نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

شله زرد پزون مامان زهرا

1391/11/3 12:17
نویسنده : مام پارسا
1,525 بازدید
اشتراک گذاری

شکلک های محدثه جون

سلامسلامسلام

بازم ما با کلللللللللللی تاخیر برگشتیم...ولی با دست پر برگشتیم

خوبید؟... خوشید ؟ ....سلامتید؟.... نی نی هاتون خوبن؟....  خداااااااااااااااروشکر

ما هم خوب خوب خوبیم و دلیل غیبتمون هم 90 درصدش تنبلی بنده ست...راستش اصلاً حوصله پای کامپیوتر نشستن و نت اومدن ندارم...آخه خداییش بروز کردن وبلاگ حتی با adsl هم کلی وقت می گیره تقریباً : 1 ساعت و نیم...تا متن بنویسی و بعد عکس آپلود کنی و بعد شکلک پیدا کنی...اووووووووووووووووووو...کلّی زمان میبره....روزها که با وجود پارسا به هیچ وجه نمی تونم بیام پای کامپیوتر ..اون وقت فقط شبها می مونه که باید از خواب شیرینم بزنم تا یه پست جدید بذارم...مثل الان که ساعت 3 نیمه شبه و من از ساعت 1:30 تا حالا دارم این پست رو میذارم و تازه کارش تموم شده...و الان دیگه می خوام ثبتش کنم

بعدشم یه کوچولو درگیر بافتنی هستم....بعدشم درگیر پارسا خان...

خلاصه به بزرگی خودتون این غیبت یهویی ما رو ببخشیدخجالت

***********************

خب حالا بریم سر اصل مطلب:

بعد این همه وقت اومدم تا در مورد شله زرد پزون امسالمون بنویسم

راستش الان 3 یا 4 سالی میشد که من و بابایی بابت یه نذری هر سال اربعین شعله زرد می پختیم

امسال این نذر ما به دلایلی عقب افتاد....اربعین امسال که مصادف بود با سرما خوردگی و تب های شدید پارسا...واسه همین اصلاً شرایط پختن آش رو نداشتم...به همین خاطر تصمیم گرفتیم که چهل و هشتم این آش رو بپزیم که باز هم قسمت نشد...واسه همین فکر کردم روز جمعه که هفتم امام رضا هم میشه بهترین زمان برای بجا آوردن نذرمونه ...ایشالله زودتر ما رو بطلبه تا بتونیم بریم پا بوسش (خدا خودش ما رو ببخشه که این نذر 2 هفته عقب افتاد)

از پنج شنبه غروب برنج ها رو پاک کردم و شستم و زعفرون رو ساییدم...بابایی هم تک شعله رو وسط آشپزخونه کار گذاشت و دیگ رو آورد

جمعه صبح ساعت 7:15 من و بابایی بیدار شدیم و آب و برنج رو بار گذاشتیم و مشغول پخت شعله زرد شدیم...دست بابایی واقعاً درد نکنه...خیلی خیلی کمکم کرد ..مخصوصاً در مورد هم زدن آش

واقعاً اون روز سنگ تموم گذاشت...تا آخرین لحظه کنارم بود و توی تمام مراحل بیشترین کمک رو بهم رسوند...

حالا برای خوندن بقیه ماجرا به همراه عکس بفرمایید ادامه مطلب

 

اینجا پسرم داره توی تمیز کردن برنج به مامانی کمک می کنه...قربون دستای کوچولوت

شله زرد پزون مامانی 

 

 جیگرم داره با مامانی بحث علمی می کنه...ماشینهاشو نیگا...چطور ردیفشون کرده

شعله زرد پزون مامانی

 

دیگه برنج ها تمیز شده و پارسایی هم مشغول بازی با برنج ها شد

شعله زرد پزون مامانی

 

شعله زرد پزون مامانی

 اینجام تازه برنج جوش اومده و داره قل میزنه و بابایی هم داره هم میزنه تا ته نگیره

شعله زرد پزون مامانی

 اینجا ساعت 9 صبحه و پسرم شاد و سرحال از خواب ناز بیدار شد و وقتی با این بساط روبرو شد کلی ذوق کرد و گفت:چه دیگ بزرررررررررررررررررررگی

