پارسایی در ۵۰ ماهگی
ســـــــــــلام ســــــــــــــلام سلاااااااااااااام
حال و احوالتون چطوریاست؟
می دونم که قرار بود با پست تولد پارسا توی مهد کودکش برگردم
ولی اماااااااااان از این زمستونی که برای ما فقط سرماخوردگی و آنفولانزا و سردرد به همراه داشت
یعنی هنوزم که هنوزه هر روز دارم با سردرد های سینوزیدی دست و پنجه نرم می کنم....فقط دارم دعا دعا می کنم که این زمستون پر از مریضی تموم بشه
همین باعث شد که تنبل شدم و حس پشت کامپیوتر نشستن و عکس آپلود کردن ندارم
حالا هم که اومدم اینجا دو دلیل داره:
دلیل اول اینکه امروز ۲۲ بهمن ۹۲ مصادف شده با ۵۰ ماهگی پارسا یدونه مون
دلیل دوم هم اینه که پارسا این روزها حسسسسسسسابی بلبل زبون شده
و من با وجود تماااااام تنبلی ام نتونستم نیام اینجا و یه سری از حرفاش رو ننویسم و می ترسم که دیر بشه و یادم بره
البته واسه اینکه گرم بیفتم و دوباره حس پست گذاشتن و وبلاگ نویسی ام برگرده هم بد نیست
خب حالا بریم سر اصل مطلب:
جالبترینش گفتگوی پارسا و بابا مجتبی
من وبابایی در حال تماشای سریال «باغ سرهنگ» که از شبکه تهران پخش میشه
پارسا:باباییییییییییی (وقتی اینجوری صدا می کنه یعنی درخواست داره) برو اون ماشین چوبی مو که مهرنوش واسه تولدم آورد رو پیدا کن برام
من(واسه اینکه بی خیالش کنم تا سریالمون رو ببینیم): الان نمی دونیم اون کجاست مامانی
پارسا: بالای کمد آبیه منه
بابا(در حالی که غصه اش گرفته بود که پارسا می دونه اون کجاست): الان دستم نمیرسه٬نمی تونم بیارم
پارسا(خیلی مصمم): من صندلی بردم پیش کمد ...دستت میرسه
بابا (همچنان مشغول تماشای سریال): خیلی خوب, باشه فیلم تموم بشه میارم
پارساچند بار تکرار کرد و گفت الان بیااااااار و هر بار بابا گفت صبر کن سریال تموم بشه بعدش میارم
که آخرش پارسا خیلی ناراحت و جدی به بابا گفت:دوست داری وقتی شما به من میگی برو کنترل تلویزیون رو بیار من برات نیارم؟؟؟
هیچی دیگه ما مات و مبهوت از جواب کاملاً منطقی پارسا بی خیال سریال شدیم و کلی خندیدیم و بعد بابا هم رفت ماشین چوبی مذکور رو آورد
***********************************************
گفتگوی پارسا و مامانی:
باز دوباره مشغول تماشای باغ سرهنگ بودیم (البته این بار چون غروب بود فقط من و پارسا داشتیم می دیدیم)
اون لحظه توی سریال بچه های سهراب (داداش سمیرا) در حال آجر بازی بودند ...پارسا با دقت تمام داشت تماشا می کرد
بعد برگشته به من میگه چرا من دو تا نیستم؟؟
من: یعنی چی؟
پارسا:مثل محمد مهدی و امیر رضا که دو تا هستن
من: حالا چرا می خوای دو تا باشی؟یکی که بهتره
پارسا: اگه دو تا باشیم می تونیم با هم بازی کنیم، حرف بزنیم
و من همینطوری موندم دیگه
***********************************
چند نمونه دیگه از شیرین زبونی هاش هم اینهاست:
وقتی یه کاری رو ما داریم انجام میدیم که دوست داره خودش انجام بده به ما میگه: حالا یه کم بده به من، دستت خسته شد...بده به من و خودت استلاحت کن مثل کار کردن با آسیاب و همزن برقی
هر وقت هم یه کم حوصله نداریم و یه کم باهاش عصبی بر خورد می کنیم فوری بغض می کنه و میگه: مگه من چی کار کردم؟؟...با این رفتارش ما رو شرمنده می کنه و میریم نازش می کنیم
همچنان بیشتر "ر" های توی کلماتش رو "ل" میگه
