پارسا در ایام نوروز (4)
در ششمین روز عید ، شام خونه دایی جون علی اینا دعوت بودیم البته این بار با خانواده بابا مجتبی و باز هم خیلی خوش گذشت.
ظهر هشتمین روز عید رفتیم سمت روستای سنگده.
سنگده یه روستای ییلاقیه با هوای بسیار پاک و خنک و مناظر خیلی خیلی زیبا که وقتی میری اونجا دیگه دلت نمی خواد برگردی شهر با اون شلوغی هاش.
شب هوا خیلی خیلی سرد بود.
حتی داخل خونه هم سر پارسا کلاه گذاشته بودیم و لباس گرم پوشیده بودیم
صبح روز نهم که از خواب بیدار شدیم دیدیم که هوای سنگده ابریه و وقتی از پنجره بیرون رو نگاه کردیم ، داشت بارون می بارید و بعد تبدیل به تگرگ شد و در آخر برف بارید.خلاصه دیگه هیچی نمونده بود که از آسمون نباریده باشه.(فکر کنید :فصل بهار و برف !!!!!!!!!!!!!!!!)
تا غروب اونجا بودیم تا اینکه ساعت 7 به سمت ساری حرکت کردیم و 9 رسیدیم خونه.
دهمین روز عید ، همگی شام خونه عموجون شعیب دعوت بودیم ، در واقع شام خداحافظی بود آخه عموجون اینا دارن میرن خانه خدا.
توی کلّ مهمونی پارسا فقط داشت از پله های خونه عموجون بالا و پایین می رفت و من هم دنبالش....
ولی با وجود همه اینها بهمون خوش گذشت و باز بیشتر از همه به پارسا.