نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

گشت و گذار نوروزی (3)

1392/2/18 3:24
نویسنده : مام پارسا
716 بازدید
اشتراک گذاری

با ادامه خاطرات نوروزی برگشتیم....

عصر روز یازدهم عید رفتیم سنگده...غروب عمه جون اینا هم اومده بودند...پارسا از دیدن محمد مهدی و امیر رضا داشت بال در میاورد

شام رو خونه عمو جون شعیب خوردیم و بعد برگشتیم خونه خودمون...اون شب بچه ها تا ساعت 2:30 شب بیدار بودند و بازی کردند

انقددددددددددر بهشون خوش گذشت که نگو و نپرس....

آخر شب ساعت 2:3٠  به زور بردیمشون توی رختخواب ...

پارسا ازم خواست تا براش لالایی بخونم...منم شروع به خوندن کردم که دیدم یه جوری داره با من همخونی می کنه که یعنی من عمراً خواب ندارم

خلاصه با هر مصیبتی بود خوابیدن

*****************************

صبح دوازدهم بعد از خوردن صبحانه بچه ها رفتند توی حیاط و مشغول خاک بازی و فرفره بازی و ... شدند

عموجون اینا هم اومدند ، چون همگی نهار خونه عمو جون شعیب دعوت بودیم

بعد از نهار هم بچه ها حسسسسسابی بازی کردند و خندیدند

غروب ساعت 6 همه رفتند و ما هم ساعت 8 شب به سمت ساری حرکت کردیم

حالا برای دیدن عکسها بفرمایید ادامه مطلب:

8.gif

 اینجا هم همون شبی هست که وروجک ها تا ساعت 2:30 شب بیدار بودند

براشون چیپس و ماست موسیر و پفک آوردم تا این یه شبی که پیش هم هستن حسابی حالشو ببرن ( بیخیال مضر بودن چیپس و پفک شدیمچشمک)

پارسایی

*****************************

 استاد پارسا به جای اینکه چیپس رو توی ماست بزنه...پفک رو توی ماست میزنهنیشخند

اینجام داره دهن امیر رضا پفک ماستی میده

پارسایی

*****************************

 نوش جون هر سه تایی تون

پارسایی

*****************************

 اینم صبح دوازدهم...هوا خیییییییییییلی سرد بود

پارسا عااشق فرفره اش هست

به محض بیدار شدن فرفره رو می گیره و میره توی حیاط

پارسایی

*****************************

اینجام با الهه جون داشتیم می رفتیم پیاده روی که این فندق ما یهویی وسط خیابون نشست روی زمین و بلند بشو هم نبود...میگفت: خسته شدم

(بازم محو تماشای فرفره ست)

پارسایی

*****************************

 ناز پسر سنگین رنگین خودمو بخورررررررررررررم

پارسایی

*****************************

 اینجام مثل حالت قبل به محض دیدن گلها یهویی نشست ( کلاً جدیداً هر جا که لحظه ای می ایستیم آقا پارسا فوری می شینه) 

پارسایی

*****************************

 جوجو در حال چیدن گل

پارسایی

*****************************

 جوجوی گل به دست

پارسایی

*****************************

 اینجام حیاط خونه عموجونه و پارسا داره تاب بازی می کنه...شبانه روز اگر تاب سوار بشه سیر نمیشه 

پارسایی

قلب ممنون از نگاه قشنگتون قلب

"١٨ اردیبهشت 92"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مونا ها مونااااااااا
18 اردیبهشت 92 9:27
ميگم چه بلايي سر وبلاگت آوردي

چشمهام كور شد تا مطالب رو بخونم

نوشته ها همش با چشم و چال اين خرسها قر و قاطي ميشه اين مدلي شدم




مونا ها موناااااااااا جان باور کن من هیچ تغییری تو وبلاگ ندادم ولی حتماً وبلاگ کامل برات باز نشده بود...کاش یه رفرش می کردی تا درست بشه...الهی قربون چشمای بابا قوریت برم

مامي كيانا
18 اردیبهشت 92 9:29
ميگم گشت و گذار نوروزي تموم شد
يا باز هم قسمت بعدي داره؟
پفك ماستي
دلم پفك خواست


آره دیگه تموم شد...یه سیزده بدرش مونده
قوووووووووووووربون دلت برم که پفک خواست...ایشالله خبریه؟
محدثه
18 اردیبهشت 92 16:28
سلام ... میگم زهراخانوم نه به نیومدنت نه این سرعت اومدنت خداییش وقتی دیدم پست جدید گذاشتی خیلی تعجب کردم

باز تو این عکسهای سنگده رو گذاشتی ما دق کنیم؟؟ دلم برای اونجا یه ذره شد حیف که نتونستیم اون روز بیایم.

پارسایی وسط خیابون نشستی ماشین که نه یهو گاوه نیاد

الهی همیشه شاد باشین.






چی کار کنیم دیگهههههههههههه...ما اینیم...اصلاً قابل پیش بینی نیستیم
آره واقعاً حیف که اون روز نیومدید...خیلی خوش گذشت...
همینو بگو محدثه جون...همین جور هر جا دلش خواست می شینه.......کلاً خیابون رو بسته بودیم
مرسی محدثه جونم از دعای خیییییلی قشنگت
ایشالله تو هم همیشه شاد باشی و دلت خوش باشه
خییییییییییلی دوستت داریم
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 21:15
وای دل منم ازون پفکا و چیپس و ماست موســــــــــــیر خوااااست...
مجمع دوستان شکمــــــــــــو!!!!


آی قرررررررررربون دلت برم که مثل خودم این چیزا دوست داره
ای شکمو
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 21:16
قوربونش برم مـــــن! که اینقد نارنجی بهش میاد...
ماشاللا


خدا نکنه خاله جونی...از نوزادی بیشتر لباساش نارنجی بود...هم خودم از این رنگ بیشتر خوشم میاد و هم اینکه منم فکر می کنم نارنجی بیشتر از هر رنگ دیگه ای بهش میاد
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 21:17
امیر رضارو .....چه خوشمزه نشسته.......


ههههههههه...راست میگیااااا
زهرا(✿◠‿◠)
19 اردیبهشت 92 21:22
اون جذبه ت من و کشته پارسا یه دونههههههههه


ای جووووووووووووونم...مرررررررررررررسی خاله جون با احساس