و همینطور به "آویزون" میگه: " آزیبون"
***************************
همین الان پارسا یه سوژه داغ درست کرد تا اینجا بنویسم
بابا پشت کامپیوتر و من با تبلت در حال گذاشتن این پست بودم
پارسا پتوشو گرفت دور خودش پیچید و دراز کشید بعد یهویی گفت :عروس خانوم خوابید
ما که هر دومون سرمون به کار خودمون بود فوری نگاش کردیم و مردیم از خنده...لحن گفتنش خیلی با مزه بود
بعدش بلند شد و گفت :عروس خانوم پا شد
خلاصه به اول تمام فعل هاش یه عروس خانوم اضافه می کرد
اینم عروس خانوم ما
***********************************
خب دیگه فعلاً همین انقدر یادمه
باز هم اگه یادم اومد یا شیرین زبونی جدیدی صورت گرفت حتماً می نویسم
حالا چند تا عکس هم ازش میذارم که در حین اینکه من داشتم این پست رو میذاشتم شرایط گرفتن این عکسها رو خودش مهیا کرد
اینجا پرچمی رو که دیروز توی جشن مهدشون بهشون دادن رو گذاشت روی ماشینش و راه می برد و می گفت : مگ مگ آمریکا(مرگ بر آمریکا)
************************************
اینم ابتکار پسر فنی کارمونه که باز هم در حین گذاشتن این پست انجامش داد
یه پیچ گوشتی برداشت و پیچ های ماشینش رو باز کرد و دو تا چرخ عقبش رو برداشت و بهش از پشت دسته وصل کرد و گفت :فرغون درست کردم
اینها هم بقایای اون ماشین بینواست که دیگه به کارش نیومد
**************************************************
یه خلاقیت دیگه ای که نازدونه مون امروز انجام داد این بود که رفت کارتی رو که به عنوان مارک به یقه بلوزش وصل بود رو گرفت و رفت توی اتاقش
چند دقیقه بعد برگشت و به ما گفت:منو ببینین...لباسم عکس بلوز داره
بعد ما در کمال تعجب دیدیم که اون کارت رو با چسب نواری خیلی مرتب و دقیق به جلوی بلوزش چسبوند...خلاصه ما رو انگشت به دهان ایییییییییییییین همه خلاقیت نهفته اش کرد
اینم عکساش
************************************
اینم ادا و اطواریه که جدیداً مد کرده و همش تو خونه واسه لوس بازی صورتشو این شکلی می کنه
*********************************
عه عه صبر کنید...باور کنید یه چیز جدید دیگه همین لحظه صورت گرفت
بابایی یهویی تو خونه شروع کرد به خوندن :
دلم کسی رو نمی خواااااااااد فقط به خاطر تو
که پارسا خیلی یهویی تر در ادامه با همون لحن و آهنگ خوند:
ولی من دلم رقَیه رو می خوااااااااااااااد
باز هم ما از خنده روده بر شدیم چون اصلاً انتظارش رو نداشتیم
********************
راستی نگفتم رقیه کیه؟ ... رقیه دختر محبوب و مورد علاقه پارسا توی مهد کودکه که پارسا به عشق اون میره مهد کودک
صبح ها وقتی بیدار میشه اولین سوالش اینه که : رقیه امروز میاد؟؟؟؟؟؟؟
و ظهر ها هم که میرم دنبالش اولین حرفش با من اینه که: رقیه امروز اومد و یا برعکس نیومد.....رقیه بغلم کرد....رقیه لباسمو پوشید...خلاصه تمام فکر و ذکرش تو خونه و مهدکودک رقیه ست....تازه موقع گفتن اسمش هم حتماً باید بگیم Roghaye ...یعنی باید با فتحه اسمش رو بگیم و اگر یه وقتی خدایی نکرده با ضمه اسمش رو بگیم آقا بهش بر می خوره و به ما تذکر میده
خب این بود جدیدترین شیرین زبونی که به صورت آنلاین اتفاق افتاد و من اینجا نوشتم
با این حساب پرونده این پست نباید بسته بشه چون هر لحظه سوژه جدید واسه گفتن دارم
خب دیگه فعلاً بای تا های