نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

یه جمعه زمستونی

1390/10/18 3:36
نویسنده : مام پارسا
1,453 بازدید
اشتراک گذاری

                  

جمعه ای که گذشت روز خیلی خوبی برای من و پارسا بود.

هوا عالی و آفتابی  بود و جون میداد واسه بیرون رفتن.

نزدیکای ظهر با دایی جون علی اینا رفتیم پارک .

پارک

 

توی پارک پارسا و محمدمهدی و امیررضا از این طرف به اون طرف می دوییدندو بازی می کردند و می خندیدند.خیلی بهشون خوش گذشت.

پارک 1

دایی جون برامون پفک خرید وخوردیم.واسه اینکه بچه ها زیاد پفک نخورن ما گفتیم کمتربخره.

 دقیقاً از عکس ها پیداست که بچه ها خیلی کم پفک خوردن.(آخی بیچاره بچه ها)

پارک 2

پارک 3

بعد محمد مهدی و پارسا رفتند سمت تاب و سرسره .

اولش کلی تاب بازی کردن

تاب1

تاب 2

بعد رفتن  سرسره بازی.

پارسا تا قبل از این هر بار که می بردیمش پارک و روی سرسره میذاشتیمش می ترسید و بازی نمی کرد ولی این بار چون می دید محمد مهدی  داره سرسره بازی می کنه اون هم رفت سمت سرسره. خودش از پله ها می رفت بالا و بعد سر می خورد و باز بدو بدو می رفت سمت پله ها و چندین بار این بازی رو انجام داد. من هم تعجب کرده بودم و هم خوشحال بودم از اینکه بالاخره ترسش از سرسره ریخت.

سرسره

سرسره 2

بعد از اینکه بازیش با وسایل تموم شد ، یه جا آب گلی پیدا کرد و توش شروع کرد به بپر بپر و من هم دیدم که داره کیف می کنه گذاشتم هرچقدر دلش خواست خودشو کثیف کنه.

گل بازی

بعد از اینکه بچه ها از بازی سیر شدند رفتیم خونه هامون.

پارسا با اون گل بازی تو پارک یه حموم حسابی لازم داشت.حمومش رو رفت ، نهارش رو با اشتها خورد و خوابید.

برای شام هم می خواستیم خونه عموجون اسد بریم.از وقتی به پارسا گفتم که می خوایم بریم خونه محمد(پسرعموجونش) ، هر لحظه لباساشو می آورد و می گفت :"بییم ممد" (بریم خونه محمد)

غروب وقتی داشتم آماده اش می کردم  تا بریم ، وسط لباس پوشیدن رفت دفتر نقاشی و مدادش رو گرفت و گذاشت توی کیفم.

شب تو خونه عموجون به پارسا خیلی خیلی خوش گذشت کلی با محمد بازی کردند از آجر بازی گرفته تا بازی فکری

خونه عموجون

 در آخر هم بازی با کامپیوتر البته چون پارسا بازی با کامپیوتر بلد نبود فقط با زدن دکمه های کیبورد بازی رو خراب می کرد و داد محمد رو در می آورد ولی در کل خیلی قشنگ با هم بازی کردند بدون اینکه به کسی کار داشته باشن.

بازی با کامپیوتر

 

بازی با کامپیوتر

بازی با کامپیوتر

راستی پارسا اونجا هم از دفتر نقاشیش دل نکند و خودش رو با نقاشی کشیدن هم سرگرم می کرد و تازه واسه خودش توضیح هم میداد :اینم ابو(اینم ابرو) ، اینم چشه و اینم ماشینه ......

