تولد بابا مجتبی
بابای من بهترین بابای دنیاست
اون گل سر سبد همه باباهاست
صبح تا شب میره بیرون کار می کنه کار
تا واسه ما بخره هر چی که می خوایم
بابا جونــــــــــــــــــــم
بابا جونــــــــــــــــــــم
بابا جون قدر تو رو خیلی می دونـــــــــم
بابا جون تولدت مبارک
11 تیر سالروز به دنیا اومدنت که امسال با تولد حضرت علی اکبر (ع) مصادف شد مبارک
من و مامانی این روز قشنگ رو از صمیم قلب بهت تبریک میگیم
و از خدا می خوایم تا سالیان سال سایه ات بالای سرمون باشه و همیشه سالم باشی
بابایی خیییییییییییییییییلی دوستت دارم
از طرف پارسایی
حالا واسه دیدن عکسای من در شب تولد بابا جونم برید به ادامه مطلب:
از اونجایی که تولد مامانی و بابایی من ، فقط 9 روز با هم فاصله داره ، اونها تصمیم گرفتن که هر دوتایی شون توی یک شب کیک بخرن و برای خودشون تولد بگیرن.
واسه همین ما دیشب کیک نخریدیم ولی مامانم برای بابایی یه دسر ژله و کارامل که از مامان حنا جون یاد گرفته بود درست کرد و وسطش شمع گذاشت تا باباییم فوت کنه.
خیییییییییلی خوشگل و خوشمزه شده بود و باباییم خیلی خوشش اومده بود
اینجا من منتظرم تا بهم اجازه فوت کردن شمع رو بدن ، ولی مامانم گفت: بذار اول بابایی فوت کنه بعد دوباره شمع رو روشن می کنیم تا شما فوت کنی ولی من باز هم لبهام رو آماده فوت کردن کردم.
اینم دسر ما که نقش کیک تولد رو ایفا کرد(خب همیشه که نباید حتماً کیک باشه ، مهم اینه که شیرین باشه مگه نهههههههه؟ )
اینجا هم که من دارم کار خطرناک می کنم ، وای وای دارم با شعله شمع بازی می کنم
هورااااااااا بالاخره نوبت من شد تا شمع رو فوت کنم
حالا هم که دسر خوردم و انرژی گرفتم ، نوبتی هم که باشه نوبت بازی و شیطنته
این منم پارسا خان ، موتور سوار حرفه ای
حالا یه کم از اون حرکات آکروباتیک مخصوص خودم رو بهتون نشون میدم :
موتور سواری روی مبل
خییییییییییییییییییییلی نازم مگه نه؟ مامانم همیشه اینو به من میگه ، تازه کلی هم چال لپ هام رو می بوسه
دارم با مامانم صحبت جدی می کنم ولی نمی دونم پاهام توی دستم چی کار می کنه؟