سیزده بدر
بالاخره با 1 ماه تاخیر به پست سیزده بدر رسیدیم
برای سیزده بدر تصمیم گرفته بودیم تا همه با هم خونه مامان صدیق و پدر جون جمع بشیم
برای همین صبح رفتیم اونجا...همه اومده بودند فقط جای خاله جون اینا خالی بود چون اونها برای اینکه به ترافیک آخرین روز تعطیلات بر نخورن روز قبل به تهران برگشته بودند...
به محض ورود ، پارسا همون تو حیاط شروع به بازی با بچه ها کرد و اصلاً توی اتاق نیومد
بفرمایید ادامه مطلب تا با عکس براتون توضیح بدم:
اینجا حیاط خونه مامان صدیق هست و پارسا عسلی داره میره دوچرخه بازی
*******************************
اینجا دیگه از دوچرخه بازی خسته شد و رفت آجر بازی
اگه گفتید داره با آجرا چی میسازه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( امیر رضا هم محو تماشای کار پارساست)
*******************************
آهاااااااااااان...دیدید پسرم چی ساخت؟
برای خودش صندلی ساخت و بعد هم روش نشست تا خستگیش در بره.....آفرین ملوسک
*******************************
یعنی من و دو سه نفر دیگه از پشت صحنه خودمونو کشتیم تا یه عکس 4 نفره از این وروجک ها بگیریم ولی آخرشم موفق نشدیم
می بینید که: پارسا و امیر رضا که پشت کرده هستن و اصلاً انگار نه انگار که داریم صداشون می کنیم .... متین هم به زور داره تحمل می کنه تا عکس زودتر گرفته بشه ...و محمد مهدی هم سرش پایینه و داره غر میزنه
همشون می ترسیدن خدایی نکرده از بازی عقب بیفتن....هــــــــــــی امان از دست این پسرا که نافشون رو با بازی بریدن
*******************************
بعد از خوردن نهار که کباب دست ساز مخصوص پدر جون بود نوبت خوردن کاهو سکنجبین شده بود
پ.ن :فعلاً از کبابها عکسی ندارم...اگر تا آخر امروز به دستم رسید عکسشو حتماً میذارم تا به یادگار بمونه
*******************************
اینجا هم بعد از ظهره و همه مشغول خوردن کاهو به همراه سکنجبین مخصوص مامان صدیق
*******************************
بعد از خوردن کاهو یعنی ساعت 4 ما به همراه متین اینا رفتیم یه گوشه سرسبزی پیدا کردیم و نشستیم
بعد از خوردن خوراکی ...سبزه هامون رو گره زدیم
اینجا هم پارسا داره کنار من سبزه گره میزنه (مامان فدای انگشتای کوچولوت)
*******************************
اینم سبزه گره زده...کار مشترک من و پارسایی
*******************************
اینجام پارسا یهویی رفت تو حس
*******************************
بابایی عاشق این عکس پارساست...چون میگه خیلی راحت و بی دغدغه ، واسه خودش روی زمین نشسته
*******************************
اینجام جوجو داره سبزه اش رو پرت می کنه ....به امید برآورده شدن تمام آرزوهامون
بعد یه 40 دقیقه ای وسطی بازی کردیم....وای کلی خندیدیم...خییییییییییلی کیف داد...یعنی بعد از مدتها داشتیم وسطی بازی می کردیم
*******************************
این بود از سیزده بدر امسال ما
خب دیگه خاطرات ایام عید به پایان رسید
ممنون که با حوصله تماشامون کردید
" 21 اردیبهشت 92"