بعد هم با چشمای خواب آلو اومد آش نذری رو هم زد

شعله زرد پزون مامانی

 اینجام جیگرم داره عشوه میاد

شعله زرد پزون مامانی

 حالا هم داره توی آش بادوم می ریزه

شعله زرد پزون مامانی

اینجا گل پسرم خسته شد و با عروسک دخملیش رفت روی مبل نشست... همچنان غر هم داره میزنه 

شعله زرد پزون مامانی

 جیگری می خواد زعفرون بریزه توی آش ...واسه همین هم کلی ذوق داره

شعله زرد پزون مامانی

 اینجام در حال ریختن زعفرونه

شعله زرد پزون مامانی

 

اینم آش ما در آخر کار

شله زرد پزون مامانی

در موقع آش پختن عمه جونا و زن عمو و مامان بزرگ اومدن خونمون و آش هم زدن و پارسا از اینکه اول صبح مهمون می اومد خونمون کلیییییییییییییییییییییی خوشحال بود .

همین که یه نفر در میزد ...پارسا بدو بدو میرفت سمت در و با خوشحالی می گفت: همه میان خونمون

اینجام با محمد مهدی مشغول بازی کردنه....اتاق هم همون طور که می بینید داره منفجر میشه...البته این قسمت خوبشه و زیاد به هم ریخته نشد...چون بعد از این بازیشون به جایی رسیده بود  که کل وسایل قفسه رو ریخته بودن توی اتاق و قفسه کاملاً خالی شده بود

شله زرد پزون مامانی

 این هم آش شله زرد بعد از ریختن توی ظرفها

شله زرد پزون مامانی

 بفرمایید اینم سهم شماست

شله زرد پزون مامانی

 اگر خدا قبول کنه برای همتون دعا کردم....

ممنون که نیگامون کردید

I love you Scraps

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

مامي كيانا
3 بهمن 91 10:01
اصلا هم سلام نميكنم
وقت آپ شدن نداري وقت سر زدن به ما رو كه داري امروز خودموآماده كردم بزنگم بهت همش با خودم ميگفتم اتفاق بدي نيفتاده باشه حالا اگه سرما هم خورده باشه اشكالي نداره اصلا خودتو با اين حرف ها توجيه نكن كه يك ساعت بشينم بنويسم و يك ساعت عكس آپلود كنم و پارسا نميزاره و از خواب شيرينم بزنم و ..... من تو رو ميشناسم بار آخرت باشه
مونا عصباني مي شود
ميدوني الان ياد چي افتادم يادته يك سال عيد غدير اومده بودي خونمون تو اتاقم نشسته بوديم يكدفعه اون پسرعموم كه خيلي گنده بود اومد تو قيافت اون لحظه يادم نميره واي كه چقدر الان دارم به اون روزها ميخندم: اگه يكبار ديگه دير بياي ميگم پسرعموم بيادها خونش هم نزديكي هاست
البته تو به دير اومدن عادت داري يادته سر نهضت چقدر منتظرم ميذاشتي من هم چشم ميدوختم به خيابونتون تا مثل يك نقطه از دور ميومدي گاهي اوقات هم از شرمندگي زياد ديگه حتي به من نگاه هم نميكردي


