نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسا ، این روزها (1)

تو این سرمای زمستون آدم بعضی اوقات دلش واسه تابستون و کمتر لباس پوشیدن تنگ میشه.راستش رو بخواید خسته شدیم از بس تن یکی یدونه مون 50 تا لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون.آخرشم چه فایده ، بعد همه این لباس پوشیدنا سرماشم می خوره. قندک جون ما هم دلش واسه تابستون تنگ شده واسه همین لباس تابستونه شو پوشید. و همین باعث شد که حس پهلوونی بهش دست بده ، البته از نوع چوب پنبه اش .     نگفتم پهلوون پنبه ست.ایناها نگاش کنید ، زودی سردش شد و رفت زیر پتو. آخه خوشگله ، تو نه تپلی و نه بازو داری.تو رو چه به پهلوونی. ...
11 بهمن 1390

آخجون آخجون آخجون ، رفتیم دوباره تهرون

بالاخره بعد از 9 ماه ، من و پارسایی و بابایی رفتیم تهران خونه خاله جون اینا. آخرین باری که رفته بودیم خونشون اردیبهشت ماه بود ولی بعدش هربار که می خواستیم بریم به خاطر مشغله کاری بابا مجتبی نمیشد. تا اینکه این بار چون چند روزی تعطیل بود بابا مجتبی پیشنهاد داد بریم و ما هم از خدا خواسته قبول کردیم. وسایل رو جمع کردیم و شنبه ساعت 8:30 شب راه افتادیم سمت تهران. پارسا خیلی خیلی خوشحال بود .ما اصلاً باورمون نمیشد که انقدر جاده اونم توی شب بهش خوش بگذره .از شانس خوبمون از شهر شیرگاه به بعد یکسره برف می بارید. پارسا از شیشه بیرون رو نگاه می کرد و در تمام مسیر روی لبهاش خنده بود ،واقعاً درسته...
7 بهمن 1390

پارسا و نقاشی هاش

                    یکی از سرگرمی های مورد علاقه پارسا نقاشی کشیدنه ، به طوری که تمام روز وسایل نقاشیش وسط خونه پهن زمینه و همین که می خوام جمعشون کنم بدو بدو میاد و از دست من می گیره و میگه چشم چشم دو ابرو و دوباره مشغول نقاشی کشیدن میشه. ماژیک ، مداد رنگی ، مداد شمعی و بعضی وقتا هم خودکار به همراه یک دفتر ،ابزار نقاشی کشیدناشن. رنگ انگشتی هم یکی دیگه از لوازمشه که فقط روی در کابینت ها ازشون استفاده می کنه و آثار هنری خلق می کنه. پارسا به نقاشی از خیلی وقت پیش علاقه داشت ولی الان یک ماهی میشه که...
1 بهمن 1390

اربعین و شله زرد پزون مامان زهرا

  سلام به دوستای خوب و مهربونم.من و پارسا خیلی خوشحالیم که بالاخره بعد از چند روز تونستیم بیایم پیشتون آخه خیلی دلمون هواتونو کرده بود. درسته که دیر اومدیم ، با تاخیر اومدیم ولی با دست پر اومدیم. این چند روزه که به خاطر خرابی لپ تاب نتونستیم بیایم و پست جدید بذاریم خیلی اتفاقات افتاد که مهمترینش شله زرد پزون مامان زهرا (بنده) تو روز اربعین بود. الان سه ساله که روز اربعین امام حسین به خاطر نذری که سه سال پیش کرده بودم و حاجتم رو هم گرفته بودم دارم شله زرد می پزم. امسال هم مثل دو سال قبل یک روز قبل از اربعین تمام وسایل مورد نیاز برای پخت شله زرد رو مهیا کردیم . شب من و پارسا با کمک همدیگه ...
27 دی 1390

پارسایی نگو یه دسته گل

نه دوست جونا ، اشتباه نیومدید اینجا همون وبلاگ پارسا یدونه ست.فقط قیافه اش یه کم تغییر کرده ، البته یه کم که چه عرض کنم ، درواقع خیلی تغییر کرده. من و بابا مجتبی خیلی تلاش کردیم تا با یه ترفندی پارسا رو راضی کنیم تا پدرجون موهاشو کوتاه کنه ولی پارسا به خاطر ترس از اصلاح همیشه مقاومت می کرد یه مدت که می گذشت ما دوباره تلاش می کردیم و باز هم پارسا مقاومت می کرد خلاصه این پروسه معیوب ماه ها ادامه داشت ، تا اینکه: دیشب من و بابا مجتبی تصمیم گرفتیم خودمون دست به کار بشیم و طی یک طرح ضربتی پارسا رو غافلگیر کردیم   بابایی با بازی ماهیگیری پارسا رو سرگرم کرد ...
21 دی 1390

یه جمعه زمستونی

                   جمعه ای که گذشت روز خیلی خوبی برای من و پارسا بود. هوا عالی و آفتابی  بود و جون میداد واسه بیرون رفتن. نزدیکای ظهر با دایی جون علی اینا رفتیم پارک .   توی پارک پارسا و محمدمهدی و امیررضا از این طرف به اون طرف می دوییدندو بازی می کردند و می خندیدند.خیلی بهشون خوش گذشت. دایی جون برامون پفک خرید وخوردیم.واسه اینکه بچه ها زیاد پفک نخورن ما گفتیم کمتربخره.   دقیقاً از عکس ها پیداست که بچه ها خیلی کم پفک خوردن.(آخی بیچاره بچه ها) ...
18 دی 1390

دایره لغات طوطی شیرین زبون خونمون (2)

  عشق مامان تازگیها یه طوطی تمام عیار شده . امکان نداره ما تو خونه یه چیز بگیم و اون بعد از ما تکرار نکنه. دیگه کلمه هاش داره به جمله های کوتاه تبدیل میشه. اینم بگم که وقتی برای اولین بار می خواست منو صدا کنه بهم  گفت :    " مام " ، تا مدتها منو مام صدا میزد بعد خودش تغییرش داد و بهم می گفت : " مانی " مدتی هم با این اسم منو صدا میزد ،تازگیها این گل پسر مستقل، خودش تصمیم گرفت که منو " ماما " و گاهی اوقات " مامی " صدا بزنه.به همین دلیل بنده در حال حاضر به این نام ها فرا خوانده می شوم. بگذریم.         کلماتی که میگه عبارتند از...
14 دی 1390

ماجراهای پارسا و غزل

                                سلام دوست جونا ،ببخشید که چند روزی نبودیم .آخه دخترخاله جون پارسایی که اسمش غزله بعد از 2 ماه از تهران اومد ساری واسه همین ما خونه نبودیم و برای دیدنشون خونه مامان صدیق می رفتیم. روز اولی که خاله جون اینا از تهران رسیدند(سه شنبه)، اومدند خونه ما تا پارساجون رو ببینند و غزلی برای پارساجون یک دفتر نقاشی خوشگل به همراه مداد رنگی هدیه آورد.پارسا از دیدن اونها خیلی خیلی خوشحال شد و تمام مدت مشغول نقاشی بود.   (غزل جونی ممن...
10 دی 1390