نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پابوس امام رضا (1)

1392/4/9 12:41
نویسنده : مام پارسا
1,558 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت بود که دلم هوای زیارت آقامون رو کرده بود

هر وقت که توی تلویزیون حرم امام رضا و ضریحشون رو نشون میداد...ناخواسته اشک از چشمام سرازیر میشد...خیلی دلتنگش بودم

یکسال و نه ماه بود که قسمت نشده بود بریم پابوسش

ولی اینبار انگار واقعا طلبیده شده بودیم...

حرم

بفرمایید ادامه مطلب:

یه هفته قبل از تعطیلی های 14 و 15 خرداد... من یهویی به بابایی گفتم :دلم می خواد بریم مشهــــــــــــد

بابایی مهربون هم در اولین فرصت به عموجون گفت...عموجون دوست داشتنی هم هر طوری بود برامون جا رزرو کرد و ما رو شرمنده خودش کرد

 این شد که پارسا برای سومین بار سعادت زیارت آقا امام رضا (ع) نصیبش شد

بار سفرمون رو بستیم و ساعت 10 شب روز دوشنبه 13 خرداد 92 راه افتادیم به طرف شهر آرزوها

چقدر هر سه تایی مون شاد و پر انرژی بودیم

توی راه مدام حرف می زدیم و می خندیدیم...سه تایی با هم شعر هم می خوندیم

پارسا که همیشه به محض سوار شدن توی ماشین می خوابید...این بار با اینکه شب بود ولی انگار اصلا خواب نداشت

بابایی هم برای اینکه به پارسا بیشتر خوش بگذره و راه زیاد اذیتش نکنه و حوصله اش سر نره...توی ماشین مانیتور نصب کرد و پارسا بیشتر وقت مشغول دیدن کارتون بود...

این عکس رو خود پارسا از مانیتور گرفت...طبق معمول دوربین رو هم برعکس گرفت واسه همین تاریخی که پایین عکس حک میشه افتاد بالای عکس

مشهد

با وجود اینکه سرش با دیدن کارتون گرم بود ولی باز هر بیست دقیقه می پرسید کی می رسیم مشهد؟

بین راه توی شهر گرگان ایستادیم و توی یه بلوار باصفا ، شام خوشمزه ای که برای تو راهی درست کرده بودم رو خوردیم و باز راه افتادیم

ساعت 2 نیمه شب بود که پارسا خوابید

من و بابایی از همه جا با هم حرف زدیم ... از خاطرات گذشته هامون و قبل از به دنیا اومدن پارسا تا آینده ای که هنوز باهاش کلی فاصله داریم

در طول مسیر ، با اس ام اس های دوست خوب و مهربونم زهرا جون "مامان محمد صادق" کلی انرژی می گرفتم و سر حال میشدم

آخه به خاطر دیر حرکت کردنمون خیلی نگرانمون بود..(مثل خواهرم برام عزیزی زهرایی)

تا اینکه ساعت 5 و نیم صبح رسیدیم به استراحتگاه بابا امان

هموونجا ایستادیم و تا ساعت 7 و نیم خوابیدیم...البته پارسا دقیقا از ساعت 5 و نیم بیدار شد و وقتی ما توی ماشین خواب بودیم اون طفلی تنهایی با خودش توی فضای کوچیک ماشین بازی می کرد

خلاصه دوباره راه افتادیم تا اینکه ساعت 12 ظهر روز چهاردهم خرداد رسیدیم به شهر مقدس مشهد

همش ذوق داشتم تا زودتر بریم حرم

ولی خیلی خسته بودیم

واسه همین رفتیم تا محل سکونتمون رو پیدا کنیم...به محض رسیدن فوری جابجا شدیم

یه خونه خوشگل و نقلی که پارسا عاشقش شده بود.....

بابایی هم رفت تا برامون نهار بگیره...

