نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسایی در محرم 92

1392/9/16 11:24
نویسنده : مام پارسا
1,802 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلاااااااااااااام

ما بعد از مدتهاااااااا دوباره برگشتیم....گاوی گوسفندی شتری چیزی نمی خواید برای ما سر ببرید؟....مرغ هم نبود؟

یعنی الان خودمم باورم نمیشه که اومدم ها...فقط به روی خودم نمیارم

این دیر اومدن های ما دلیلی جز تنبلی من نداره...فقط یه دلیل کوچولو دیگه هم داره...

اونم اینه که من وقتی می خوام پست بذارم تمام سعی ام رو می کنم تا کامل و پر عکس و پر و پیمون باشه .....واسه همین خیلی وقتم رو می گیره

همین باعث میشه که دفعه بعد همش پشت میندازم و نمیام اینجا

امروز تصمیم گرفتم از این به بعد زود به زود وبلاگ رو به روز کنم...حتی فقط با یه پست چند خطی....حتی بدون عکس....

به نظرم این خیلی بهتر از اصلاً نیومدنه...چون مهم ثبت خاطره ست دیگه..... نظرتون ؟؟؟؟

خب حالا بریم سر موضوع این پست که مربوط به محرم امسال هست

محرم

 

 

پارسایی امسال محرم رو از سال قبل بهتر و بیشتر درک کرد...اسم امام شهیدمون رو می دونست و در کنارش اسم بچه ها و همراهانش رو هم تک و توک می گفت

امسال متوجه پرچم سبزی که همه جا آویزون بود شد....اینها هم همه به خاطر آموزش های مهد کودک بود

سوالهاش هم در مورد این قضیه فراووووووووووووون بود...مخصوصاً وقتی عکس دست رو که روی پرچم ها توی خیابون بود می دید( نماد دست حضرت عباس و به نقل از بعضی ها پنج تن)...همش می پرسید این دست کیه؟

شبهای محرم من و بابایی و پارسایی می رفتیم بیرون برای دیدن دسته

توی اون دسته ها پارسا عاشق اون طبل های بزرگ و پرصدا بود....

یه شب که رفتیم دسته بهم گفت: واسه من از این طبل ها می خری؟

من گفتم: این طبل رو فقط آقاهای بزرگ می تونن بگیرن به بچه ها نمیدن

همزمان که داشتم این توضیحات رو براش میدادم دو تا بچه با طبل های کوچیک از جلومون رد شدند...فوری به پارسا نگاه کردم که شاید ایشالله ندیده باشه....ولی پارسا همچین میخ اون بچه ها با طبل هاشون شده بود که نگو و نپرس ...بعد هم گفت اینا که کوچولو هستن چرا طبل دارن؟

منم دیگه موندم که جواب این سوال کاملاً منطقی رو چی بدم 

واسه همین فردای اون روز یعنی 20 آبان وقتی پارسا مهد بود رفتم بازار و براش طبل رو خریدم...تازه آقای فروشنده می گفت سنج هم براش بردارتعجب

اون روز یه زنجیر هم برای پارسا خریدم...این یه قلم رو خودم دوست داشتم تا براش بخرم

ظهر که رفتم مهد دنبالش ...وقتی طبل رو دید سر از پا نمی شناخت و تا خود خونه گوش ملت رو با صدای طبلش نوازش دادنیشخند

توی این عکس هم تازه از مهد اومده خونه و بعد از در آوردن لباس مشغول طبل زدن شد (هنوز جوراباش پاشهچشمک)

پارسایی

******************************************

همون شب لباس سقایی اش رو که دو سال پیش برای مراسم شیرخوارگان حسینی براش خریده بودم پوشیدم تنش و ازش عکس گرفتم....خودش هم با پوشیدن اون لباس خیلی حس خوبی بهش دست داده بود و وقتی که فهمید لباس علی اصغر هم این مدلی بوده دیگه راضی نمیشد درش بیاره 

پارسایی

 

پارسایی

 

پارسایی

*************************************

اینجا هم داره همراه تلویزیون زنجیر میزنه

پارسایی

پارسایی

************************************

از اون شب توی دسته ها طبل و زنجیرش رو هم با خودش می برد و وقتی که دسته هایی می اومدن که طبل داشتن...پارسا هم شروع می کرد به زدن

پارسایی

پارسایی

*************************************

اینجا شب تاسوعاست که با خاله جون اینا رفته بودیم دسته

پارسایی

**********************************

جوجو داره شیر کاکائو نذری می خوره

پارسایی

 

پارسایی

**************************************

اینجا هم پارسا داره طبل میزنه و غزلی داره زنجیر میزنه ..... قبول باشه ملوسک ها

پارسایی

************************************

از مدل نشستنش تو ماشین خوشم اومد...این بود که این عکس رو هم گذاشتم

پارسایی

************************************

این هم شب عاشوراست....توی محوطه امزاده یحیی پر شده بود از پرچم هایی که توی باد در حال حرکت بودند

