پارسا ، این روزها (1)
تو این سرمای زمستون آدم بعضی اوقات دلش واسه تابستون و کمتر لباس پوشیدن تنگ میشه.راستش رو بخواید خسته شدیم از بس تن یکی یدونه مون 50 تا لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون.آخرشم چه فایده ، بعد همه این لباس پوشیدنا سرماشم می خوره.
قندک جون ما هم دلش واسه تابستون تنگ شده واسه همین لباس تابستونه شو پوشید.
و همین باعث شد که حس پهلوونی بهش دست بده ، البته از نوع چوب پنبه اش .
نگفتم پهلوون پنبه ست.ایناها نگاش کنید ، زودی سردش شد و رفت زیر پتو.
آخه خوشگله ، تو نه تپلی و نه بازو داری.تو رو چه به پهلوونی.
اینجا جیگر مامان داره ماشین خوشگله شو تعمیر می کنه با "پی شی شی" بابایی(پیچ گوشتی بابایی)
الهی قربونت برم که می خوای مثل بابایی فنّی کار و همه چی بلد بشی.
این قمقمه اش همونیه که از تهران واسش خریدیم.حالا همیشه دستشه و مثل ماهی داره فقط قورت قورت آب می خوره.
راستی این لباسشم از تهران براش خریدیم.
واسه اینکه عکسای بیشتری از این روزهای پارسا جونی ببینید برید به ادامه مطلب:
خوشگل و خوش خنده من ، عاشق خنده هاتم
من مطمئنم که تو اینو درست می کنی ......
دیدی گفتم درستش می کنی
هوووووووووووووورا
مامانی بسه دیگه ، شکمت دریا شد بس که آب خوردی !!!!!!!!!!
این لباسشم از تهران براش خریدیم.انقدم دوستش داره ، چون روش عکس پیشی با گوشهای بیرون زده داره ، همش هم در حال بوسیدن گوشهای پیشیه و به ما میگه:" گوش پیشی بوس" (گوش پیشی رو بوس کردم)
خیییییییییییییییییییییلی دوستت دارم عزیزتر از جونم