توی مدتی که بابایی برای خرید نهار بیرون رفت...پارسا مشغول دیدن همه جای خونه بود

آخه هم واسش خونه جدید بود و هم جالب بود که توی یه خونه غیر از خونه خودمون داریم یه جورایی زندگی می کنیم

همون موقع ازم پرسید: این خونه کیه؟...منم گفتم این خونه برای کساییه که میان زیارت امام رضا

بعد گفت: کی این خونه رو به ما داد؟.....بهش گفتم این خونه رو عموجون برامون گرفت

آخه ما آخرین سفرمون با پارسا به یه راه دور همون طور که گفتم تقریبا دو سال پیش بود...اون موقع هم خیلی کوچولو بود

ولی الان دیگه بزرگ شده بود و خیلی چیزها رو می فهمید و از یه سری تغییر و تحولات لذت میبرد

منم که ذوق پارسا رو نسبت به خونه و لوازمش دیدم شروع کردم به عکس گرفتن

اینجا روی تخت داره ماشین بازی می کنه

پارسایی

 *************************************

پارسایی

 ************************************

پارسایی

 ****************************************

پارسایی

 ****************************************

بعد از خوردن نهار و دو ساعت استراحت آماده شدیم که بریم حرم

البته اولش رفتیم به پارکی که داخل همون مجتمعی بود که ما ساکنش بودیم...آخه پارکه بدجوری چشم پارسا رو گرفته بود.(همین طور چشم ما روچشمک )

 

 

پارسایی

 پارسایی

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

*****************************************************

پارسا به خاطر علاقه وافری که به ماشین داره....از این وسیله خیلی بیشتر خوشش اومد...از خنده هاش هم معلومه

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

 دیگه هیچ وسیله ای نمونده بود که پارسا باهاش بازی نکرده باشه

بالاخره شازده کوچولوی ما بعد از بازی با تماااااااااااااااااام وسایل راضی به رفتن شد

*******************************

بعد مستقیم رفتیم سمت حرم...لحظه شماری می کردم برای دیدن گنبد طلای امام رضا

بر اساس ساعت حک شده روی عکسهامون تقریبا ساعت 5 ونیم بعد از ظهر چشممون به گنبد طلای امام رضا منور شد(البته از خیابون)

این عکس اولین دیدار ما و  اولین سلاممون به امام خوبی هاست

مشهد

وقتی که داشتیم وارد زیر گذر می شدیم هیجان خاصی داشتم

مشهد

ولی متاسفانه توی ترافیک سنگینی برای رفتن به پارکینگ موندیم..پارسا هم توی ماشین خوابید

واسه همین وقتی رسیدیم به پارکینگ مجبور شدیم صبر کنیم تا پارسا بیدار بشه

توی این فاصله بابایی هم رفت برامون ساندویچ خرید...آخه وقتی میرفتیم داخل دیگه معلوم نبود کی می اومدیم بیرون

خلاصه 7 و نیم غروب وارد حرم شدیم...گل پسری همون اول احساس گرسنگی کرد و نشست و ساندویچش رو داخل حرم خورد

پارسایی

بعد رفتیم برای نماز جماعت مغرب و عشا و زیــــــــــــــارت...

حرم

چون شب شهادت امام موسی کاظم بود ... داخل و بیرون حرم دسته می رفتند ...مخصوصا دسته اهوازی ها که واقعا سوزناک بود 

خلاصه تا از حرم بیرون بیایم ساعت 12 و نیم یا یک شب شده بود...

***********************************

به خاطر زیاد بودن عکسها...این سفرنامه رو چند قسمتی کردم

قلبپس منتظر بقیه سفرنامه باشیدقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامی کیانا
9 تیر 92 10:21
همیشه به سفر و زیارت و خوشگذرونی
میبینم که از لحظه به لحظه عکس گرفتی
وای چه پارکی چه وسایل بازی قشنگی داشت معلومه دلش میخواد همه رو سوار شه
عینکشو




