عکسهای پارسا در روز و ساعت تولدش
روز تولد پارسا حال و هوای خاصی داشتم ..
همش تو فکر چهار سال پیش بودم....بیمارستان و اتاق عمل و زایمان ...و بالاخره دیدن صورت ناز یکی یدونه ام
اون روز همش در حال نگاه کردن به پارسا بودم و مدام با سالهای قبل مقایسه اش می کردم....اینکه چهار سال پیش چقدری بود و الان ماشالله واسه خودش مردی شده
واسه همین به یاد اون روز و به یاد عکسهای زمان تولدش ...ساعت به دنیا اومدنش ازش یه سری عکس گرفتم که این چهار سال رو مقایسه کنم
بریم ادامه مطلب تا ببینیم چه خبره:
برای اینکه بیشتر بزرگ شدنشو ببینیم ...از هر سال تولدش عکس میذارم تا به چهار سالگیش برسیم...
این اولین عکس زندگی پارساست....5 دقیقه بعد از تولدش وقتی داشتن از اتاق عمل بیرون می آوردنش بابایی ازش عکس گرفت...چشمای باز و دستاشو نیگااااااااااا
******************************
این عکس یک روزگی پارساست
******************************
این عکس 6 روزگی پارساست
***************************************
این دو تا عکس هم روز تولد یکسالگی پارساست
************************************
عکس روز تولد 2 سالگی پارسا
************************************
عکس روز تولد 3 سالگی پارسا
***********************************
و اینها هم عکسهایی که من در روز 22 آذر 92 از ساعت 4 تا 4 و بیست دقیقه از پارسا گرفتم...
یعنی دقیقاً ساعت به دنیا اومدنش(ساعت روی عکسها درست نیست، یک ساعت جلو هست)
ماشالله پسرم آقایی شده واسه خودش
*******************************
اینجا هم در حال رقصیدنه
********************************
اینجا هم ذوقش از اینه که من گیتار رو دادم دستش
*************************************
از این عکس خیلی خوشم میاد
************************************
***********************************
اینجا بهش گفته بودم مامانی داری به دنیا میای....بعد به من گفت:من که به دنیا اومدم
بهش گفتم یعنی داری یکسال بزرگتر میشی...فوری دستاشو برد بالا و گفت: ایناها ببین چقدر بزرگ شدم
*********************************
********************************
************************************
بعد از گرفتن عکسها..وقتی که ساعت تولدش رسید فوری شماره بابایی رو که سرکار بود گرفتم و گوشی رو دادم به پارسا...
بعد از اینکه بابایی گوشی رو برداشت ...پارسا فوری گفت :بابایی من به دنیا اومدم
بابایی هم کلی بهش تبریک گفت و باهاش حرف زد
بابایی میگه بعد از تلفنش، دیگه همش به یاد روز دنیا اومدنش بودم...میگه واسم جالب بود که پسرم خودش بزرگ شد و بهم زنگ زد و گفت من به دنیا اومدم
الهی قربونت برم عزیز دل مامان
ایشالله همیشه تنت سالم و دلت خوش باشه و هرسال عکسهات رو برات بذارم و قد کشیدنتو ببینم
ایشالله یه روزی خودت عکسهای تولد 100 سالگیتو بذاری تو وبت
دوستت دارم دیوونه وار زیادی
مثل حس زندونی به آزادی