نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

دریـــــــــــــــــــــا

1392/6/3 18:53
نویسنده : مام پارسا
948 بازدید
اشتراک گذاری

 قبل از ماه رمضان ...در واقع درست روز نیمه شعبان تصمیم گرفتیم برای خلاصی از گرما و خونه نشینی بریم دریا و دست و پایی به آب بزنیم

این بود که ظهر بساط نهارمون رو برداشتیم و سه تایی رفتیم به سمت دریا

 پارسا انقدر خوشحال بود که مدام می گفت پس کی می رسیم؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه بعد از تقریبا 45 دقیقه رسیدیم به دریــــــــــــــــــــــــــا

آفتاب در حدی نبود که خیلی بسوزونه...باد هم داشت....

خلاصه همه چیز برای داشتن یک روز خوب مهیا بود

پارسایی

حالا بفرمایید ادامه مطلب تا بقیه ماجرا رو بخونید: 

بعد از اینکه رسیدیم  ..پارسا فوری لباسش رو در آورد و دویید سمت آب

ولی به محض اینکه یه موج اومد سمتش ، ترسید و عقب نشینی کرد و برگشت سمت ساحل

واسه همین بابایی پاچه هاشو زد بالا و دستای پارسایی رو گرفت و دوتایی رفتن وسط آب....

 انقدر این کار رو تکرار کرد و توی آب با پارسا بازی کرد.... تا اینکه ترس پارسا ریخت و دیگه خودش تنها با ذوق می رفت توی آب ...بدون اینکه بترسه قلب

پارسایی

******************************

عاشق این عکسشم

پارسایی

******************************

اینم هنر مامانی

پارسایی

***************************************

پارسا وقتی دید که من دارم شن بازی می کنم..بی خیال آب شد و اومد پیش من

پارسایی

***********************************

پسرم اون روز کلللللللللللی کار کرد...

همش میرفت از توی دریا آب می آورد و میریخت توی ساحل..

یا اینکه از ساحل با سطلش شن می برد و می ریخت توی آب...خلاصه حسابی کار مفید انجام دادنیشخند

اگه عکسها رو دقیق ببینید متوجه حرفم می شید که چقققققققققققدر پارسا اون روز کار کرد و خسته شد

پارسایی

***************************

اینجا داره سطلش رو پر آب می کنه تا بیاره ساحل...الان سطلش زیر آبه

پارسایی

پارسایی

***************************

اینجا داره شن میبره تا بریزه توی آب

پارسایی

**************************************

بعد از کلی فعالیت حالا داره آش درست می کنه

پارسایی

************************************

ببینید چه شیر دل شده پسرم...تنهایی تا کجا رفته توی آب

پارسایی

پارسایی

********************************

الهی قربون صورتت بشم که توش خستگی موج میزنه

از بس هی رفته بود توی آب و اومده بود بیرون یه کم سردش هم شده بود...لباشو نیگا

پارسایی

**********************************

اینم هنر نمایی مامان...چال اسکندرون درست کردم...هههههزبان

پارسایی

***************************************

پارسا به مجض دیدن این چاله فوری پرید توش نشست

پارسایی

******************************

بعد شروع کرد روی پاهاش شن ریختن و چاله رو پر کردن

پارسایی

************************************

بابایی که دید پارسا می خواد روی پاهاش شن بریزه رفت کمکش و ......

پارسایی

********************************

اینم شد نتیجه کار بابایی...پارسایی توی شن ها غرق شد!!!!!!!!!!

پارسایی

******************************************

قربون نیمرخت بشم مننننننننننننننن...چه عکس هنری ای گرفتمچشمک خوشمزه

پارسایی

***************************************** 

پارسایی

************************************************

بعد از اینکه کلی عکس و فیلم از خودمون و بازیهامون گرفتیم ...و از شن بازی و آب بازی خسته شدیم....یادمون افتاد که از دریا عکس نگرفتیم...این بود که آخر کار یه عکس از دریا هم گرفتیم تا ازمون دلخور نشه نیشخند

پارسایی

**************************************

اینجام بعد از شستن پارسا از شنها و لباس پوشیدنه...

