نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پابوس امام رضا (3)

1392/4/19 4:47
نویسنده : مام پارسا
1,884 بازدید
اشتراک گذاری

روز هفدهم خرداد بعد از بیدار شدن و خوردن صبحانه .... تمام وسایلمون رو جمع کردیم و از خونه قشنگی که سه روز توش ساکن بودیم و پارسا عاشقش شده بود خداحافظی کردیم ..ولی نتونستیم از پارک اونجا زود دل بکنیم

واسه همین رفتیم پارک و پارسا حسابی برای آخرین بار اونجا بازی کرد...مخصوصا با فرفره ای که براش خریدیم ....

پارسایی

 بفرمایید ادامه مطلب:

تازه اونجا یه دوست هم پیدا کرده بود که اسمش ریحانه بود و بچه تهران بود

پارسایی

خیلی قشنگ و بامزه با هم بازی می کردند

یه بار پارسا نخ فرفره رو می کشید و فرفره میرفت ....و بعد میداد به ریحانه

ریحانه هم همینطور مثل پارسا یکی میزد و میداد به پارسا 

پارسایی

اصلاً پارسا توی مشهد انقققققققققققدر خونگرم و اجتماعی شده بود که برامون قابل باور نبود

یه نمونه اش وقتی آخرین روز وارد پارک شدیم...چند تا بچه مشغول بازی بودند...پارسا دستشو بلند کرد و گفت سلام بچه هاااا !!!!!!!!!!!!!!تعجب

خلاصه بعد از اینکه پارسا و ریحانه جون کلی با هم بازی کردند و من هم کلی ازشون عکس و فیلم گرفتم...دیگه کم کم از مجتمع خارج شدیم

************************************

برای آخرین بار رفتیم به طرف حرم

اینم عکسی از آخرین باری که داشتیم به سمت حرم می رفتیم..آخیییییی...یادش بخیر

مشهد

***************************************

 آخرین دیدارمون با صحن و سرای امام رضا (ع)...سقاخونه طلایی و پنجره فولاد و ...

مشهد

 

مشهد

 

مشهد

 بعد از رفتن به حرم فقط تونستیم توی صحن بمونیم و با امام رضا خدا حافظی کنیم...دیگه داخل حرم نتونستیم بریم... آخه سر اذان ظهر رسیده بودیم و درهای حرم رو بسته بودند

بعد از اینکه یه دل سیر روبروی پنجره فولاد ایستادیم و با آقامون حرف زدیم و خداحافظی کردیم و برای آخرین بار تمام عزیزامون رو اسم بردیم

نماز ظهر و عصرمون رو خوندیم ....و به پنجره فولاد دست رسوندیم و آخرین زیارتمون رو هم کردیم...و بعد از حرم بیرون آمدیم 

چه لحظه سختی بود...ناخواسته اشک از چشمام می ریخت.. هنوز ازش جدا نشده دلتنگش شده بودم

*******************************************

راستی یادم رفت بگم که هروقت می رفتیم حرم...چه موقع رفت و چه موقع برگشت ، پارسا حسابی روی سنگهای صحن سرسره بازی می کرد...البته خستگیش مال ما بود و لذتش واسه شازده...چون من و بابایی هر کدوم یه دستش رو می گرفتیم و پارسا خودش رو سر میداد روی زمیننیشخندعینکابله

اینجام پارسا توی صحن زمین خورده و داره پاهاش رو نگاه می کنه و بابایی هم داره نازش می کنه

پارسایی

************************************

 قربون صورتت برم که توش درد موج میزنه

پارسایی

*******************************************

بعد دوباره یه کم بازار های دور و بر حرم گشتیم و دیگه ساعت 4:30 یا 5 بود که از مشهد خارج شدیم

این عکسها رو هم توی راه برگشت به ساری از پارسا گرفتم...داره تو ماشین کارتون می بینه

پارسایی

 وقتی دید دارم عکس می گیرم شروع کرد به ادا و اطوار در آوردن

پارسایی

 

پارسایی

ساعت 8:30 یا 9 یه رستوران ایستادیم و شام خوردیم و دوباره راه افتادیم سمت ساری

ساعت 3 نیمه شب رسیدیم خونه

*************************************

راستی یه چیز دیگه: از الماس شرق برای پارسا دمپایی عروسکی خریدیم...

