پارسا در این روزهای قشنگ و پر رفت و آمد
سلام سلام سلااااااااااااااااااااااااام
دوست جونای خوب و مهربون سلام.حالتون چطوره ؟خوبید؟
نماز و روزه هاتون قبول باشه
ممنونم از شما دوستای جون جونی که توی این مدتی که ما نبودیم به یادمون بودید و خبرمون رو می گرفتید.
راستش این روزها خیلی کار دارم و اصلاً وقت نمی کنم بیام نت و بهتون سر بزنم.
خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم براتون تنگ شده بود.
حالا براتون بگم از این روزهامون:
این روزا ما همش یا مهمونی هستیم یا در حال مهمونی دادن .
البته هنوز هم تموم نشده و چند جای دیگه مهمونی دعوتیم و خودمون هم کلی مهمون داریم.
یک شب هم به مناسبت میلاد امام حسن مجتبی دوباره رفتیم ورزشگاه باستانی چون جشن داشتند.
خلاصه حسابی سرمون گرمه ، و پارسا هم حسابی این وسط بهش خوش می گذره و در واقع خوش خوشونشه
کاش همیشه ماه رمضون بود تا به برکت این ماه دیدار ها زود به زود تازه میشد.
توی ادامه مطلب یک سری عکس از این روزهامون براتون میگذارم ، امیدوارم که خوشتون بیاد.
ایشالله سر فرصت میام به تک تکتون سر میزنم.
ممکنه باز دوباره چند روزی وقت نکنم که بیام نت.
فقط ازتون خواهش می کنم که توی این شبهای با عظمت قدر به یادمون باشید و موقع قرآن به سر گرفتن برای ما هم دعا کنید
این عکس ها رو شب تولد امام حسن مجتبی که رفته بودیم ورزشگاه گرفتم
اینجا پارسا از بچه هایی که داشت باهاشون بازی می کرد یه بازی جدید یاد گرفت و حالا داره تمرین می کنه.
2 تا انگشت سبابه اش رو از دور به هم نزدیک می کنه تا به همدیگه برخورد کنند (ما هم از این بازی ها زیاد می کردیم)
این هم یه دوست جدیده که پارسا توی ورزشگاه باهاش دوست شده (اینجا مثل اینکه انگشتاش به همدیگه رسیدند)
باز هم تلاش برای رسیدن انگشتان به همدیگه
نگاه کنید که چقدر عرق کرده ، الان نبینید که آروم نشسته و من دارم ازش عکس می گیرم ، قبلش داشت از دیوار راست بالا می رفت و شیطونی می کرد
اینجا هم یه سحر دیگه ست که پارسا تا این موقع بیدار بود و پیش ما سحری خورد
بعد از خوردن سحری خوابش گرفت و داره لطف می کنه و می خوابه البته به همراه عروسک ببری اش که متین براش گرفت و اون شبی که ورزشگاه بودیم بهش داد
یک شب ارباب مطلق خونه مون جناب آقای پارسا خان امر فرمود که کیک بخرید تا من بخورم و شمع هم فوت کنم
اینم از کیک ، شمع هم چون همینو توی خونه داشتیم گذاشتیم روی کیک تا پارسا جون فوت کنه
جیگر مامان در حال فوت کردن شمع ( البته چند باری این عمل تکرار شد)
اینجا هم رفته بودیم خونه الینا جون . کلییییییییییییییی با هم بازی کردند
نگاه کنید پسرم چقدر مودب نشسته
فداتون بشم من که اینطور ناز به دوربین نگاه می کنید
اینجا هم دایی جون ها و مامان صدیق و پدرجون افطاری بودند خونمون و بچه ها توی اتاق مشغول بازی بودند که ما از اینکه هر چهار تایی شون آروم یکجا نشسته بودند و با ماهیگیری بازی می کردند عکس گرفتیم چون واقعاً عجیب بود
این عکس رو دیروز غروب گرفتم که با پارسا رفته بودیم امامزاده یحیی ساری و پارسای من داره زیارت می کنه.
دوست جونا ممنون که وقت گذاشتید و عکسها رو تماشا کردید.
راستش مهمونی رفتن ها خیلی بیشتر بود و من هم بدون استثنا همه جا با خودم دوربین می بردم ولی زیاد حس و حال عکس گرفتن نداشتم چون ماه رمضونه و قبل از افطار از گرسنگی و بعد از افطار از سیری زیاد حوصله عکس گرفتن ندارم.