خیلی سردش شده بود

توی یه آلاچیق لب ساحل نشستیم و نهارمون رو خوردیم...که خیلی هم چسبید

پارسایی

*************************************

اینجام موقع برگشت به خونه ست...و چشمای خسته پارسا داره آلبالو گیلاس می چینه

پارسایی

*****************************************

بابایی توی راه از اینهایی که کنار مرداب در میاد و اسمشون رو نمیدونم چید

پارسایی بعد از اینکه با اینها بازی کرد...و کلی شربت و شیرینی که توی راه بهمون دادن خورد....توی ماشین خوابید تا رسیدیم خونه

پارسایی

***********************************

 اون روز خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خاطره خوبی برامون موند...

این اولین دریا رفتن امسالمون بود

قلبممنون که با حوصله نگاهمون کردیدقلب

"3 شهریور 92"

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامي كيانا
4 شهریور 92 9:06
با حوصله كه نه با عشق نگاهتون كرديم
اتفاقا ما هم جمعه دريا بوديم بچه هايي كه مسافر بودن چه شنايي ميكردن و اصلا از ترس خبري نبود ولي ما كه خونمون چهار قدميه درياست از بس برامون عادي شده والا از تهراني ها و مشهدي ها هم كمتر دريا رو ميبينيم كيانا هم اولش يكمي ميترسيد مثل پارسا ولي بعد شجاع شد
اين كار پارسا واقعا مفيد بود من ديدم جمعه اي كه رفته بوديم دريا چقدر تو دريا شن بود و انگاري آب دريا كم شده بود
پس بگو كار پارسايي بوده
هنر مامان مارو كشته
چال اسكندرون هم خيلي باحال بود
باباكاوه هم هركاري كرد كيانا رو بزاره توي شن نذاشتم آخه كيانا يخورده به شن حساسيت داره تنش ميريزه بيرون
راستي اون ني هايي كه كندي از كنار مرداب ميگن تنگي نفس مياره يه موقع توي خونه نزاري؟


قربون عشقت برم من...قششششششششششششششنگ حسش کردم از کامنتهات
واقعنا..سالی دو بار به زور میریم دریا...حالا مسافرا اولین کارشون رفتن به دریاست
جوووووووووووووونم...مونا حس نمی کنی پارسا و کیانا زیادی تفاهم دارن...میگم بیا آستین هامون رو بالا بزنیم...ها؟؟؟؟؟؟؟ نظرت؟؟؟؟؟؟؟
آخ آخ دیدی خاله جون...پارسایی کمک کرد تا شن مورد نیاز دریا و آب مورد نیاز ساحل تامین بشه...وگرنه هیچی دیگه
قربونت برم به پای هنرهای شما که نمیرسه
ای جوووونم...پارسا هم توی این 4 سال زندگی اش به همه چیز حساسیت نشون داد ...گوش شیطون کر هنوز به شن حساسیت نشون نداد....این یه قلم هم اگه نشون داده بشه دیگه جنسمون جور میشه و پارسا رو کلاً باید تو پنبه بپیچیم و بزرگ کنیم
جدی میگی؟اتفاقاً الان تو خونه ست ...پس همین الان میرم برش میدارم...پارسا هم end آلرژی و سرفه های خشک..شاید اینم بهونه بشه و بدتر بشه
مرسی که بهم گفتی....دومست دالم عززززززززززززززیزم
محدثه
7 شهریور 92 10:18
سلام می بینم که اینبار من دیر اومدم! هراساندم پیشرفتی بالا بودا!
وااااااااااااای خوش به حال پارسایی ، من دریا میخوام (حسود نیستما ولی یهو دلم خواست)
واقعا هنرمندانه بود کارت! چطور این کارو کردی . وای این بچه بیچاره رو چرا کردنش توی ماسه گناه داره خوب...
نگاه کن چه کیفی هم میکنه
خوشحالم که بهتون خوش گذشت...


سلاااااااااام عزیزم...دیر اومدن تو به دیر جواب دادن من بدر میشه..من الان 14 مهر دارم این نظرو جواب میدم
اللللللللللللللهی که دلت دریا خواست....حالا کی گفته تو حسودی؟
می بینی توروخدا ...بچه ی شمالیم و سالی یه بار میریم دریا
اصلاً انقققققققققدر سخت بود
خودش بیشتر دوست داشت توی ماسه بمونه...به زور درش آوردیم
ممنونم مهربونم...جات واقعاً خالی بود
دوستت داریییییییییییییییییییییییییییم
مامان محمد
9 شهریور 92 14:53
به به دريااااااااااااا,چه آفتابى م داره,به به پارساخان خوبى زن عموووووووو?