الهی قربونت برم مهربون من.......می دونم که تو همون مونای دلسوز اون موقع هایی که با همه چیز من می ساختی از جمله:دیر اومدن هام ، غر غر هام و خیلی چیزای دیگه که فقط و فقط تو می تونستی با اون آرامشت تحملشون کنی
وااااااااااااااااااای مونا چه خوب که چند تا از خاطره هامونو یاد آوری کردی
بابت خاطره اول هنوز هم دارم می خندم ..همزمان رفته بودم سمت الهام و گفتم: الهااااااااااااااام...یادته؟
بابت خاطره دوم:یادش بخیر...چه روزهایی بود...چه شور و حال و هیجانی...چقدر دلم برای اون روزها و برای بی دغدغه با هم بودن هامون تنگه....یه کم دلم گرفت
راستی یادته یه بار سمت خونه خانوم اخوتیان که بودیم...رفتیم سیگارت بترکونیم...روی کلاسورت ترکید...چقدر خندیدیم اون روز
هنوز هم کلاسورهای شبیه هممون و لاک قهوه ای و پرگار و انگشتر های شبیه هممون رو دارم...چقدر چیزامون مشترک بود
مرسی که اون روزهای قشنگ رو یادم آوردی
خییییییییییییییییییلی دوستت دارم بهترین دوست پر خاطره ترین روزهای زندگیم
بازم مثل اون موقع ها شرمنده تم...ببخش که نگرانت کردم...می بوسمت
مامي كيانا
3 بهمن 91 10:05
قبول باشه نذرتون به به به اين گل پسر كه به مامانش كمك ميكنه خوب از باباش ياد ميگيره ديگه
آخه پسر كنار ديگ شله زرد چرا عشوه مياي نسوزي
بادوم هاشو بيشتر كن من عاشق بادومم


ممنونم عزیز دلم....آره واقعاً مثل باباییش کلی بهم کمک کرد
چه می دونم والله..همینو بگو
الللللللللللللللهی قربونت برم عزیز دلم...چشششششششششم
مامي كيانا
3 بهمن 91 10:05
راستي پس متين كو!!!!! نمبينمش نگران شدم


متین اینا اون روز رفته بودند بهشهر واسه همین تو عکس نبود
وگرنه مگه پارسا بدون متین سر می کرد
زهرا (✿◠‿◠)
3 بهمن 91 10:55
نذرتون قبول باشه عزیزمممممممم...
ان شاللا که سالهای سال زنده باشین و دور هم نذرتون و ادا کنین....


ممنونم عزیز دلم
ایشالله
زهرا (✿◠‿◠)
3 بهمن 91 10:57
ای خدااااااا.....
پارسایی عشوه کند چه شـــــــــــــود؟؟؟!!!
چه کمکی هم میکنه .....آفرین!



می بینی خاله جون...آخه بگو کنار دیگ جای عشوه اومدنه؟
اووووووووووووه چه جورم...مثل بابایییش توی تمام قسمتهاش کنارمون بود و دستی بر آتش داشت...مرررررررررسسی
زهرا (✿◠‿◠)
3 بهمن 91 10:58
اتفاقا ........اونجا که عروسک دخملونه ایش و بغل کرده خودشم خیلی شبیه دخملا افتاده.....
با اونجایی که داره زعفرون میریزه خیلی خوشمزززه ست این پسری...


ههههه..واقعاًً؟؟؟؟؟
الان میرم دوباره ببینم اون عکسو
راست میگی هااااااااااا
ممنون خاله جونی خوشمزگی از خودتونه
زهرا (✿◠‿◠)
3 بهمن 91 11:01
wooooooooooow!
چه شله زردای خوشمزززززه ای.....
حالا اگه ما اون ظرف پُشتیِ رو بخواییم باید کی و ببینیم!!!!!؟
بازم نذرتون قبول باشه ان شاللا


مررررررررررررررررررسی عزیز دلم...جاتون واقعاً خالی بود
شما بیا به خودم بگو...میذارم کنار براتتتتتتتتت
بازم ممنونم مهربونم....مرسی از اینهمه کامنت پر محبت
مامان محمد
3 بهمن 91 11:30
دستت درد نکنه زهراجون...خییییییییییییلی آش خوشمزه ای بود...انشالله خدا قبول کنه.
پارساجون دست تو هم درد نکنه زن عموجون...فک کنم چون تو هم زدی خوشمزه شدااااااااااااااا...



