نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسا و سنگده و یک عااااااالمه مهمون

  سلام دوست جون جونیا.خوبید ؟ دلم براتون تنگ شده بود آخه چند روزی بود که نتونستم بیام نت ، حالا دلیلش رو بهتون میگم: هفته پیش ، ظهر سه شنبه من و بابا مجتبی و پارسا رفتیم سمت سنگده چون چهار شنبه تعطیل بود واسه همین هم ما زودتر از شهر زدیم بیرون تازه فرداش هم یک عالمه مهمون عزیز قرار بود بیان خونمون (سنگده) بعد از اینکه ما به سنگده رسیدیم سریع خونه رو مرتب کردیم و وسیله ها رو جابجا کردیم . یک ساعت بعد خاله جون اینا از تهران اومدند و بعد از اونها هم دایی جون محمد اینا و عمه جون و همه عمو جونا با بچه هاشون و مامان ستاره ، پشت هم رسیدند و خونمون حسابی شلوغ شده بود و دیگه صدا به صدا نم...
11 ارديبهشت 1391

آخجون آخجون آخجون ، رفتیم دوباره تهرون

بالاخره بعد از 9 ماه ، من و پارسایی و بابایی رفتیم تهران خونه خاله جون اینا. آخرین باری که رفته بودیم خونشون اردیبهشت ماه بود ولی بعدش هربار که می خواستیم بریم به خاطر مشغله کاری بابا مجتبی نمیشد. تا اینکه این بار چون چند روزی تعطیل بود بابا مجتبی پیشنهاد داد بریم و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم. وسایل رو جمع کردیم و شنبه ساعت 8:30 شب راه افتادیم سمت تهران. پارسا خیلی خیلی خوشحال بود .ما اصلاً باورمون نمیشد که انقدر جاده اونم توی شب بهش خوش بگذره .از شانس خوبمون از شهر شیرگاه به بعد یکسره برف می بارید. پارسا از شیشه بیرون رو نگاه می کرد و در تمام مسیر روی لبهاش خنده بود ،واقعاً درسته...
7 بهمن 1390