پارسایی

***************************************

اینم روز عاشوراست و دسته های عزاداری

پارسایی

پارسایی

*********************************

اینجا هم شام غریبانه...یه عده از خانومها با صورتهای پوشیده داشتند عزاداری می کردند و کاه به سر خود میزدند

پارسایی

پارسایی

*****************************************

ما برای شام غریبان رفتیم آرامگاه...سر مزار خاله جونم

اونجا شام غریبان خیلی خیلی زیبایی رو دیدم....آخه اولین بار بود که برای شام غریبان آرامگاه می رفتیم

غلغله بود...روی تمااااااااااام قبرها شمع روشن بود ....صحنه خیلی قشنگی بود...همه ی مردم در حال خیرات برای امواتشون بودند

اینجا هم پارسا و متین دارند روی مزار خاله ام شمع روشن می کنند

 

پارسایی

پارسا آخرش راضی نشد تا از روی سنگ بیاد پایین و مثل ما کنار قبر بشینهافسوس

پارسایی

*************************************

اینم نمایی از شمع های روشن....حیف که دوربین نمی تونه اون همه زیبایی ای که چشم می بینه رو ثبت کنه.....

پارسایی

این بود ماجرای محرم امسال ما...ایشالله هممون هر چی که از خدا می خوایم خدا بهمون بده و حاجت روا بشیم

خدا ایشالله این فرشته های کوچولو و پاک رو در پناه خودش صحیح و سالم نگه داره...و کمکمون کنه تا صالح و سر براه بار بیاریمشون

آمین یا رب العالمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ghazal
16 آذر 92 16:46
fadat besham ke mamanet bad az 4 sal motevaje nashod ke shoma havasetooon jam ast va khast bepichonet ke nashod.dar zemn ba shalvar ghermezet to mashin kheili bahal bodi... ashegh ien jor aksatam.ghorbonet beram .kiss you.
مام پارسا
پاسخ
سلاااااااااااااااااااااام خاله جونیییییییییییییییییییییی...خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟ خدا نکنه خاله جونم...آره واقعاً مامانم هنوز بعضی وقتا می خواد منو بپیچونه ولی معمولاً به بن بست می خوره... جدی؟؟؟؟؟؟پس از این به بعد مامانم از این مدل عکسا زیاد میذاره خییییییییییییلی خوشحال شدیم که اومدی وبلاگمون...بازم بیایا...قول بده غزل جونی رو هم ببوسسسسسسسسسس خیلی دوستتون داریمااااااااااااااا
محدثه
17 آذر 92 8:14
سلاااااااام، چه عجب! گاو و گوسفند که کمه باید فکر کرد که چه چیزی بالاتر از اینه حال می کنی من چه دخترعموی باحالی هستم اینقدر تند تند به وبلاگ پارسا سر می زنم که تا آپ می کنی می فهمم (البته من دیروز متنش رو خوندماااا) به افتخار خودم ولی خوب،چه فایده پارسا که قدرمو نمی دونه چه لباس علی اصغر بهش میااااد!! انشالله به بزرگواری ایشون پارسایی صحیح وسالم باشه... الهی آمین واقعا گاهی اوقات آدم در برابر این زبون کوچولوها کم میاره ایام تسلیت... دوستتون دارم
مام پارسا
پاسخ
سلاااااااااااااااام محدثه جون...عجب به جمالت....هههههههه...واللا ما که همون گاو و گوسفند رو هم ندیدیم ...بالاترش پیشکش اییییییییییییییییییول به دختر عموی باحال پسرم....بر منکرش لعنت حالا که انققققققققققققققدر باحالی پس بزنیم دست قشنگه رو اللللللللللللللللهی پارسا هم بالاخره باهات جور میشه...غصه نخورررررررر مرسی عزیزم...ممنون از دعای قشنگت..الهی آمین ممنونم گلم...ما هم خیییییییییییییییلی دوستت داریم
مامي كيانا
25 آذر 92 11:28
به جاي اينكه دست ما خرج بندازي گاو و گوسفند بكشيم يخورده تنبل بازي رو بزار كنار و بيا اينجا چند خطي بنويس به به عزاداري قبوال چندسالي ميشه محرم ساري نيستم دلم واسه امامزاده يحيي و دسته هاش تنگ شده قبول باشه پارسا جون عزاداري طبل و زنجير هم مبارك ايشالا بزرگتر كه شدي ميري تو دسته و عزاداري ميكني
مام پارسا
پاسخ
راست میگی ها...اینم میشه اللللللللللللللللهی...خوب یه سال بمون و تجدید خاطره کن...یاد دبیرستان و دسته رفتن و دیدن همدیگه توی امامزاده یحیی بخیر مرسی خاله جون...ممنون ایشششششششششششششششششششالله...مامانم هم واسه همین برام زنجیر خریده