شله زرد پزون مامان زهرا
سلامسلامسلام
بازم ما با کلللللللللللی تاخیر برگشتیم...ولی با دست پر برگشتیم
خوبید؟... خوشید ؟ ....سلامتید؟.... نی نی هاتون خوبن؟.... خداااااااااااااااروشکر
ما هم خوب خوب خوبیم و دلیل غیبتمون هم 90 درصدش تنبلی بنده ست...راستش اصلاً حوصله پای کامپیوتر نشستن و نت اومدن ندارم...آخه خداییش بروز کردن وبلاگ حتی با adsl هم کلی وقت می گیره تقریباً : 1 ساعت و نیم...تا متن بنویسی و بعد عکس آپلود کنی و بعد شکلک پیدا کنی...اووووووووووووووووووو...کلّی زمان میبره....روزها که با وجود پارسا به هیچ وجه نمی تونم بیام پای کامپیوتر ..اون وقت فقط شبها می مونه که باید از خواب شیرینم بزنم تا یه پست جدید بذارم...مثل الان که ساعت 3 نیمه شبه و من از ساعت 1:30 تا حالا دارم این پست رو میذارم و تازه کارش تموم شده...و الان دیگه می خوام ثبتش کنم
بعدشم یه کوچولو درگیر بافتنی هستم....بعدشم درگیر پارسا خان...
خلاصه به بزرگی خودتون این غیبت یهویی ما رو ببخشید
***********************
خب حالا بریم سر اصل مطلب:
بعد این همه وقت اومدم تا در مورد شله زرد پزون امسالمون بنویسم
راستش الان 3 یا 4 سالی میشد که من و بابایی بابت یه نذری هر سال اربعین شعله زرد می پختیم
امسال این نذر ما به دلایلی عقب افتاد....اربعین امسال که مصادف بود با سرما خوردگی و تب های شدید پارسا...واسه همین اصلاً شرایط پختن آش رو نداشتم...به همین خاطر تصمیم گرفتیم که چهل و هشتم این آش رو بپزیم که باز هم قسمت نشد...واسه همین فکر کردم روز جمعه که هفتم امام رضا هم میشه بهترین زمان برای بجا آوردن نذرمونه ...ایشالله زودتر ما رو بطلبه تا بتونیم بریم پا بوسش (خدا خودش ما رو ببخشه که این نذر 2 هفته عقب افتاد)
از پنج شنبه غروب برنج ها رو پاک کردم و شستم و زعفرون رو ساییدم...بابایی هم تک شعله رو وسط آشپزخونه کار گذاشت و دیگ رو آورد
جمعه صبح ساعت 7:15 من و بابایی بیدار شدیم و آب و برنج رو بار گذاشتیم و مشغول پخت شعله زرد شدیم...دست بابایی واقعاً درد نکنه...خیلی خیلی کمکم کرد ..مخصوصاً در مورد هم زدن آش
واقعاً اون روز سنگ تموم گذاشت...تا آخرین لحظه کنارم بود و توی تمام مراحل بیشترین کمک رو بهم رسوند...
حالا برای خوندن بقیه ماجرا به همراه عکس بفرمایید ادامه مطلب:
اینجا پسرم داره توی تمیز کردن برنج به مامانی کمک می کنه...قربون دستای کوچولوت
جیگرم داره با مامانی بحث علمی می کنه...ماشینهاشو نیگا...چطور ردیفشون کرده
دیگه برنج ها تمیز شده و پارسایی هم مشغول بازی با برنج ها شد
اینجام تازه برنج جوش اومده و داره قل میزنه و بابایی هم داره هم میزنه تا ته نگیره
اینجا ساعت 9 صبحه و پسرم شاد و سرحال از خواب ناز بیدار شد و وقتی با این بساط روبرو شد کلی ذوق کرد و گفت:چه دیگ بزرررررررررررررررررررگی
بعد هم با چشمای خواب آلو اومد آش نذری رو هم زد
اینجام جیگرم داره عشوه میاد
حالا هم داره توی آش بادوم می ریزه
اینجا گل پسرم خسته شد و با عروسک دخملیش رفت روی مبل نشست... همچنان غر هم داره میزنه
جیگری می خواد زعفرون بریزه توی آش ...واسه همین هم کلی ذوق داره
اینجام در حال ریختن زعفرونه
اینم آش ما در آخر کار
در موقع آش پختن عمه جونا و زن عمو و مامان بزرگ اومدن خونمون و آش هم زدن و پارسا از اینکه اول صبح مهمون می اومد خونمون کلیییییییییییییییییییییی خوشحال بود .
همین که یه نفر در میزد ...پارسا بدو بدو میرفت سمت در و با خوشحالی می گفت: همه میان خونمون
اینجام با محمد مهدی مشغول بازی کردنه....اتاق هم همون طور که می بینید داره منفجر میشه...البته این قسمت خوبشه و زیاد به هم ریخته نشد...چون بعد از این بازیشون به جایی رسیده بود که کل وسایل قفسه رو ریخته بودن توی اتاق و قفسه کاملاً خالی شده بود
این هم آش شله زرد بعد از ریختن توی ظرفها
بفرمایید اینم سهم شماست
اگر خدا قبول کنه برای همتون دعا کردم....
ممنون که نیگامون کردید