یه جشن تولد کوچولو و پر خاطره

به مناسبت تولد 2 سالگی یکی یدونه مون من و بابایی تصمیم گرفتیم یه جشن تولد کوچولو براش بگیریم.دلمون می خواست جشن بگیریم و مثل پارسال همه رو دعوت کنیم ولی به خاطر محرم نمی شد جشن گرفت برای همین واسه اینکه شب تولدش براش یه شب به یاد موندنی بشه وبهش خوش بگذره ، روز بیست و یکم ،غروبش من وبابایی رفتیم بازار (یعنی شب تولدش ) براش کلی اسباب بازی  با کاغذ کادو و یه کیک کوچولو و شمع تولد و چند تا بادکنک خریدیم  بعدش رفتیم خونه .پارسا با دیدن کیک خیلی ذوق زده شد  طوری که سر سفره شام هم کیکش رو آورد وسط سفره و نگاش می کرد البته بماند که یواشکی گوشه کیکش رو هم انگشت میزد و می خورد.

اینم کیک تولدش با عکس گور گور (قورقوری به زبون پارسا)

 من هم بدون اینکه پارسا متوجه بشه کادوهاش رو کاغذ کادو کردم و بعد بابایی و پارسا با کمک هم بادکنک ها رو باد کردند و چند تا رو هم موقع باد کردنش و بازی ترکوندند و کلی با هم خندیدند.  

بعد از شام کیک و شمع رو آوردیم و خوشگل مامان امسال تونست با لبهای کوچولوش خودش شمع تولدش رو فوت کنه و ما هم ازش عکس و فیلم گرفتیم.

راستی توی تولدش غیر از من و بابا مجتبی ، مامان ستاره(مامان بابایی) هم بود و برای همین به ما مخصوصاً پارسا بیشتر خوش گذشت.

بعد از فوت کردن شمع ، چاقو آوردیم و دادیم دست پارسا تا کیکش رو ببره و پارسا با چاقو افتاد به جان کیک و روی کیک رو کامل خراب کردو بعد بابایی رفت به کمکش و با هم کیک رو بریدند.

بعد کادوهاشو آوردیم چون تعداد کادوهاش زیاد بود هل شده بود یکی رو می گرفت تا باز کنه باز پشیمون می شد و یکی دیگه رو می گرفت البته بابایی هم این وسط بیکار ننشست یکی رو میداد دستش و می گفت اینو باز کن همینکه پارسا می خواست بازش کنه از دستش می گرفت و می گفت :اینو ولش کن اون یکی رو باز کن خلاصه کلی پارسایی رو اذیت کرد تا اینکه بالاخره یکی یکی همه رو خود پارسا باز می کردو کلی کلی کلی کلی ذوق می کرد و می خندید وما هم از خوشحالی اون خوشحال می شدیم و قند تو دلمون آب می شد از اینکه تونستیم  یک شب تولد پرخاطره و شاد براش درست کنیم.

شب هم تا ساعت 1:30 با اسباب بازیهاش بازی کرد و ما هم از اینکه می دیدیم به این زودی طرز بازی با بازی فکری جدیدش رو یاد گرفته کلی ذوق می کردیم و تشویقش می کردیم و اصلاً احساس خواب نمی کردیم.

صبح روز تولد پارسا جون هم با هم رفتیم آتلیه تا عکس یادگاری 2 سالگی ازش بگیریم.پارسا اولش زیاد علاقه نداشت ولی بعد با یک آبمیوه و یک آب نبات چوبی تونستیم راضیش کنیم و ازش عکس بگیریم فقط تو تمام عکسها آب نبات چوبی توی دهنشه که اینم خودش خاطره ست.

  اگر دوست دارید بدونید کادوهای جیجل طلای مامان چی بود روی ادامه مطلب کلیک کنید.   

اینجا پارسا فقط واسه اینکه من زودتر دوربین رو بذارم پایین و باهاش بازی کنم تند تند داره بای بای می کنه