نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

آخجون آخجون آخجون ، رفتیم دوباره تهرون

1390/11/7 5:39
نویسنده : مام پارسا
1,676 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب آروین

بالاخره بعد از 9 ماه ، من و پارسایی و بابایی رفتیم تهران خونه خاله جون اینا.

آخرین باری که رفته بودیم خونشون اردیبهشت ماه بود ولی بعدش هربار که می خواستیم بریم به خاطر مشغله کاری بابا مجتبی نمیشد.

تا اینکه این بار چون چند روزی تعطیل بود بابا مجتبی پیشنهاد داد بریم و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم.

وسایل رو جمع کردیم و شنبه ساعت 8:30 شب راه افتادیم سمت تهران.

پارسا خیلی خیلی خوشحال بود .ما اصلاً باورمون نمیشد که انقدر جاده اونم توی شب بهش خوش بگذره .از شانس خوبمون از شهر شیرگاه به بعد یکسره برف می بارید.

پارسا از شیشه بیرون رو نگاه می کرد و در تمام مسیر روی لبهاش خنده بود ،واقعاً درسته که میگن برف شادی آوره.

از همون جا کلمه برف رو هم یاد گرفت آخه این اولین برفی بود که امسال می دید و مدام می گفت : " بابا ، بَف میاد ".

انقدر خوشحال بود و ذوق تماشای بیرون رو داشت که با وجود  اینکه شب بود ولی  کل راه رو بیدار بود و فقط 45 دقیقه آخر راه رو خوابید و من و بابایی هم از خوشحالیش خوشحال بودیم.

ساعت 12:30 شب خونه خاله جون اینا رسیدیم .

پارسا از خوشحالی داشت بال در می آورد و از همون اول با غزل مشغول بازی شد و تا ساعت 4 صبح بیدار بودیم.

 هوای تهران به خاطر برف روز قبلش خیلی خیلی سرد بود و اصلاً  نمیشد از خونه بیرون رفت واسه همین ما پارسا رو زیاد از خونه بیرون نبردیم و اگر می خواستیم جایی هم بریم من و بابا مجتبی فقط می رفتیم و پارسا پیش عمو مهران و غزل و خاله جون می موند و جالب اینکه اصلاً انگار ما رو نمی خواست و اگر یه روز کامل هم پیشش نبودیم خبری از ما نمی گرفت.

تموم اسباب بازی های غزل رو ازتوی کمدش در می آورد و می گفت : "منه " و دیگه به خود غزل هم نمی داد  و غزل بیچاره هم رو حساب بزرگتر بودن همیشه باید کوتاه می اومد (البته غزل هم فقط 6 سالشه).

پارسا اونجا هم از نقاشی دل نکند و حتی روی میز تحریر خاله جون هم با ماژیک "ماشین " و "هو هو چی چی" کشید.

سفر به تهران

یه شب همه با هم رفتیم فروشگاه هایپر استار .توی راه که داشتیم می رفتیم فروشگاه ، برج میلاد رو به پارسا نشون دادیم .واسش خیلی جالب بود و خوشش اومده بود و دیگه راضی نمیشد سوار ماشین بشیم و بریم .در آخر هم با گریه سوار ماشین کردیمش و مدام می گفت : "می یاد "(برج میلاد) انگار که داره رفیق قدیمی شو صدا می زنه.

بعد هم که رسیدیم فروشگاه یه کم واسه خودش چرخید ، یه کم هم پیش خاله جون اینا بود تا من و بابایی بتونیم راحت بگردیم و خرید کنیم.

سفر به تهران

واسه خودش قمقمه و دفتر نقاشی و خمیر بازی و هوهو چی چی ( قطار) برداشت.

 پارسا در هایپر استار

خلاصه حسابی بهش خوش گذشت وتا ساعت 12 شب بودیم فروشگاه.

موقع خارج شدن از فروشگاه رفت سمت پله برقی و به یک بار بالا و پایین رفتن قناعت نکرد و 3 یا 4 باری بالا و پایین کرد تا اینکه راضی به رفتن شد.

باز هم طبق معمول این چند شب ساعت 4 صبح خوابیدیم.( دیگه حسابی خوش خوشونه پارسا و غزل بود)

یه روز هم من و بابایی رفتیم برای عزیز دردونه مون چند دست لباس خوشگل خریدیم.

بعد از 4 روز گشت و گذار و تفریح و از همه مهمتر دیدن خواهر گلم وغزلی و بابای غزلی چهارشنبه ساعت 12:30 شب به سمت ساری حرکت کردیم.

بر خلاف موقعی که داشتیم می رفتیم تهران و پارسا اصلاً نخوابید این بار همین که راه افتادیم پارسا خوابید و وقتی رسیدیم ساری توی خونه بیدار شد.انگار که چون فهمید داره بر می گرده خونه حوصله بیدار بودن رو نداشت.

