطلب:

 ❤شکلکهــای جالـــب آرویــــن❤

این عکس رو قبل از حرکت به سنگده گرفتم...اینها خوراکی هایی بود که داشتیم با خودمون می بردیم سنگدهاز خود راضینیشخندخوشمزه

ایام نوروز

****************************

این همون نون لواشیه که دایی جون و زندایی روی آتیش پختند ...البته اینها رو کوچولو پختند مخصوص پارسا و متین

ایام نوروز

****************************

اینم درخت شکوفه زده ...توی هوای سرد اونجا همین انقدر شکوفه هم جای شکر داره

ایام نوروز

****************************

این گلها رو قبل از عید من و بابایی و پارسایی کاشتیم...ببینید چه خوشگل شدن...کلی ذوق کردیم وقتی رشد و باز شدنشون رو دیدیم...

ایام نوروز

 ****************************

ایم نوروز

****************************

اینم که میشناسید دیگهههههههههه...نفس زهرا و مجتبی

صبحی که داشتیم میرفتیم تپه نوردی این عکس رو گرفتم

ایام نوروز

****************************

متین و پارساایام نوروز

**************************** 

ایام نوروز

****************************

این عکس رو هم صبح روز چهارم گرفتم... راستش قبلش پارسا مدام داشت توی خواب می خندید حتی بعضی از خنده هاش انقدر از ته دل و قشنگ بود که صدا هم داشت ولی همین که دوربین آوردم هر چی منتظر موندم دیگه نخندید و واسه اینکه معلوم نشه ضایع شدم همین جوری یه عکس ازش گرفتمنیشخند

کلاً بچه ها موقع عکس گرفتن باید ضد حال بزنن....حتی اگه خواب باشن

ایام نوروز

****************************

 بعد از ظهر  روز چهارم ، بعد از اینکه رسیدیم ساری و جابجا شدیم ..... شروع کردم به پختن یه کمی حلوا برای شب اول فاطمیه...بعد از اینکه حلوا پخت و بین اهالی آپارتمان تقسیم کردیم .... رفتم سر نماز و کلللللللللللللللللی گریه کردم آخه اون شب دلم خیلی گرفته بود...دلم بد جوری هوای زیارت کرده بود

ایام نوروز

****************************

بفرمایید حلوا

ایام نوروز

****************************

 این عکسها رو از هفت سین های خوشگل شهرمون گرفتم

ایام نوروز

****************************

پارسایی کنار هفت سین شهر

ایام نوروز

****************************

 اینجا پارسا مثلاً داره قفل این صندوقچه رو باز می کنه

ایام نوروز

**************************** 

ایام نوروز

****************************

 این هم ماهی قرمز بززززززززززززززرگ هفت سین شهر

ایام نوروز

 

****************************

اینم یه میدون دیگه و یه هفت سین دیگه ست

ایام نوروز

قلب ممنون از نگاه قشنگتون قلب 

" ٤ اردیبهشت 92 "

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (21)

محدثه
4 اردیبهشت 92 8:30
سلام ، سلام ... خوبین شما؟
وااااااااااااااای چه گلای قشنگی
میگما این زنداداش شما یه پا هنرمنده ها + داداشتون چه نون قشنگی قیافه اش که خیلی خوشمزه بود
تو که ضایع شدی چرا اینجا بیان کردی کلا این پسر تو توی فاز ضایع کردنه ناراحت نکن خودتو ولی عکسش قشنگ شد.
حلوایی که پختی هم قبول باشه انشاالله خدا حاجتتو روا کنه...


سلااااااااااام به روی ماهت
چشمای خوشگلت قشنگ می بینه
آره واقعاً...میگن طرف از هر انگشتش یه هنر میریزه همینه...زنداداش منم نمونه همون قضیه ست
آره جاتون خالی خییییییییییلی خوشمزه بود
چه می دونم انقدر ضایع شدم که دیگه پوستم کلفت شده...اینجام نوشتم تا بعد ها که می خونم یادم بیاد به چه دلیل و توی چه حسی این عکسو گرفتم
ممنونم عزیزم...ایششششششششششالله حاجت همه حاجت مند ها روا بشه

مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 9:56
اول از هفت سين شهرمون بگم كه كلي ذوقيدم ديدمش
هر وقت ما رفتيم عكس بگيريم كلي مسافر اونجا بود و نميشد
چه خوب شد كه عكس گرفتي خيلي خيلي زيبا بود
شهردار دوست داريم كارش عالي بود