اینو اینجا نوشتم واسه اینکه این دمپایی عروسکی ماجرا داره...گفتم بنویسم اینجا تا خاطره اش براش بمونه

چند باری پارسا توی خیابون از این آدمهایی که لباس عروسک و کفش های بزرگ عروسک می پوشن (برای تبلیغات مغازه ها) دید و و یه بار به یک عروسک دست داد

از اون به بعد دمپایی حوله ای من و بابایی رو می پوشید و می گفت عروسک شدم...به من دست بدید

من خیلی دنبال دمپایی حوله ای سایز پارسا گشتم... از ساری گرفته تا تهران ، ولی پیدا نکردم

واسه همین به محض اینکه  توی الماس شرق چشممون به دمپایی عروسکی افتاد...من و بابایی زودی رفتیم خریدیمش و پسرمون رو به آرزوی عروسکیش رسوندیم 

اینم عکسای ناز پسری با دمپایی عروسکی

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

**************************************

این سفر به شکر خدا یکی از بهترین سفرهای زندگیمون بعد از به دنیا اومدن پارسا بود

لحظه لحظه اش برامون شیرین و پر از خاطره های قشنگه

و یکی از مهمترین دلایلی که این سفر خیلی خیلی بهمون خوش گذشت این بود که پارسا از کل سفر خیلی خیلی لذت برد

از خونه ای که ساکنش بودیم گرفته تا حرم و بازار...از تمام این جاها پارسا مثل یه آدم بزرگ لذت برد و شاد بود

تا تونست هم اسباب بازی خرید و کیف کرد ...دست بابایی هم درد نکنه که واقعاً برامون سنگ تموم گذاشت

ایشالله دوباره قسمتمون بشه تا بریم پابوس امام مهربونمون

الهی آمین

قلبممنون که برامون وقت گذاشتیدقلب

"١٩ تیر ٩٢" اولین سحر ماه رمضان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامي كيانا
19 تیر 92 10:18
ايشالا دوباره زود زود قسمت ميشه


ایشششششالله ...با همدیگه
مامي كيانا
19 تیر 92 10:19
پس بالاخره اون دمپايي ها رو پيدا كردي
گفتم كه مشهد دارن عمه كاوه هم واسه كيانا از الماس شرق گرفته بود
مباركش باشه
چقدر خوشحاله قربونش برم كه با يك دمپايي اينقدر ذوق كرده


آره بالاخره...ممنونم عزیزم
اووووووه چه جورم...کلی ذوق داشت...هر کسی که می اومد خونمون ..پارسا دمپایی هاش رو می پوشید و می گفت:عروسک شدم
مامي كيانا
19 تیر 92 10:21
تو رو خدا ادا و اطوارهاشو
دقيقا كيانا هم هر وقت ميخوام تو ماشين وقتي عقب نشسته عكس بگيرم همين مدلي پاهاشو ميبره بالا
عجبببب


اللللللللهی قربونش برم...بچه ها همه کاراشون شبیه همه..چون همشون یه دل پاک و یکرنگ دارن
مامي كيانا
19 تیر 92 10:23
خداحافظي از حرم خيلي سخت بود من هم اون شب اصلا پاهام باهام ياري نميكرد كه از حرم بيام بيرون
ميبينم پارسا با بزرگتر از خودش ميچرخه
با دختر تهروني ها دوست ميشييي
خوب خدا رو شكر كه تو سفر اجتماعي شده
مثل اينكه آب و هواي مشهد بهش ميسازه


خدا حافظی از حرم برای منم همیشه سخت ترین کاره
پارسا که عااااااااشق دختراست...هر جور باشه واسه خودش یه دختر پیدا می کنه...مخصوصا اگه تهرانی باشه که چه شود
آره بخدا...اصلاً زمین تا آسمون با پارسای همیشگی فرق داشت
به مجتبی گفتم کاش میشد بریم مشهد برای زندگی...فقط به خاطر پارسا
مامي كيانا
19 تیر 92 10:24
راستي ماه مبارك رمضان مبارك
ايشالا تو اين ماه زندگي هامون پربركت باشه


ممنونم مهربونم..این ماه عزیز بر شما هم مبارک باشه
ایششششششششششششششالله
ممنون از این همه نظر زیبا و پر انرژی که برامون گذاشتی
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 14:20
آخ...قربونش برم منننننننننننننننبا این عکسای خوشگلش.....


