ماجراهای پارسا و غزل
سلام دوست جونا ،ببخشید که چند روزی نبودیم .آخه دخترخاله جون پارسایی که اسمش غزله بعد از 2 ماه از تهران اومد ساری واسه همین ما خونه نبودیم و برای دیدنشون خونه مامان صدیق می رفتیم.
روز اولی که خاله جون اینا از تهران رسیدند(سه شنبه)، اومدند خونه ما تا پارساجون رو ببینند و غزلی برای پارساجون یک دفتر نقاشی خوشگل به همراه مداد رنگی هدیه آورد.پارسا از دیدن اونها خیلی خیلی خوشحال شد و تمام مدت مشغول نقاشی بود.
(غزل جونی ممنون)
این چند روز به خاطر اینکه بیشتر بتونیم غزلی و خاله جون اینا رو ببینیم ، دائم خونه مامان صدیق بودیم و پارسا حسابی بهش خوش گذشت .
از صبح می رفتیم تا شب و دوباره باز فردا.......
پارسا اونجا با غزل و عمو مهران کلی بازی می کرد.
در ضمن دفتر و مداد رنگیش رو هم با خودش می برد خونه مامان صدیق و بیشترین وقتش رو با نقاشی می گذروند و دیگه اصلاً به من کار نداشت و اذیتم نمی کرد و واسه خودش یه پا "پیکاسو" شده بود.
دختر خاله و پسرخاله چپ دست در حال نقاشی کشیدن
با اینکه از صبح تا شب اونجا بودیم ولی باز هم شب موقع خونه اومدن باید با گریه می آوردیمش خونه آخه این یدونه ما هیچ وقت از ددر رفتن سیر نمیشه.
اینم بگم که جناب آقای پیکاسو بعد از خونه اومدن هم دست از سر نقاشی بر نمی داشت و مدام در حال نقاشی کشیدن بود.
خلاصه این چند روز به پارسا حسابی خوش گذشت چون هم پیش غزل بود و یه همبازی داشت وهم یک دل سیر رفت بیرون و خونه مامان صدیق و هواعوض کرد.
حالا از فردا باز من می مونم و پارسا.خدا می دونه پارسا چه بلایی سر من میاره چون چند روز دایم بیرون از خونه و توی جمع بود و دو هوا شد ولی حالا باز تنها میشه.
غزل جون زودتر بیا دوباره ساری.
الان که این مطالب رو می نویسم خاله جون اینا دارن برمیگردن تهران(شنبه).خدایا خودت مواظبشون باش.