آره واقعاً کارش عاااااااااااااالی بود...اصلاً شهرو زنده کرد
منم میگم: شهردار دوستت داریم
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 9:58
نذري هم قبول باشه زهراجونم
اي بابا چقدر زود زود دلت ميگيره
اين نشون ميده كه قلب كوچيك و پاكي داري
قربونت برم
خوب به مجتبي ميگفتي يك امامزاده اي جايي ميبردت سبك ميشدي


قبول حق باشه مهربونم
چی کار کنیم دیگه...قربون دوست جونم برم ...مرسی از این نظرت
آخه خیلی خسته بودیم...هم از سنگده برگشته بودیم و هم یکی دو ساعتی درگیر حلوا بودیم....دیگه نا نداشتیم دوباره بیرون بریم
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:00
آره والا اين عكس گرفتن هم دستمايه اي شده واسه ضايع كردن مامان ها توسط بچه ها


کااااااااااملاً باهات موافقم...این بچه ها هم دیواری کوتاهتر از دیوار مامانا پیدا نکردن
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:01
حالا يعني اون سنگه تپه ست ديگه؟ آره؟
اين متين و پارسا مثل دوقلوهاي افسانه اي هستند وقتي دستهاشون تو دستهاي هم ميره شيطنت هاشون گل ميكنه نگاه چه ذوقي كردن


نه بابا این تازه اول راهه...دیدم پارسا به سختی از سنگه رفت بالا و روش ایستاد همین جوری یه عکس گرفتم.....ولی جداً 3 تا تپه رو فتح کردیم...دیگه جانمون داشت در میرفت....متین که بازم می گفت بریم تپه بعدی ولی ما دیگه زوارمون در رفته بود
اوف اوف گفتی...یعنی این دو تا جونشون به جون هم بنده...دیگه رسماً دیوونه کردن مارو
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:04
قرار بود قحطي بياد!!! احتكار كردين
يادم باشه زنگ بزنم اطلاع بدم اين روزها كه خيلي از اجناس كمياب شده دليلشو فهميدم شما بار ميكنيد ميبريد سنگده
پس انبارتون هم اونجاستبرم خبر بدم


ههههههههههههههه...مردم از خنده مونا با این حرفت...چی کارکنیم دیگه....هی وای من انبارمون هم لو رفت
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:07
ميگم همه زحمت ها رو كه زندايي جان كشيدند تو اونجا به عنوان زن خونه هيچ هنري از خودت درنوكردي!!!!!!!
يه حلوايي شله زردي آبروي ما رو بردي
آش كه تنها تنها خوردي نون هم تنها تنها حداقل حلوا مي آوردي برامون
شوخي كردم نوش جونت ولي نونش كه خيلي خوشمزه به نظر مياد


چرا من نهار ها رو می پختم...ولی کلاً ولی با اینا میریم سنگده خوبیش اینه که من هم مثل مهمان پذیرایی میشم وفقط با سوده و متین و مجتبی میریم پیاده روی و کارت بازی و از این جور چیزا...حسابی حال میده خلاصه
ای جووووونم قربونت برم مهربونم...ایشالله این بار جبرای می کنم واسه دوست خوبم
آره خدایی نونش حرف نداشت
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:09
بيخيال دوم

اصلا هم كه تولد دعوت نبودي


اول این کامنتتو جواب میدم که دل دوستمو به دست بیارم
بخدا همه چیز از قبل از سال تحویل برنامه ریزی شده بود...گفتیم یکم بریم عید دیدنی و دوم هم بریم سنگده...اگر کسی قرار نبود باهامون بیاد حتماً کنسلش می کردیم ولی مهمون داشتیم حتی فاطمه اینا هم می خواستند بیان ولی آخرین دقایق تصمیمشون عوض شد و رفتند نور
خلاصه من حسسسسسسابی شرمنده ات هستم و بازم ازت معذرت می خوام
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 10:10
تو واقعا اين پست رو 4 صبح گذاشتي!!!!!!


پس الآن خوابي ديگه






دقییییییییییییییقاً 4 صبح این پستو گذاشتم...الان ساعت 11:40 دقیقه ست و من ده دقیقه ست که بیدار شدم


باور کن حالا که فقط دارم نظرات رو جواب میدم پارسا مدام یا داره میگه مامان این بازیمو ببین یا کارم داره یا داره قر میزنه...به نظرت با این وجود ساعت آدمیزادی می تونم از دست پارسا پست بذارم؟؟؟؟؟؟؟مجبورم به نیمه شب پناه ببرم

زهرا(✿◠‿◠)
4 اردیبهشت 92 11:49
واااااااااااااای!
چقد خوراکی!
عجب نونایی......
چه حلوایی....
چه ماهی اییییییییییییییی...(اوا! ماهیه که خوردنی نبود!!!)


