پارسایی در محرم 91
سلام به دوستای خوب و همراهان همیشگیمون
حال و احوالتون خوبه؟ عزاداریهاتون قبول باشه ایشالله
ما با وجود گذشت یک هفته از عاشورا ...الان اومدیم تا عکسهایی رو از اون روزهای پارسا بذاریم
پس اگه دوست دارید عکسها رو ببینید بفرمایید ادامه مطلب:
اینجا روز اول محرمه که ما رفته بودیم سر مزار بابابزرگ پارسا (بابای بابایی)
اینجا هم یک اتاقی هست که یک سیّد بزرگوار داخلش دفنه
یک قوری و سماور اونجا بود که پارسا با ذوق غیر قابل وصفی مشغول بازی با اونها شد..... و از شانس خوبش هم داخل سماور آب بود
بعد هم خودش رفت مهر گرفت و مشغول نماز خوندن شد
اینجام داره الله اکبر میگه
اینجا داره قنوت میگه ولی نمی دونم چرا داره میخنده و راه میره
دوباره برگشت تا با بوسیدن مهر نمازش رو تموم کنه
قبول باشه ملوسکم
شب تاسوعا حلوای نذری پختم و برای همه شما دوستای وبلاگی و خانواده دعا کردم
اینم خیمه هایی که توی میدون های شهرمون برای محرم برپا کردن
دسته ی بچه های دل پاک شهرمون
این دسته فقط شیپور و طبل و سنج داخلش میزدن....خیلی خیلی خیلی دلنشین و شنیدنی بود
اینم پارسا کوچولوی ما که کنار پیاده رو نشسته و داره دسته تماشا می کنه
اینجا اگه گفتید پارسا داره چیکار می کنه؟؟؟؟؟؟؟؟
چشماش رو بست و میگه : من نیستم......(جل الخالق)
اینجا مراسم شام غریبانه و داریم شمع روشن می کنیم
یک خاطره جالب:
پارسا بعد از اینکه شمع ها رو روشن کرد وسط جمعیتی که همه در اوج سکوت داشتند شمع روشن می کردند و زیر لب دعا می کردند.....بلند بلند شروع کرد به خوندن : تولد تولد تولدت مبارک .......
نه یک بار بلکه چندین بار .... اونم با صدای بلند
و بعد گفت حالا شمعو خوت کنم (فوت کنم)؟
هرچی بهش می گفتیم مامانی این شمع برای تولد نیست و نباید فوتش کنی .......هیچ فایده ای نداشت که نداشت و پارسا همچنان به شعر خوندن خودش ادامه میداد
همه دیگه شروع کردن به یواشکی خندیدن و ما هم واسه اینکه بیشتر از این ضایع نشیم فوری فلنگ رو بستیم و رفتیم
*************************
این رو نوشتم تا بعد ها که بزرگ شد بدونه وقتی که 17روز به 3 سالگیش مونده بود....... توی شام غریبان چه کارها که نکرد
اینجا هم در حال برگشتن به خونه ایم
عزاداریت قبول باشه کوچولوی پاک من
ایشالله سال دیگه خودت بری توی دسته و واسه امام حسین سینه بزنی
ایشالله امام حسین نگهدار تو و همه کوچولوهای روی زمین باشه
الهی آمین