ببخشيد زن عمو نيست محو تماشاى دريا شدم اينه كه....

ميدونم چه لذذذذذذذذتى بردى زن عمو وقتى كه رفتى دريا

از عكسام معلومه كه تا چه حد بوده خوشحاليت پارسايى...

زهرا چاله اسكندرونو خوب اومدى,حال داشتى تو اون گرما اون چاله رو بكنى...نگفتى از توى اون چاله يه نهنگى چيزى ممكنه يهو بزنه بيرون...اونوقت ما چه گلى تو سرمون ميريختيم?

هههههههههههه

چه بچه رو هم داخل اون چاله گذاشتن...زن عمو تنت ميسوزه عزيزم بدددددو بيا بيرون....

انشالله هميشه لبتون خنده باشه عزيزاى دل....




سلااااااااااااااااااام زن عمو جون...دستت درد نکنه دیگه...با دیدن دریا منو فراموش کردی

آره جاتون واقعاً خالی بود

هیچی بابا...کودک درونم یهو بیدار شد و رفتم سراغ اون چاله

البته قصد من خیر بود ..من می خواستم به آب برسم ولی دیدم کنارمون اندازه یه درررررررررررررررریا آب هست

چشم چشم الان میام بیرون زن عمو...البته اگه مامان و بابام دوربینو ول کنن و منو در بیارن

ممنونم عزیزم از دعای خیرت...ایشالله برای شما هم همینطور باشه

زهرا(✿◠‿◠)
12 شهریور 92 17:13
سلام زهرا جون.
خوبی؟
پارسا چطوره؟
دلم واست تنگ شده ها!
کلا نیستی!

چقد این عکس اول پارسا قشنگه!
خیلی.....
ماشاللا


سلااااااااااااام عزیز دلم...قربونت برم..ما خوبیم
باورت میشه الان بعد از یه ماه با کامپیوتر اومدم نت...اصلاً یه وضعی
چشمات قشنگ می بینه مهربووووووووووووون
علامه کوچولو
25 شهریور 92 16:53
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
وز اشک به بارگاه او پل بزنید

فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامان ما دست توسل بزنید


*********************

سلام عیدتون مبارک:التماس دعا


خییییییییلی شعر قشنگی بود آرام جونم...عید شما هم مبارک...البته با تاخیر
زهرا(✿◠‿◠)
29 شهریور 92 15:11
سلام زهرایی....
خوبین همگی؟
چرا آپ نمی کنی پس؟
میگمااااا....
من توو این پست یه عالمه کامنت گذاشته بودم!!!
نذاشته بودم؟؟؟؟
آلزایمـــــــــــر؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خونه مامانینا بودم......ینی می خواستم نظر بذارم کار پیش اومد رفتم؟؟؟؟؟؟؟؟
عجباااااا


سلام زهرا جونم..بعد از یه ماه و نیم احتمالا این روزا آپ می کنم
جااااااااااااااان...چرا هنگ کردی؟
می خوای اول با خودت حرف بزن و تکلیفت رو روشن کن بعد بیا با من حرف بزن...ههههههههه
چرا قبلاً یه نظر گذاشته بودی که من تازه تایید کردم...ولی چند تا نبودااااااااااا
زهرا(✿◠‿◠)
29 شهریور 92 15:13
منم عاشق همون عکسشم که تو عاشقشی


قررررررررررررررررررررررربونت برم
پس حالا با این همه تفاهم بیا بغلممممممممممممممممممممم
زهرا(✿◠‿◠)
29 شهریور 92 15:14
چه ساحل تمیزی....
ـآدم کیـف می کنه!


هههههههههههههه...احتمالاً اتفاقی این قسمتش تمیز بود
مامانی درسا
12 مهر 92 2:59
الهی پسرک گلم چقده ماه شدی مدتی ندیدمت حسابی بزرگ شدی گلم ...... ای جونم همیشه به خوشی


سلااااااااااااااااااام خاله جونی...دلم برات تنگ شده بود ...امان از تنبلی مامانی
ممنون از نظر لطفت خاله جونی