ممنونم عزیزم...همین طور برای شما ایشالله
تا جایی که تونستم از همه چیز عکس گرفتم...
آره پارکش واقعاً محشر بود...ما با دیدن اون همه وسیله توی یه پارک معمولی هیجان زده شده بودیم چه برسه به پارسا
هههههههه..قابلی نداره خاله جون
محدثه
9 تیر 92 13:12
یه سلام بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــند و گرم به پارسایی و مامانیش! چه عجــــــــــــــــــــب!!!!!!!!!!!! دیگه راستی راستی داشتم ناامید می شدم از اومدنت.
زیارتتون قبول ... انشاالله سفر مکه و کربلا ... مشهد وقتی اسمش میاد آدم رو هوایی میکنه ... دلم خیلی تنگه واسه امام رضا وقتی عکسها رو می دیدم یاد سفر خودمون میوفتادم خیلی خوش گذشته بود بهم. همون اولین شب یه دل سیر تو حرم موندین دیگه
بازم برای چندمین بار زیـــــــــــــــــــــــارت قبول



منم یه سلااااااااااااااام بلند می کنم به روی ماه محدثه جونم
واقعاً چه عجبم داره...باور کن اصلا فرصت نمی کنم بیام پای کامپیوتر
حدس میزدم که نا امید شده باشی...واسه همین بهت اس زدم
آره واقعاً مشهد اسمش هم آدمو هوایی می کنه...باورت نمیشه وقتی داشتم این پستو میذاشتم دلم واسه لحظه لحظه اش تنگ شده..مخصوصاً با دیدن عکس مناره که از داخل حرم گرفته بودم
ایشالله زودتر قسمتت میشه تا بری زیارتش...بازم مثل دفعه قبل بهت خوش بگذره
آره همون شب یه دل سیییییییییییر موندیم تو حرم
ممنون از این کامنت پر و پیمونت محدثه جونم
دوستت دارممممممممممممممممممممممم
مامان حنا
9 تیر 92 14:00
سلام دوست خوبو مهربونم
خوبی خانومی پارسای گلم چطوره خوبه؟؟؟؟؟؟
زیارت قبول خوش به سعادتتون خدا بهتون زیارت مکه و کربلا قسمت کنه وای که همین اولش با دیدن این پست اشک توی چشمام جمع شد آخه منم بدجوری دلم هوای زیارت آقا رو کرده
ماشالله هززززززززززززار ماشالله به پارسای گلم بزرگو آقا شده الهی که چشم نخوره
خدا حفظش کنه چقده با دیدن دوبارتون خوشحال شدم
پارسا جون زیارت قبول خاله جونم خوش گذشت می بوسمتون
خیلی دوستتون دارمممممممممممممممممم


سلااااااااااااااااام به روی ماهت عزیزم...خوش اومدی گلمممممممم
الللللللللللللللللهی قربونت برم...ایشالله خیلی زود زیارت امام مهربونمون قسمتت میشه
ممنونم عزیز دلم...ما هم همینطور...خیلی دلتنگتون بودیم خانومی
ممنونم خاله جون مهربونش..ایشالله خدا حنای نازمو براتون صحیح و سالم نگه داره
خییییییییییلی دوستتون دارم
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 14:30
نصب مانیتور کار خیلی خوبی بود...
مام توو فکرش هستیم....
بچه ها لا اقل خسته نمیشن....
البته هنوز تحقیق نکردم ضرری واسه چشم نداره ...
آخه توو حرکته!
ولی روو هم رفته کار جالبیه....بچه هام حوصله شون سر نمیره!


آره واقعاً...آخه بچه ها از جاده و مسیر که چیزی متوجه نمیشن...بدتر فقط خسته و کلافه میشن
حداقل اینطوری یه سرگرمی دارن توی مسیرهای طولانی
ولی در مورد ضررش ...ما فقط برای سفر نصبش کردیم و بعد از برگشت از سفر هم برش داشتیم...تا ایشالله سفر بعدی دوباره نصبش کنیم
چون اونجوری اگر بخواد همیشه نصب باشه ..اون وقت اگه داخل شهر هم بخوایم بریم ...پارسا میگه روشنش کنید...که خب این مسلماً خوب نیست و ضرر داره
علامه كوچولو
24 تیر 92 9:55
نيگا نيگا اومدين حتي بابا امان هم موندين
من باهات قهرررررررررررررررم


قررررررررررررربونت برم..بخدا نمی دونستم شما بجنوردین...باور کن اگه می دونستم حتماً یه کاری می کردم همو ببینیم...ایشالله این دفعه...باشههههههه
حالا آشتی آشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