دریـــــــــــــــــــــا
قبل از ماه رمضان ...در واقع درست روز نیمه شعبان تصمیم گرفتیم برای خلاصی از گرما و خونه نشینی بریم دریا و دست و پایی به آب بزنیم
این بود که ظهر بساط نهارمون رو برداشتیم و سه تایی رفتیم به سمت دریا
پارسا انقدر خوشحال بود که مدام می گفت پس کی می رسیم؟؟؟؟؟؟؟
خلاصه بعد از تقریبا 45 دقیقه رسیدیم به دریــــــــــــــــــــــــــا
آفتاب در حدی نبود که خیلی بسوزونه...باد هم داشت....
خلاصه همه چیز برای داشتن یک روز خوب مهیا بود
حالا بفرمایید ادامه مطلب تا بقیه ماجرا رو بخونید:
بعد از اینکه رسیدیم ..پارسا فوری لباسش رو در آورد و دویید سمت آب
ولی به محض اینکه یه موج اومد سمتش ، ترسید و عقب نشینی کرد و برگشت سمت ساحل
واسه همین بابایی پاچه هاشو زد بالا و دستای پارسایی رو گرفت و دوتایی رفتن وسط آب....
انقدر این کار رو تکرار کرد و توی آب با پارسا بازی کرد.... تا اینکه ترس پارسا ریخت و دیگه خودش تنها با ذوق می رفت توی آب ...بدون اینکه بترسه
******************************
عاشق این عکسشم
******************************
اینم هنر مامانی
***************************************
پارسا وقتی دید که من دارم شن بازی می کنم..بی خیال آب شد و اومد پیش من
***********************************
پسرم اون روز کلللللللللللی کار کرد...
همش میرفت از توی دریا آب می آورد و میریخت توی ساحل..
یا اینکه از ساحل با سطلش شن می برد و می ریخت توی آب...خلاصه حسابی کار مفید انجام داد
اگه عکسها رو دقیق ببینید متوجه حرفم می شید که چقققققققققققدر پارسا اون روز کار کرد و خسته شد
***************************
اینجا داره سطلش رو پر آب می کنه تا بیاره ساحل...الان سطلش زیر آبه
***************************
اینجا داره شن میبره تا بریزه توی آب
**************************************
بعد از کلی فعالیت حالا داره آش درست می کنه
************************************
ببینید چه شیر دل شده پسرم...تنهایی تا کجا رفته توی آب
********************************
الهی قربون صورتت بشم که توش خستگی موج میزنه
از بس هی رفته بود توی آب و اومده بود بیرون یه کم سردش هم شده بود...لباشو نیگا
**********************************
اینم هنر نمایی مامان...چال اسکندرون درست کردم...ههههه
***************************************
پارسا به مجض دیدن این چاله فوری پرید توش نشست
******************************
بعد شروع کرد روی پاهاش شن ریختن و چاله رو پر کردن
************************************
بابایی که دید پارسا می خواد روی پاهاش شن بریزه رفت کمکش و ......
********************************
اینم شد نتیجه کار بابایی...پارسایی توی شن ها غرق شد!!!!!!!!!!
******************************************
قربون نیمرخت بشم مننننننننننننننن...چه عکس هنری ای گرفتم
*****************************************
************************************************
بعد از اینکه کلی عکس و فیلم از خودمون و بازیهامون گرفتیم ...و از شن بازی و آب بازی خسته شدیم....یادمون افتاد که از دریا عکس نگرفتیم...این بود که آخر کار یه عکس از دریا هم گرفتیم تا ازمون دلخور نشه
**************************************
اینجام بعد از شستن پارسا از شنها و لباس پوشیدنه...
خیلی سردش شده بود
توی یه آلاچیق لب ساحل نشستیم و نهارمون رو خوردیم...که خیلی هم چسبید
*************************************
اینجام موقع برگشت به خونه ست...و چشمای خسته پارسا داره آلبالو گیلاس می چینه
*****************************************
بابایی توی راه از اینهایی که کنار مرداب در میاد و اسمشون رو نمیدونم چید
پارسایی بعد از اینکه با اینها بازی کرد...و کلی شربت و شیرینی که توی راه بهمون دادن خورد....توی ماشین خوابید تا رسیدیم خونه
***********************************
اون روز خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خاطره خوبی برامون موند...
این اولین دریا رفتن امسالمون بود
ممنون که با حوصله نگاهمون کردید
"3 شهریور 92"