پارسا و مجمد

 

خلاصه این جمعه از صبح تا شبش به یکی یدونه مون خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان رومینا
18 دی 90 23:20
آفرین به پارسا که کلی خوش گذرونی کردهاز اونجا که گفتید پارسا با دیدن محمدمهدی اونم رفت سرسره بازی خوشم اومد واقعا بچه ها وقتی از چیزی ترس دارن عملی باید بهشون اطمینان داد که اون چیز بی خطره.درس بزرگی واسه من بود
ایشالا که همیشه خانوادتون شادوخندون باشند.من جنوبی هستم در واقع بوشهریم


مامان رومینا جون دقیقاً همینطوره مخصوصاً اینکه بچه ها بیشتر از همسن هاشون چیز یاد می گیرن.
در ضمن من عاشق جنوب و مردم خونگرمشم.
مامان حنا
19 دی 90 4:30
سلام دوست خوب و مهربون خودم
عزیزم ایشالله همیشه به تفریح و شادی باشید معلومه حسابی به پارسای عزیزم خوش گذشته قربونت برم عزیزم چقدر هم توی عکسا ناز افتادی جیگرتو بخورم
راستی خانومی شما ساری زندگی می کنید خودتون که غذاهای خوشمزه زیاد دارید من عاشق غذاهای شمالی هستم و هر از گاهی هم می پزمشون پارسای عزیزم رو محکم ماچش کن


ممنون خاله جون .آره خیلی بهش خوش گذشته.شما لطف دارید.

مامان رومینا
19 دی 90 10:44
شما لطف دارید.اومدید بوشهر خوشحال میشیم در خدمت باشیم


ممنون عزیزم.
مامان ثنا و ثمین
19 دی 90 19:45
سلام.ماشااله خدا حفظش کنه.
همیشه به گردش و تفریح
به ما هم سر بزنید خوشحال میشیم


ممنون خاله جون.جتماً میایم.مرسی که اومدید
مامان حنا
20 دی 90 14:46
این مال شما
اینم مال پارسا جیگرم
فقط دلم خواستتون همین


ممنون دوست خوب من و خاله جون مهربون پارسا
مامی کیانا
20 دی 90 20:28
سلاااااام به به چشممون روشن چه عجب این گل پسر ما رو از خونه بیرون بردی با ویروسها چی کار کردی! مواظب بودی به پارسا حمله نکنند!!! کار خوبی کردی ایشالا همیشه خوش باشید و پارسا جون هم شادی کنه گل بازی خوش گذشت؟ ای شیطون ماچ ماچ خیلی زیاد


آی گفتی بالاخره طلسمش شکسته شد.چهار چشمی حواسم به ویروسها بود تا سمت این گل پسر نرن.
مامان آدرین
20 دی 90 21:20
الهی همیشه شاد وخوشحال وسلامت باشین
واقعا بچگی هم واسه خودش عالمیه هیچ غم وغصه ای نیست.


ممنون خاله جون.آر واقعاً همین طوره.
مامانی درسا
22 دی 90 17:50
مامانی حسابی بهتون خوش گذشته . راستی پارسا، هم موهات خوشمل شده هم خودت عزیزم .


آره عزیزم جاتون خالی.خاله جونی ممنونم چشماتون خوشگل می بینه
مامان غزل
23 دی 90 19:30
قربونت برم چه قدر ناز شدی
1متفکرانه به کامپیوتر نگاه می کنی انگار داری تحقیق می کنی
2پا رو پا گذاشتنت هنگام نقاشی
3 چشمات به دست محمد مهدی بود و توی دلت می گفتی کاش اون پفک هم مال من بود

وای خاله جون مامانی وقتی اینا رو خوند کلی خندید و قربون صدقه ات رفت.مثل همیشه دقیق نگاه کردی.بوووووووس.
مامان بیتا
26 دی 90 14:38
منتظر دیدار شما در نمايشگاه تخصصي دنياي اسباب بازي، آموزش و سرگرمي هستیم. زمان : 13 لغايت 16 بهمن ماه 1390 - ساعات بازديد : 10 لغايت 20 محل برگزاري:خيابان فاطمي، خيابان حجاب، مركز آفرينش هاي فرهنگي هنري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان جت رو..............هدیه خلاقیت