سفر به تهران ( 2 ) و دیدار با یک دوست وبلاگی
سلام به روی ماه همتون
ما اومدیم با قسمت دوم سفر به تهران ........
البته الان دیگه خیلی ازش گذشته ولی خب چون می خوام یادگاری برای پارسای نازم بمونه اینجا براش می نویسم
********************
گفته بودم که توی سفر به تهران یک اتفاق خیلی مهم افتاد که الان بهتون میگم اون اتفاق چی بود ..... البته خیلی از دوستای وبلاگی ازش خبر دارن .......
اون اتفاق مهم دیدن یه دوست خیلی خیلی خوب وبلاگی بود .... دوستی که زیاد توی وب همدیگه می رفتیم و به هم سر میزدیم ... و خیلی برام عزیز بود.... کلی ذوق دیدنشون رو داشتم ولی زیاد مطمئن نبودم که دیدارشون نصیبم بشه ولیییییییییییییییییییییییی خواست خدا بود و ما همدیگه رو دیدیم.....
دوست دارید بدونید که اون دوست عزیز وبلاگی من و پارسا کی بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بـــــــــــــــــــــــــــــله ..... اون کسی نبود جز ایلیا جون و مامان مهربونش
بالاخره بعد از تماس های مکرر و قرار گذاشتن ما تونستیم 22 شهریور ماه ساعت 4 بعد از ظهر توی پارک لاله ایلیا جون و مامان و بابای مهربونش رو ببینیم
اون روز ما 2 ساعتی با هم توی پارک بودیم .... توی این مدت بچه ها سخت مشغول بازی بودند و ما مامان ها هم سخخخخخخخخخخت گرم صحبت کردن بودیم..... خیلی جالب بود چون با اینکه اولین بار بود که همو میدیدیم ولی هم ما خانومها خیلی حرف برای گفتن داشتیم و هم آقایون کلی با هم صحبت کردند انگار که سالهاست همو می شناختیم و اصلاً با هم تعارف نداشتیم و خییییییییییییییلی راحت بودیم
مرضیه جونم من خیلی خیلی از بودن کنار شما لذت بردم و از اینکه از نزدیک دیدمتون خیلی خوشحالم ....
********************
این بود ماجرای سفر ما به تهران....ما جمعه 24 شهریور ماه ساعت 6 غروب از تهران حرکت کردیم و به خاطر ترافیک ساعت 12 شب رسیدیم ساری
خیلی دلم می خواست فرصت بیشتری داشتم و با دوستای وبلاگی بیشتری قرار میذاشتم و می دیدمشون ولی متاسفانه فرصتمون خیلی کم بود
********************
حالا برای دیدن عکسهای پارسا جون کنار ایلیاجون برید به ادامه مطلب :
اینجا تازه دقیقه های اول دیدارمونه و پارسا و ایلیا با همدیگه تعارف دارند.... پارسا می خواست بره پیش ایلیا ولی روش نمیشد ... ایلیا هم دوست داشت که با پارسا باشه ولی چون اونم روش نمیشد واسه همین خودش رو با موبایل سرگرم کرده بود البته حواسش بیشتر به دور و برش بوده هاااااااااا
بالاخره این پسرهای خجالتی ما رفتند سراغ بازی و شیطنت و دیگه از خجالت مجالت خبری نبود
ایلیا جون رفته بالا و پارسا هم داره تلاش می کنه تا بره بالا ولی پاهای کوچولوش به پله های بالایی نمیرسید
ایلیا رسید به بالا ولی پارسا هنوز روی پله اول مونده( مامان فدااااااااات)
حالا یه کم تاب سوار شیم
ایلیا جون بالای سرسره نشسته
بالاخره تونستم یه عکس خوشگل با یه خنده دلچسب از ایلیا جونی بگیرم ( مرضیه دیدی من تونستم !!!!!!!!!!)
و اما دوباره تاب بازی( واسه پارسا هیچی مثل تاب بازی نمیشه)
این سرسره تونلی رو می بینید که چقدر بزرگه...... من اصلاً فکرش رو هم نمیکردم که پارسا سوارش بشه ولی از اونجایی که غزل و ایلیا می رفتند توش و سر می خوردند پارسا هم بدون هیچ ترسی می رفت توش و سرررررررررررر می خورد می اومد پایین
بالاخره تونستیم این وروجک ها رو بنشونیم تا ازشون عکس بگیریم البته اونم کار راحتی نبود هاااا ... کلی گولشون زدیم و گفتیم ببینید رو سنگ چقدر مورچه هست تا بالاخره اونها گول خوردند و لحظه ای نشستند
اینجا هم غزلی اومد کنارشون ولی همین طور که می بینید پارسا در حال اعتراض کردن و فراره ، چون می خواد بره و دیگه دوست نداره بشینه
ایلیا جون تو فکره شدییییییییییید !!!!! ....... تو فکر چی هستی خاله؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا وقت ورزشه .. باید یه کم وزن کم کنم
این دو تا وروجک رو که می بینید همون هایی هستن که توی عکس اولی روشون نمیشد با هم بازی کنند ، حالا ببینید که چطور دستای همو گرفتن و دارن میرن و اصلاً به ما نگاه هم نمیکنند
اینجا غزلی هم اومد پیششون ... غزل و ایلیا دارن با همدیگه صحبت میکنند ... به نظر شما در مورد چه قضیه ای دارن انقدر جدی با هم حرف میزنن؟؟؟؟؟
و اما کشمکش ایلیا و غزل.... نمی دونم چرا دارن اینطوری می کنن فقط می دونم که دست بچه ام داره کنده میشه....... به قول مامان ایلیا جون احتمالاً سر پارسا دعواشون شده
برای رفتن به وب ایلیا جون اینجا کلیک کنید