ساعت 4:30 صبح رسیدیم خونه . وقتی رسیدیم داشتیم می لرزیدیم چون خونمون از سیبری سردتر بود.

بابا مجتبی سریع تموم بخاری ها و سماور رو روشن کرد و من هم پارسا رو زیر چند تا پتو کنار بخاری  نگه داشته بودم تا سرما نخوره ، طوری که فقط یه صورت کوچولو از زیر پتو معلوم بود.

پارسا توی خونه

 باباجون تنهایی تموم  وسایل رو از توی ماشین آورد تو خونه ، پارسا هم که  تازه بیدار شده بود ، خنده اش گرفته بود از اینکه اینطور پتو پیچش کردم.

وقتی که بیدار شد اولین چیزی که دید عکس خودش روی دیوار بود و با خوشحالی گفت :"عکس پاسا " و بعد همه جای خونه رو نگاه کرد .معلوم بود که دلش واسه خونه و اسباب بازی هاش تنگ شده بود و رفت سمت اسباب بازیهاش و یکی یکی بهمون نشونشون می داد. 

بعد بابایی سه تا چایی داغ برامون ریخت که توی اون سرما حسابی چسبید و گرممون کرد. 

پارسا توی خونه

واسه دیدن بقیه عکس ها برید به ادامه مطلب :

 

غزل و پارسا

جوجو در تهران

پارسا توی هایپر استار

جوجو در تهران

 

پارسا با چهره پر از شیطنت روی پله برقی ایستاده.شیطنت رو میشه از توی چشماش و حالت لبهاش متوجه شد

جوجو در هاپر استار

پارسا عروسک غزل رو روی پا  گرفت تا بخوابونه

خونه خاله جون

چون مدل چشم های عروسک به حالت بسته بود پارسا به زور  می خواست چشماش رو باز کنه و همزمان هم می گفت : نی نی پاشوووووووووو

خونه خاله جون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

مامان حنا
7 بهمن 90 4:47
سلام خانومی نتی بیا وبلاگ دخترم حرف بزنیم


الهی فدات بشم دیر متوجه این کامنتت شدم خانومی.
واااااااااااااای
مامان حنا
7 بهمن 90 5:05
رسیدن به خیر نازنینای من
می بینم خدا رو شکر بهتون خوش گذشته پارسا جونم با دیدنت دلم ضعف رفت برات قربون اون بف گفتنت برم خاله جون چقده تو ماشالله شیرینو دوست داشتنی هستی اسباب بازیهایی هم که خریدی مبارکت باشه دختر خالت غزل هم ماشالله خیلی نازه خدا حفظش کنه
عزیزم مواظب پارسای گلم باش سرما نخوره خیلی دوستتون دارم


سلام خانومی.قربونت برم.مرسی از این همه ابراز لطفت.
.
چشم حتماً مواظب پارسا هستم.خیلی خیلی دوستتون دارم.شما هم روی ماه حنای گلم رو ببوس.


مامی کیانا
7 بهمن 90 14:32
سفر بخیر خوشحالم که شاد و خوش هستید و بهتون خوش گذشته
پارسا جون چشمهای اون عروسکو درآوردی عزیزم قربونت برم چشمهات هم به مامانت رفته شیطون و گیرا الهی قربونت برم مواظب خودتون باشید بوس بوس


فدای بهترین دوست دنیا.خوبی عزیز دلم.خیلی دلم برات تنگ شده بود.
آخه خاله جون هر کاری می کنم عروسک چشماش رو باز نمی کنه.
نمی دونی وقتی درباره چشمام گفتی مامانیم چه قندی توی دلش آب شد.
آجی محدثه
8 بهمن 90 8:46
سلام پارسای نانازم، شیرین زبونم کی میشه که ماهم این صدای شیرینتو بشنویم. خوشحالم که اولین برف امسال رو دیدی وسایلت هم مبارک.


سلام آجی گلم.واااااااااااااای چقدر خوشحالم که اومدی پیشمون.
مرسی آجی جونم.سعی مو می کنم که پیش شما هم صحبت کنم ولی بازم قول نمیدم.آخه من طبق گفته خانواده به محمد رضا جون رفتم و یه کم تو جمع خجالتی هستم.


مامان محمد
8 بهمن 90 22:49
سلام زن عمو جون،سفر به خیر،ایشاللللله با خانومت بری سفر،خوش گذشت زن عمو؟از عکسا معلومه که خیلی بهت خوش گذشته،ایشالله همیشه به خوشی و شادی،می بوسمت عزیزم.


