سالگرد ازدواج مامان و بابا
همسر خوبم ... با وجود پر مهرت و نگاه گرمت ، دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی
خوبِ من ... برای توصیف مهربانیهایت واژهها یاری نمی دهند ، چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی
و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد …
با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد .
آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان در کنار پارسای شیرینمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم
.
.
.
خواستم برایت هدیه بگیرم
گل گفت: که مرا بفرست که مظهر زیباییم
برگ گفت: که مرا بفرست که مظهر ایستادگی ام
بید گفت: که مرا بفرست که مظهر ادبم که همیشه سر به زیر دارم
به فکر فرو رفتم و
سرم را به زیر انداختم به ناگاه قلبم را دیدم
که بهترین چیز در زندگیم هست
به ناگه فریاد زدم
که قلبم را می فرستم چون
او
خود زیباست و مظهر ایستادگیست
سربه زیرو با نجابتست
پارسای نازم سلام
دلبندم ... امروز اومدم تا یک روز مهم رو بهت یاد آوری کنم.
5 سال پیش توی همین روز یعنی 7 شهریور که اون سال نیمه شعبان بود ، مامان و بابا با یک دنیا عشق و امید و آرزو رفتند زیر یک سقف و زندگی شیرین و عاشقونه شون رو شروع کردند.
اون روز خیلی برامون قشنگ و رویایی بود ، هنوزم وقتی به اون روز فکر می کنم دلم آب میشه و دوست دارم بازم به اون روز برگردم و اون همه شادی و لذت رو دوباره تجربه کنم.
اون روز فکر می کردم زیبا ترین روز زندگی ما فقط همون روز می تونه باشه ولی تو به ما ثابت کردی که روز های قشنگتری هم در انتظارمونه از جمله روز تولدت و .....
روزهای سه تا شدن ، روزهای شیرین با هم بودن و در کنار هم شاد بودن ...
از خدا می خوام که زندگی سه نفرمون همیشه همین طور شیرین و عاشقونه باقی بمونه.
آمین