خواهش می کنم فرشته جونم...نوش جونتون..خوشحالم که خوشتون اومده
ممنون زن عمو جون....منم فکر کنم همین طور باشه...وگرنه مامان و بابام هر سال درست می کردن دیگه پس چرا امسال مزه اش خیلی خیلی بهتر بود
پس معلومه که هم زدن من باعث شد
زن عمو جون ممنون که این قضیه رو یاد آوری کردی
محدثه
3 بهمن 91 20:28
سلام زهراخانوم تنبـــــــــــــــــــــــــــل!!(خودت گفتی) میگم زهرا اگه یاد چند سال پیش بیوفتی که چطوری با خط تلفن میرفتیم اینترنت دیگه از ADSL ایراد نمیگرفتی.
با هزار زحمت ناز برادر رو کشیدم که بره لپ تاپم رو بیاره بعد از اینکه آورد مستقیم اومدم اینجا که پست جدیدو دیدم همین که عنوانشو خوندم گفتم: مـــــــــــــــــامان من شعله زرد زهرا رو اصلا نخوردم! فکـــــــــــــــــــــــــر کن مشغله تا چه حـــــــــــــــــــــــــد؟؟ تازه مامان میگه از زهرا تشکر کردی بابت شعله زرد میگم مامان من هنوز نخوردم اصلا نمیدونستم تو یخچاله. خلاصــــــــــــــــــــــــــــــــــــه سرتو درد نیارم تازه خوردمش عالی عالی شد.
دستت درد نکنه انشاالله امام رضا زودتر بطلبتون...
الهی من فدات بشم پارساجونم قبول باشه ...
زهراجون نذریتون قبول...


سلام محدثه جونممممممممممممممم....قربونت برم نظر لطفته
دقیـــــــــــــقاً...کاملاً باهات موافقم...همیشه همین طور بوده و هست...تا وقتی تو وضعیت سخت مثل dial up می اومدیم نت غر میزدم که اه..این چیه آدم گریه اش می گیره تا یه صفحه باز بشه ولی حالا پررو شدم زیادی راحتی کشیدم...یه مدت که adsl قطع باشه قدرش رو می دونم
یعنی خدا نکنه آدم کارش گیر برادرا بیفته...اشک آدمو در میارن تا یه کار انجام بدن....قررررررررررررررربونت برم که زودی اومدی پیشمون...هنوز هم از اداره نمی تونی بیای وب پارسا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اللللللللللللللهی قربونت برم با این همه مشغله هات...پس بالاخره نصیبت شد این شله زرد...باز خدا رو شکر که من این پستو گذاشتم تا تو یادت بیاد که هنوز نخوردیش و فوری نوش جانش کنی
نوش جونت باشه عزیز دلم...خوشحالم که خوشت اومد
ایشالله ایشالله ایشالله...خییییییییییییلی دلتنگشم
ایشالله با هم قسمتمون بشه
خدا نکنه آجی جونم...ممنونم..دیدی چقدر کمک کردم مامانمو....
ممنونم مهربونم ...قبول حق باشه ایشالله
خییییییییییییییییلی دوستت داریم عززززززززززززززیزم

محدثه
4 بهمن 91 8:47
امروز بالاخره موزیلا رو رو سیستم اداره نصب کردم ازین به بعد می تونم بیام هوراااااااااااااااااااااا
منم دلم خیلی هوای مشهد رو داره الهی زودتر زودتر قسمتمون بشه باهم...
BOoOoOoOoOoOsssss...........


آخ جوووووووووووووووووووووووون....قربونت برم...خیلی خوشحال شدم
آی گفتی...شدیــــــــــــــــد دل تنگ امام رضاست...ایشششششششششششششششششششششششالله...خدا از دهنت بشنوه
از طرف من و پارسایی هم یه عااااااااااااااااالمه بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مامي كيانا
4 بهمن 91 10:47
سلام خانومي چيكار ميكني با زحمت هاي ما
ديروز خيلي بهمون خوش گذشت پارسايي چيكار ميكنه؟
جيگرشو دلم براش تنگ شد حتي واسه بهانه گيريهاش


