پارسا در ایام نوروز (3)
روز چهارم عید ، نهار خونه دایی جون محمد اینا بودیم .البته بابایی ساری نبود و نتونست بیاد و همین دلیلی شد برای بهونه گیری و لجبازی پارسا و "دد " گفتن و لباس در نیاوردنش.
تا اینکه بعد از کلی بیرون بردن و سرگرم کردن و بازی کردن باهاش ، بالاخره رضایت داد و لباسش رو عوض کرد و با متین و غزل و محمد مهدی مشغول بازی شد
تا ساعت 4 بعد از ظهر اونجا بودیم و بعد برگشتیم خونه و واسه شام خاله جون اینا اومدند خونمون.
ظهر پنجمین روز عید ، من و بابایی و پارسا رفتیم "تکیه پهنه کلا" (امامزاده ای در ساری) و اونجا زیارت کردیم و گشتیم و پارسا واسه خودش یدونه ابوتوس (اتوبوس) انتخاب کرد و بابا مجتبی براش خرید.
بعد رفتیم جنگل اطراف اونجا کمی نشستیم و عکس گرفتیم و ساعت ٣ بعد از ظهر برگشتیم خونه.
چون بابایی دیروز نبود که با ما خونه دایی جون محمد بیاد واسه همین دوباره شام خونه دایی جون اینا دعوت بودیم(البته این بار فقط ما بودیم).
حالا واسه دیدن بقیه عکسها برید به ادامه مطلب:
اینجا جوجو تازه سرحال شد و داره بازی می کنه
جیگر مامان اینجا یدونه قند گرفته دستش و می خواد خالی بخورتش و خیلی هم خوشحاله(آخه هیچ وقت بهش اجازه نمیدیم قند خالی بخوره واسه همین الان ذوق داره)
اینجا هم اگه دقت کنید قند توی دهنشه و کاملاً خوشحالیش معلومه
پارسای مامان اینجا کلی اسباب بازی دید واسه همین یه کم گیج شده
پارسا داشت اتوبوس سفیده رو به ما نشون میداد تا براش بگیریم که بابایی (عشق رنگ سبز فسفری) بهش گفت : سبزه قشنگتره.
در نهایت هم می بینید که بابایی پیروز شد و آخرش اتوبوس سبزه رو واسه پارسا خرید
جیگر مامان داره با لبای کوچولوش ضریح رو می بوسه.
زیارتت قبول باشه ملوسکم
حالا هم گارد گرفته و منتظره که زودتر بریم تا با اتوبوسش بازی کنه
اینجا جنگل اطراف تکیه ست(روستای پهنه کلا)