خدا نکنه خاله جونیییییییییییییییی
خیلی دوستت داریمااااااااااا
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 14:21
پات خوب شد خاله جوووووون؟
نازییییییییییییی


آره خاله جون ..زودی خوب شد...عاقبت زیاد سرسره بازی کردن تو حرم همینه دیگه
زهرا(✿◠‿◠)
20 تیر 92 14:21
دلم هوای امام رضا رو کرده..................................................


اللللللللللللللللللللللللللهی...ایشالله که زود زود قسمتتون میشه تا برید پابوسش


محدثه
22 تیر 92 9:01
سلام...
توو مشهدو دوست دختر! وای وای وای ...
انشاالله دوباره و چندباره قسمت شما و ما شه. الهیی آمین...
ای وای پارسای شیطون این شیطونی دیگه کار دستت داد؟! پاتو زخم کردی...
دمپایی هاتم قشنگه پس اگه این جور چیزا رو دوست داری سریال خروس رو ببین پارساجون ...


سلاااااااااااااااااام..واااااااای من چقدر دیر دارم جواب میدم...شرمنده ام عزیزم...خودت که می دونی درگیر مهمونی دادن و مهمونی رفتن هستیم....الان 31 تیر ماهه که دارم جواب میدم
واقعنا ...گفتی...همین مونده بود تو مشهد هم دنبال دختر بگرده...کلاً می دونی که پسر من عاااااااشق دخترهاست
اللللللللللللللللهی آمیــــــــــــــــــــن
مرسی آجی جونم ..چشمات قشنگ می بینه
آره اتفاقاً عاشق سریال خروسم...همش هم دوست دارم اون خروسه جلوی دوربین باشه

علامه كوچولو
24 تیر 92 9:33

شما از بجنورد رد شدين به من هيچي نگفتين؟؟؟؟


هی واااااااااااای من...مگه شما بجنوردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باور کن نمی دونستممممممممممممممممممم...شرمنده
علامه كوچولو
24 تیر 92 9:35
هر چند باهاتون قهرم اما
سلااااااااااااااااام
زيارتها قبول
طاعاتتون توو اين ماه آسموني قبول
شهر ما بهتون خوش گذشت؟
************
الاااااااااااااهي كفشهاشو
بيا بغلم عروسك
**********
براي سرسره ميذاشتينش رو پله هاي دار الحجه پايين تحويلش ميگرفتين

اتلللللللللللللللللهی قربونت برم که انقدر مهربونی و دلت نمیاد باهامون قهر باشی
ممنونم عزیز دلم...آره حسسسسسسسسسابی بهمون خوش گذشت...اتفاقاً موقع برگشت هم تو شهرتون چندین مدل شکر پنیر هم خریدیم و سوغات شهرتون رو با خودمون بردیم ساری
*************مرسی خاله جونی...اومدممممممممممممممم
هههههههه راست میگی ها...ایشالله این دفعه

مامان پانیذ کوچولو
31 تیر 92 1:16
سفر بی خطر عزیزم....خوش گذشت؟؟


ممنونم عزیزم...جاتون خالی بود...خیلی خوش گذشت
علامه کوچولو
6 مرداد 92 0:19
سلام طاعات قبول
دقت کردی جمله ایهام داشت؟؟!
من منظورم مشهد بود ههههههههههههه اخه من مشهدی ام اما ساکن بجنورد
امیدوارم شهر هام و استانم بهتون خوش گذشته باشه


ممنونم عزیزم...طاعات شما هم قبول باشه ایشالله
ای جوووووووووووووووونم...واقعاً مشهدی هستی.؟..خوشا به سعادتت
ممنونم مهربونم...خییییییییییییییلی بهمون خوش گذشت
مامي كيانا
12 مرداد 92 11:36
آپ آپ آپيم ما


با تاخیر اومدممممممممممممممممممم
مامانی درسا
16 مرداد 92 2:02
التماس دعا مامانی و پارسا گلی ...زیارتتون هم قبول
عیدتون هم پیشاپیش مبارک انشاالله همیشه سلامت باشین


ممنونم مهربونم...محتاجیم به دعا...
با تاخیر عید شما هم مبارک باشه
مامی کیانا
26 مرداد 92 10:09
کجاااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییی

زهرا ها زهرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا


بالاخره اومدمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

مونا ها مونای منننننننننننننن