سلام زن عمو جون.ممنونم.آره خیلی بهم خوش گذشت ، جاتون حسابی خالی بود
مامان رومینا
8 بهمن 90 23:15
ایشالا همیشه به خوشی و شادی و تفریح باشه.چه خوب که رفتید مسافرت منم دلم یه مسافرت میخواد اما هنوز مجبوریم بخاطر کوچولو بودن رومینا به تعویق بندازیم.عکسا قشنگ شدن بخصوص اونکه پارسا داشته چشای عروسک رو باز میکرده خیلی باحال بود


ممنونم عزیزم.ایشالله گل دخملی یه کمی که بزرگتر بشه و هوا هم خوب و بهاری بشه می تونید برید.
چشماتون قشنگ می بینه خانومی.
زیبا
8 بهمن 90 23:32
سلام دوست خوبم.ممنون از لطفتون.با افتخار لینک شدید


سلام عزیزم ممنونم .از داشتن دوستایی مثل شما خوشحالم.
سمانه مامان پارسا جون
9 بهمن 90 1:30
سلام عزیزم ممنون از لطف و محبتت گلم
خوشحالمون کردی اومدی پیشمون
حتما لینکتون میکنم عزیزم
تا بیشتر با هم در ارتباط باشیم
پارسای گلتون رو هم از طرف من ببوسش


من هم با افتخار لینکتون کردم.مرسی که اومدی.باز هم بیا پیشمون
مامان حنا
9 بهمن 90 2:28
نمی دونم چرا هر چی ارسال میکنم برات نمیاد


نی نی گپه دیگه.این مشکلات رو داره
مامان حنا
9 بهمن 90 2:29
نمی دونم چی شده چرا ارسال نمیکنه
مامان ترنم کوچولو
9 بهمن 90 12:06
سلام پارسای عزیزم همیشه به سفر و شادی.کاش منم می اومدم آخه دلم کلی برا مامان و بابا و بقیه تنگ شده مواظب خودتون باشین


ممنون خاله جون.آخــــــــــــــی ایشالله زودی میرید و خانواده تون رو می بینید.البته الان تهران وحشتناک سرده.
مامان حنا
9 بهمن 90 17:04
خیلی ی ی ی ی دوستتون دارم عزیزم پارسا جونم عاشقتم گلم
مواظب پارسا جون باش زهرا جون می بوسمت نازنینم


ممنونم عزیزدلم.من و پارسا هم خیلی خیلی دوستتون داریم.عاشق شما و حنا جونم هستم خیلی زیاااااااااااااااااد.
از راه دور می بوسمتون
مامان حنا
10 بهمن 90 3:26
سلام به دوست عزیز و مهربون خودم مامان پارسای عزیزم این اشکالی نداره سوال میکنی خوب چه ایرادی داره مگه ما بلد بودیم خوب ما هم یاد گرفتیم آره من معمولا نخود و لوبیامو همیشه می پزمشون و میزارم فریزر جدا جدا حتی سبزیمم خورد میکنم میزارم فریزر هر موقع دلم بخواد سریع اماده میشه وقت هم نمی بره اگه هم عجله داشتی یا مهمون سرزده برات اومد خیلی راحت بدون اینکه بدوبدو و با عجله اینکارو کنی زودی اماده میشه قربونت برم که عزیزی بازم سوال داشتی بپرس خوشحال میشم واسه تو دوست جونیم و پارسا که عزیز دلمه کاری کنم نزدییکمون نیستی که دعوتت کنم لااقل اینجوری بتونم کاری انجام بدم



الهی قربون دوست مهربونم برم که همیشه با مهربونی و حوصله به سوالام جواب میدی.
خیییییییییییییییییییییییییییلی دوستتون دارم عزیزای من
مامان ثنا و ثمین
10 بهمن 90 8:09
به به همیشه به تفریح و مسافرت.خوشحالم که بهتون خوش گذشته.
پارسا جون هوهو چی چی ت خیلی نازه.مبالکه


مرسی خاله جونم.چشماتون ناز می بینه.دخملاتون رو ببوسید
نرگسی
11 بهمن 90 13:14
مبارکش باشه انشاالله به شادی بپوشه


مرسی خاله جونش.ممنون که اومدی پیشمون
نرگسی
11 بهمن 90 18:14
حتما عزیزم لینکت کردم


ممنون گلم
مامان بیتا
11 بهمن 90 18:22
سلام مام پارسا
ممنون که به وبلاگ دخترم سر زدی
شما به من و خواهرم لطف زیادی داری
ای خدا چه پسر ناز و با نمکی داری.........خدا حفظش کنه
ما هم با افتخار فراوان شما رو لینک میکنیم


سلام مامان بیتا جون.ممنونم که بهمون سر زدید.از داشتن دوستای خوبی مثل شما خوشحالم
مامان نفس
11 بهمن 90 21:54
نازنینم مطالب قشنگتو خوندم گل پسر نازنینتو دیدم و دعا کردم اشیونه عشقتون گرم و مستدام باشه هزار ماشاله اقاییه واسه خودش خدا حفظتون کنه


دوست خوبم ممنونم که به دیدنمون اومدی.
از دعای قشنگت خیلی ممنونم