اولین سفر پاییزی ( 2 ).....رامسر .... دریا .... شهر بازی
سلام به روی ماه همتوووووووووووون
ما برگشتیم با قسمت دوم سفرنامه رامسر....
صبح روز جمعه هفتم مهر ماه همگی با هم رفتیم به پارک آبی.....
اونجا پارسا یک دل سیییییییییییییییییییر آب بازی کرد .... کلی هم ذوق میکرد و جیغ میزد...
**********************
بعد از اونجا رفتیم تلکابین رامسر ولی به خاطر جمعیت زیادی که توی صف تلکابین بودند بی خیال شدیم و و تصمیم گرفتیم که سوارش نشیم ....
البته یه دلیل دیگه اش هم این بود که چون اول پاییز بود همه می گفتن بالا خییییییییییلی سرده و ممکنه بچه سرما بخوره .... و ما هم که اصلاً دوست نداشتیم این اتفاق بیفته کلاً دور تلکابین رو توی این فصل خط قرمز کشیدیم ....
**********************
ولییییییییییییییییییییی خیلی اتفاقی به جایی رسیدیم که خیییییییییلی مورد پسند پارسا بود و حسسسسسسابی بهش خوش گذشت ...
ماجرا از اونجایی شروع شد که :
از داخل محوطه تلکابین یک پل بزرگ داشت که از روی خیابون اصلی می گذشت... ما همین طوری از پله ها بالا رفتیم و رفتیم وسط پل ..... فیلم و عکس گرفتیم و بعد رفتیم انتهای پل که دیدیم به یه شهر بازی خیلی خوشگل رسیدیم .... از پله ها پایین رفتیم و وارد شهر بازی شدیم...
پارسا با دیدن وسیله های بازی مخصوصاً ماشین های بازی خیلی خیلی ذوق زده شد و ما رو سمت وسیله ها می کشوند..... البته نا گفته نمونه که شهر بازی تعطیل بود و همین باعث شده بود تا پارسا با علاقه فراوون سمت وسیله ها بره ، چون در غیر این صورت می ترسید و به هیچ وجه سوارشون نمیشد....
از شانس خوب پارسا ، ورودی تمام وسیله بازیها هم باز بود و اون هم تونست با خیال راحت بدون اینکه از روشن شدن و حرکت کردن وسیله ها ترسی داشته باشه با همه شون بازی کنه....
خلاصه این شهر بازیه تعطیل ، برای پارسا قشنگترین و پر خاطره ترین قسمت سفرش به رامسر شده بود
**********************
بعد همه با هم رفتیم کافی شاپ و بستنی خوردیم و کلی گفتیم و خندیدیم ....
بعد برگشتیم خونه و نهار خوردیم و یه کم استراحت کردیم و وسیله ها رو جمع کردیم ....
ساعت 5:30 به سمت ساری حرکت کردیم و بعد از اینکه چند جا ایستادیم ساعت 10 شب رسیدیم .... به درخواست پارسا ، شام رو خونه عموجون خوردیم و بعد رفتیم خونمون
**********************
سفر خیلی خیلی خوب و پر خاطره ای بود
حالا برای دیدن عکسهای پارسا یدونه برید به ادامه مطلب:
جمعه هفتم مهر ماه .... و اینم عکسی از دریا
پارسا با شور و اشتیاق وصف نشدنی داشت میرفت توی آب که بابایی فوری دستش رو گرفت و باهاش رفت
اینجا هم کاملاً خوشحالیش معلومه
این گل خوشگل رو هم عمو جون با چوب روی ماسه ها کشید و الهه جون هم داشت با گوش ماهی تزیینش می کرد
اینجا پارسا تا کمر خیس شده
ولی اینجا دیگه چون توی آب نشست کل لباسش خیس شده و آب به موهاش هم رسید ...... و پارسا بابت این قضیه خیلی خوشحال شد..... چون کلاً عاشق آب بازی و خیس شدنه
در تمام مدت آب بازی ، بابایی هم کنار پارسا بود و دستش رو ول نمی کرد و باهاش تا وسط آب رفت
باباجون مهربون دستت درد نکنه که به خاطر گل پسری باهاش رفتی توی آب و خودت هم خیس شدی
بعد از دریا رفتیم تلکابین و اینجا هم محوطه تلکابینه و پارسا داره سرسره بازی می کنه
اینجا هم همون شهر بازی که گفته بودمه.... پارسا با شادی زیاد رفت سوار ماشین شد (فقط و فقط خاموش بودن تموم وسایل باعث شد تا شادی پارسا چند برابر بشه چون در غیر این صورت بهشون نزدیک نمیشد)
بعد از اینکه کلی با اون ماشین بازی کرد رفت سراغ یه ماشین دیگه ..... (مامان فدای خنده هات بشه)
دست فرمونتو عشقه
بازم یه ماشین دیگه
پارسا رو به زور راضی کردیم تا از قسمت ماشین ها بیاد بیرون و بقیه بازیها رو هم ببینه
*******************
ولی همین طور که می بینید فوری می خواست پیاده بشه و همش می گفت: بریم ماشین سوار بشم
پارسا در حال پیاده شدن از کالسکه
خنده زورکی برای عکس گرفتن
حالا هم در حال غر زدنه واسه اینکه بیاد پایین
پارسا در حال تلاش برای پیاده شدن از کرم
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است.....
بعد از اینکه تموم بازیها رو امتحان کرد بدو بدو برگشت سمت این ماشینها و پرید توشون و دوباره گل از گلش شکفت ........
اینم یه ماشین دیگه
بعد از کلی بازی توی شهر بازی یه بستنی توپ می چسبید ....برای همین همه با هم رفتیم کافی شاپ و بستنی خوردیم .....
اینم نفس منه که هم داره بستنی می خوره و هم داره با بابایی بازی می کنه و می خنده
عمو جون دستت درد نکنه که این سفر رو برامون مهیا کردی ..... سفر خیلی خوبی بود و خیلی خیلی بهمون چسبید