بعد از دو هفته خونه موندن و مهمانی نرفتن به خاطر مریضی (آبله مرغون)پارسا و بعدش سردی یهویی هوا بالاخره دیشب رفتیم مهمونی خونه دایی جون محمد. وقتی بعد از ظهری به پارسا گفتم که می خواهیم بریم خونه دایی جون کلی ذوق کرد و بدو بدو رفت لباسهاشو آورد.خلاصه تا ساعت 6 به زور نگهش داشتم ،تا بابایی اومد دنبالمون و رفتیم .اول رفتیم مغازه پدرجون تا پارسا رو ببینه ولی پارسا از ترس اینکه شاید پدرجون بخواد موهاشو اصلاح کنه همش می گفت "دد" "دایی جون"یعنی بریم خونه دایی جون. خونه دایی جون خیلی بهش خوش گذشت کلی با متین(پسردایی جون) بازی کرد وحسابی برای اونها شیرین زبونی کرد...