نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

گشت و گذار نوروزی (2)

1392/2/17 2:56
نویسنده : مام پارسا
958 بازدید
اشتراک گذاری

سلام...... سلام ......سلام

سلام به روی ماه دوستای مهربونمون که در نبود ما جویای احوالمون بودند

آخیییییییییییییییییش اینترنت...نی نی وبلاگ ... دوستامون

بالاخره بعد از 10 روز بی نتی دوباره تونستیم به این خونه مجازی برگردیم...راستش شارژ اینترنتمون یهویی تموم شد...تا اینکه امروز همسری رفت و دوباره برامون شارژش کرد

نمی دونید چققققققققققققدر دلمون براتون تنگ شده بود

سر فرصت میایم به همتون سر میزنیم

 ***************************

توی این روزهای بهاری اردیبشت ماه کار هر روز من و پارسا بازار رفتن و پارک رفتنه...آخه مگه میشه توی این روزهای به این بلندی و هوای به این خوبی توی خونه نشست 

 *************************** 

خب حالا از ادامه خاطرات نوروزی مون میگم...

پس دنبالمون به ادامه مطلب بیاید:

ظهر روز پنجم عید رفتیم خونه دایی جون محمد عید دیدنی

پارسا و متین کناره سفره عید

پارسایی

***************************

غروب روز هشتم عید عمو جون ها به همراه خانواده هاشون که تازه از سفر برگشته بودند اومدند خونمون عید دیدنی

برای شام هم دایی جون محمد اینا خونه ما دعوت بودند که همراهشون یه نی نی کوچولو داشتند(برادر زاده زندایی)

پارسا هم که عاااااااشق نی نی ها...ول کن اون بچه بیچاره نبود...حتی اجازه نمیداد که متین کنارشون بشینه...می گفت برو اونور نی نی مال منه ....

هر چی که ابوالفضل کوچولو می خواست پارسا بهش میداد

خلاصه اون شب به پارسا خیلی خیلی خوش گذشت

نیگا تو عکس نی نی رو چطور بغل کرده !!!!!!!!!!!!!

پارسایی

 ***************************

پارسایی

 ***************************

پارسایی

 ***************************

ظهر روز نهم پارسا رو بردیم پارک

پارسایی

 ***************************

اینجام از ذوق سرسره قیافه اش اینطوری شده

پارسایی

 ***************************

اینم عسل خوش تیپ مامان

پارسایی

 ***************************

جونمممممممممممممممم.....عاشق خنده هاتم نفسم

پارسایی

 ***************************

روز نهم عید(جمعه) شام خونه دایی جون اینا دعوت بودیم...به همراه کل خانواده

اینجام پارسا کلاه ایمنی موتور رو روی سرش گذاشته

پارسایی

 ***************************

اینجام بچه ها مشغول بازی انگری برد هستن...راستش کلی با هم دعوا فتادن سر اینکه کی با کامپیوتر بازی کنه...تا اینکه بابا مجتبی مشکل رو حل کرد....

محمد مهدی و غزل سر کامپیوتر سوده جون مشغول بازی شدن و پارسا هم به تنهایی سر لب تاپ مشغول شد و بعد امیر رضا و متین هم به پارسا پیوستند

پارسایی

 ***************************

روز دهم عید هم خاله جون اینا شام خونمون بودند

خب اینم از روزهای پنجم تا دهم عید امسالمون

"ممنون که نگاهمون کردید"

" 17 اردیبشت 92 "

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

محدثه
17 اردیبهشت 92 8:44
سلام چه عجــــــــــــــــــــــب!!! بلاخره تشریف آوردید؟؟ هر روز میومدم اینجا و سر می زدم ولی خبری نبود پــــــــــــــــــــــــــــــــــس شارژ نداشتین
پارسایی خوشحالم بهت خوش گذشته


سلام به روی ماهت عزیز دلم....قربونت برم که هر روز به دیدنمون میومدی
آره عزیزم شارژمون تموم شده بود.
مررررررررررسی آجی جون...خیییییییییییلی دوستت داریم
علامه كوچولو
17 اردیبهشت 92 13:31
سلااااااااااااام

چه عجب تشريف اورديننميگين دلمون پژمرد
************
هههههههههههه پارسا با زبون بي زبوني ميگه ماماني ني ني ميخام
عجب باباي با كياستي بچه ها رو ميفرسته سر كامپیوتر اون وقت لب تاب رو ميده به پسرش تكي

سلام عزیز دلممممممممم..
قربونت برم که انقدر به ما محبت داری...منم دلتنگتون بودم
هی وای من..بلا به دور..پارسا که دلش می خواد ولی کیه که بیاره
آره واقعا همینو بگو..بابا به این باسیاستی دیدی؟؟؟؟؟؟؟
منم مونا همش تو بپرس!!!!
18 اردیبهشت 92 9:18
به به بالاخره تشريف آورديد
ميگم اين شارژت چقدر زود تموم ميشه؟
ايندفعه اگه تموم كني به بابا مجتبي ميگم ديگه برات نخره
بابا يخورده صرفه جويي كن


مونا جان میگم حالت خوبه مادر....تبی چیزی نداری؟...آخه این قضیه مونا هستم ، تو همش بپرس چیه؟
هههههههه ..گرسنه ام میشه شارژو می خورم
حالا جدای از شوخی.آخه این شارژ دفعه قبلمون رو از یه شرکت جدید گرفته بودیم چون نمی دونستیم سرعتش چطوره واسه همین امتحانی 2 ماهه گرفته بودیم...این بود که زود تموم شد
به بزرگی خودت ببخش که شارژ زیاد مصرف می کنیم..تو هم انقدر موهات رو نکش کچل میشی ها...حالا از من گفتن
موناااااااااااااااااا
18 اردیبهشت 92 9:23
چه خوب همه خاطرات با جزئيات يادت مونده من كه شام ديشب هم يادم نيست
ناقلاحتما يه جايي نوشتي آرههه؟
باز اين دوقلوهاي افسانه اي با هم هستن!!!
متين و پارسا رو ميگم


نه خاطرات رو جایی ننوشتم..یعنی فرصتش رو ندارم...ولی از روی عکسهایی که گرفته بودم...چون زیرشون تاریخ میفته...یه چیزایی یادم میاد...کلی به مغزم فشار آوردم..چی فکر کردی
آره این دو تا واقعاً دوقلوهای افسانه ای هستند