نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

بساط ما با پارسا شبها موقع خواب

1391/1/31 4:21
نویسنده : مام پارسا
885 بازدید
اشتراک گذاری

همین که میریم توی رختخواب میگه :

شب بخیر بیکابیم (بخوابیم) و وقتی که این جمله رو میگه ما می فهمیم که شازده عمراً خواب نداره و کلی انرژی داره و می خواد تو رختخواب وول بخوره و بازی کنه و خیلی اگه زود بخوابه 2:30 نصفه شبه

وقتی چراغ اتاق رو خاموش می کنیم به خودش میگه :پاسا نترس

وقتی گرمش میشه میگه : مامانی باد بزن پاسا گرم بشه(به جای اینکه بگه باد بزن تا پارسا خنک بشه میگه گرم بشه)

وقتی هم که عرق می کنه میگه:مامانی شوپاژ (شوفاژ) روشن کن پاسا خیس عدقه(خیس عرقه) (باز هم برعکس میگه)

همین که احساس می کنه داره خوابمون می بره با صدای بلند میگه: بابایی برو شیر بیار و اگه ببینه توجه نمی کنیم هل میده و میگه بوو بوو (برو برو)

وقتی هم که شیر رو میذاریم تا گرم بشه هر چند ثانیه میگه :شیر جوش اومد

یک سری ماشین های کوچولو داره که حتماً موقع خواب باید کنارش باشن و نیمه های شب بیدار میشه و خبرشون رو می گیره و ما باید بدیم دستش و دوباره می خوابه و صبح هم که بیدار میشه به خودش میگه :پاسا ماشین کوچولو بیگیر بییم ماشین بازی

بعد از اینکه تمام این مراحل رو براش انجام میدیم و فکر می کنیم که دیگه می تونیم بخوابیم (زهی خیال باطل ) یک دفعه صداش در میاد و میگه : پشت پاسا بیمال ، کادِش می کنه(پشت پارسا رو بمال ، خارش می کنه)

موقع مالیدن پشت همایونی به احتمال زیاد از خستگی خوابمون می بره که یهو صدایی میگه :بیماااااااااال (با کشش این جمله رو بخونید) و باز ما مشغول میشیم به مالیدن پشت شازده

بعد از مدتی وقتی که می بینیم شازده حرکتی نمی کنه و صداش هم در نمیاد ، امیدوار میشیم که خوابید و یواش یواش دستمون رو از پشتش بر میداریم تا بخوابیم که

ناگهاااااااااااااااااااااااااااااااان

صدایی میگه بابایی بیمال و در ادامه میگه :مامانی گصه منگول بگو (قصه شنگول منگول بگو) و این لحظه هست که ما محکم روی پیشونی خودمون می زنیم  و میگیم : هَی وااااای من  

و این ماجرا هر شب ادامه دارد.......

 شکلکهای جالب و متنوع آروین

گلم ، عمرم ، نفسم

 من و بابایی دوستت داریم دیوونه وار زیادی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان حنا
31 فروردین 91 4:12
ا قوبون اون شیرین زبونیات بشم عسل خاله
ای جونم خاله جون حیف که صداتو نمیشنوم دلم برای حرف زدنت ضف رفت الهی خدا حفظت کنه
خاله جونم خیلی می بوسمت هم خودتو هم مامان نازنینت رو به مامان مهربونت بگو که من خیلی عاشقشم و دوستش دارم البته خاله جونم تو رو هم خیلی دوستت دارماااااااااااا

خدا نکنه خاله جون مهربون.ایشالله سایت بالای سر حنا جونم باشه.

ممنونم خاله جونی واقعاً کاش میشد فیلم یا صدا رو توی وبلاگ گذاشت.
خاله جون جونی به مامانیم گفتم و گلی ذوق کرد و قند توی دلش آب شد و گفت :بخدا منم عاشقشم باور کن جدی میگم.
من و مامانم هم شما و حنا جونم رو خیلی خیلی دوست داریم.بووووووووووووووووووس

مامان حنا
31 فروردین 91 4:39
زهرا جون این قالب خوبه ولی چرا از قالب پسرک شیطون استفاده نمیکنی خوب پارسا جونمم که پسره اونو امتحان کن ببین چی جوریه بعدشم من به اون یکی عادت کرده بودم منم هر قالبی گذاشتم هیچ کدوم به اندازه اون قالب که برای وبلاگ حنا گذاشتم به دلم ننشست
قربونت برم از روی پارسای گلمممممم ببببببببووووووووووووووسسسسسس