ههههههههه زهرایی نمیری تو....مواظب هیکلت باش ها...همین که با ولع به خوردنی ها نگاه می کنی یعنی قراره چاق بشی....به ماهی قرمز بیچاره هم رحم نمی کنی خواهر!!!
زهرا(✿◠‿◠)
4 اردیبهشت 92 11:51
وای زهرا...........نمیری الهی دختر...
مردم از خنده!!
جریان خوابش و خیلی بامزه نوشتی...
واقعنم همین طوره هاااااااااااا
از دست اینا


قربون خنده ات برم.....بامزه گی از خودته خانومی
هعــــــــی خواهر...ما که به ضایع شدن عادت کردیم
مامي كيانا
4 اردیبهشت 92 12:05
داري نظرات منو جواب ميدي و پارسا اذيتت ميكنه آرررره
راستي اس ام اس دادم بهت
پرسيدم از مهد گفت مهرماه بيار


آره باور کن....جداً....مرسی که پرسیدی....خیییییییییییییلی دوستت دارم جیگرمممممممممممم
علامه كوچولو
4 اردیبهشت 92 12:23
وااااااااااااااااااااي عجب پست خوشمزه اي
نامرد فقط عكساشو برامون ميذاره پس اصلش چي؟
ميميرم برا بچه هايي كه خوب بلدند چطوري مامانشونو ضايع كننديكيش محمدباقر
سال خوبي داشته باشين انشاءالله


الهی قربونت برم...
چی کار کنیم دیگه از راه دور جز نامردی کار دیگه از دستمون بر نمیاد که خواهر
آرررررررررررره...حتماً ذوقم کردی که پارسا منو ضایع کرد نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوشم میاد محمد باقرم دست کمی از پارسا نداره
ممنونم عزیز دلم....همین طور شما
مامي كيانا
8 اردیبهشت 92 9:30
با يك پست تويه درواري آپيم!!!!!!!!!


اومدمممممممممممممممممممممممم
♥ مامان آمیتیس ♥
9 اردیبهشت 92 18:41
سلام. خوبین؟ پارسا جون خوبه؟
ایشالا همیشه خوش باشید و بهتون خوش بگذره


سلام به روی ماهت....ممنونم عزیز دلم...همینطور برای شما
♥ مامان آمیتیس ♥
9 اردیبهشت 92 18:42
پیشاپیش روزتون مبارک باشه دوست عزیزم


مررررررررسی ...روز شما هم مبارک باشه مهربونم...ایشالله گل دخملو عروس کنی
♥ مامان آمیتیس ♥
9 اردیبهشت 92 18:50
نذریتونم ایشالا قبول باشه....
دلم آش رشته و حلوا خواست


قبول حق باشه ایشالله...ای جووووووووووونم...کاش پیشم بودی هر دوتا شو برات درست می کردم
علامه كوچولو
10 اردیبهشت 92 8:53
جبرئیل آمده بود ..
علی و جمله ملائک بودند ..
و محمد، عرق وحی به پیشانی داشت ..
و خدا داشت ترنم می‌کرد !!
در میان سخنانش، غزلی نغز سرود ...
نام آن شعر نکو ، "حضرت زهرا" بود!
********************
سلام بانو! عيدت و روزت مبارك

خییییییییییییلی قشنگ بود...ممنونم مهربونم...روز شما هم مبارک
مامي كيانا
10 اردیبهشت 92 10:55
كجااااااااااااااااااااااااااييييييييييييييييي

چرا نمياااااااااااااااااايييييييييييييييييي

حال داري هفته بعد بچه ها رو ببريم تئاتر؟

تا بيستم ارشاد تئاتر داره




همین جام...فقط شارژ اینترنتمون تموم شده بود..تازه امروز یعنی 16 اردیبهشت وصل شد...

عززززززززززیزم شرمنده ام من پارسا رو بردم...اگه می دونستم میای حتماً بهت می گفتم...
زهرا(✿◠‿◠)
13 اردیبهشت 92 5:56
روزت مبارک عزیزم


ممنونم گلم...روز شما هم مبارک
ميخواي بگي منو نميشناسي؟مونا هستم
14 اردیبهشت 92 10:36
كجااااااااااااااااااااااااااااااييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي


چرا نميايييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي


می شناسمت جیگرررررررررررررر...تو همون مونا ها مونای خودمی