ممنونم از پیشنهادت حتماً اونم امتحان می کنم ولی متاسفانه هر قالبی به وبلاگم نمی خوره و متنش رو به هم ریخته می کنه حالا میرم اونم می بینم .اگه بازم نشد دیگه همون قالب قبلیه رو میذارم
دوستت دارم عسیییییییییسم.شما هم حنای نازمو ببوس



مامان چشم عسلی
31 فروردین 91 7:55
وای که چه قدر شیرینی پارسا
کلی حال کردیم با این حالگیریهای شبانه ات. بلا پیش خودش چه کیفی میکنه که دو تا ادم بزرگ رو سر کار میگذاره.یعنی این بچه ها همه لنگه همند به خدا
دوستت دارم خاله جون


سلام خاله جونی.ممنون که اومدی پیشمون
آره واقعاً شب که میشه مخ کاری های پارسا هم شروع میشه ومن و بابایی با چشای آویزون و گردن کج در حال اطاعت از دستوراتشیم
زهرا جونمم این طوری بود خاله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم خیلی دوستتون دارم خاله جون
مامان زهرا(شهرادشیر کوچولو)
31 فروردین 91 10:07
ای بابا ...
خاهر ما هم این بساط رو داریم البته اگه شهی خان ما عصر بخوابه
کلی برنامه ریزی کردیم که عصر ها نخوابه جاش شب زودتر بخوابه
شیرین زبون خاله خدا به ماما وبابا صبر ایوب بده


نگووووووووووووو پس با هم همدردیم.
پارسا رو اگه عصرها نخوابونیم شب ساعت 9:30 می خوابه و تا ساعت 11 سیر خواب میشه و بیدار میشه و اون موقع تخت تا 4 صبح بیداره.
مشکل یکی دوتا نیست که خواهرررررررررررر
آی گفتی خاله جون
مامان چشم عسلی
1 اردیبهشت 91 2:11
عزیزم اتفاقا با دخترم دو شب پیش یاد آوری خاطرات میکردیم که چه پوستی از ما کند البته الان که تعریف میکنیم. کرکر میخنده ولی اون موقع بعضی وقتها چنان کارد به اسثتخوون میرسوند.ولی خوب چاره نبود باید دستوراتش رو انجام میدادیم تازه وای به وقتی که تب میکرد من کلا خوابو میبوسیدم و میگذاشتم کنار. باید تا صبح براش قصه میگفتم و خاله بازی میکردیم!!!تو وبش عکسهای بیمار شدنش رو گذاشتم که مشغول بازیه
حالا خدا کنه اونی که قول دادند زیر پای ماست بهمون بدند و گرنه کلاهمون پس معرکه است از اینجا مونده و از اونجا رونده


الهههههههههههههی که هیچ وقت مریض نشه ولی خیلی بامزه بود یعنی نصفه شبی باید باهاش خاله بازی می کردی.
میام عکسها رو می بینم.
ولی واقعاً گل گفتی چه می دونم ایشالله که نصیبمون میشه وگرنه دیگه هیــــــــــــــــــچی

مامان بیتا
1 اردیبهشت 91 16:03
سلام مامان پارسا جونم
چرا دیگه پیش ما نمیایین
نکنه با ما قهرین؟


سلام مامان بیتا جون .نه عزیز دلم قهر چیه؟؟؟؟
الان میام پیشتون
آجی محدثه
2 اردیبهشت 91 11:33
فقط می تونم بگم الهییییییییییییییییییی من فداااااااااااااات بشم عزیزم . مردم از خنده


قربونت برم آجی مهربون.
اتفاقاً مامانی من هم با اینکه خودش در عمق قضیه هست و خودش اینها رو نوشت ولی بازم وقتی می خونه می خنده.تو می دونی چلا می خنده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نرگسی
2 اردیبهشت 91 14:33
اخی عزیز دلممممممممممممممممممممم ..

چقدره تو شیرینزبونی پارسایی ..
مامانی برو خصوصی ..


ممنونم خاله جونی.
رفتم خانومی مرسی
آجی محدثه
3 اردیبهشت 91 8:33
از بس که کارات شیرینه نانازمن...


آهااااااااااان تازه فهمیدم چی شد.
آجی مهربون دوست دارم.
تو دنیا فقط یه آجی باشه اونم آجی مسده باشه.
ilijoon
4 اردیبهشت 91 22:20
خيلي بامزه اي پارسا جونم


مرسی ایلیا جون جونی.
ilijoon
4 اردیبهشت 91 22:21
مامان جوني براي پست جديد پارسا جون ميخوام كامنت بذارم ولي نميدونم چرا باز نميشه


سلام عزیزم .مهربونم همین که به دیدنمون میای برامون یک دنیا ارزش داره.خانومی مشکل اینترنتیه بعضی اوقات این طوری میشه.بوس بوس