سلااااااااااااااااااااااااام عزیز دلم...وای این حرفو نزن چه زحمتی...ولی مونا اگه بدونی دیشب چقدر انرژی داشتم...بخدا ..باورت نمیشه
به من هم خییییییییییییییییییلی خیلی خوش گذشت...پارسایی هم هست...
اللللللهی ...منم دلم واسه کیانا جونم با اون صدای خوشگل و نازش تنگ شده
خیییییییییییییییلی دوستتون دارم...حتماً حتماً بازم بیاید
ilijoon
4 بهمن 91 20:26
به به زهرا خانوم بي وفا چه عجب يادي از ما كردي ؟؟؟حالا نت نمي اومدي به ما رمز بدي جواب اس ما رو چرا نميدي نكنه اون هم وقت ميبره ؟؟؟خلاصه خيلي ناراحتيمخودمونيم جديدا تنبل شدي ها


توروخدا بیشتر از این شرمنده ام نکن دیگه
باور کن اسی به دستم نرسید...وگرنه در این حد دیگه تنبل نشدم که جواب اسو ندم
در کل ما دوستتون داریم هااااااااااا
ilijoon
4 بهمن 91 20:27
نذرتون قبول باشه ان شاالله امام رضا هم شما رو ميطلبه وبه زودي زود ميريد زيارتش


ممنونم عزیزم...ایشالله با همدیگه
ilijoon
4 بهمن 91 20:30
قربونت برم عزيييييييييييزم دلم برات يه ذره شده بود حالا بي معرفتي ماماني رو بيخيال خودت ميومدي به خاله جونت سر ميزدي ماماني تو هم براي آشتي اصرار نكن كه توپم پره پره



خدا نکنه خاله جونی
از بی معرفتی مامانم که هر چی بگید حق دارید...ولی راست میگی خاله جون آخرش خودم باید دست به کار شم
اوه اوه مرضیهههههههههههه اینقدر حرص نخور که واسه خودت و نی نی اصصصصصصصصصلاً خوب نیست
ilijoon
4 بهمن 91 20:31
فداي خودت وعشوه هات بشم جيگرم
دستت درد نكنه كه به ماماني كمك ميكني


خدا نکنه خاله جونی...خواهش می کنم...دیگه کاری بود که از دستم بر می اومد
ilijoon
4 بهمن 91 20:32
آخه ناز پسر تو چقده ساده اي ماماني عروسك دختر برات خريده تا به اين زودي ها ازش زن نخواي هيييييييي امان از حسادت مادر شوهرييييييييييي


اِ اِ اِ راست می گی ها خاله جون...پس چرا این به فکر خودم نرسیده بود...ای مامان نامرد
امان امان
ilijoon
4 بهمن 91 20:33
آخه زهرا جون نميگي به ما آش نشون ميدي دلمون ميخواد مگر نميدوني ما ظرفيت ديدن اين چيزهاي خوشمزه رو نداريم


الهی قربونت برم...راست میگی...تازه اونم توی این وضعیت
شرمنده تم بخدا..منو ببخش
ilijoon
4 بهمن 91 20:35
دستتون درد نكنه ان شاالله تا سال ديگه با داداش وآبجي پارسا جون آش هم بزنيد


اووووووووووووووووووووووو چه خبره؟
جور دیگه نمی تونستی نفرین کنی و دق دلی خالی کنی حتماً باید با اعصابم بازی کنی؟
ilijoon
4 بهمن 91 20:36
بسيار زيبا تزيين كرديد دستتون درد نكنه ان شاالله هميشه حاجت روا باشيد


چشمات زیبا می بینه مهربونم....ممنونم عزیز دلم...ایشالله...همین طور شما عزیزم
خانومی مممنون که این همه کامنت خوشگل و پر انرژی برامون گذاشتی
خییییییییییلی دوستتون داریم

ilijoon
4 بهمن 91 20:37
حالا چرا رمز دار شديد؟؟؟؟؟؟


هیچی بابا همین طوری...محض خاطر جمعی
مامي كيانا
5 بهمن 91 8:58
اين چه حرفيه بچه اند ديگه
كيانا هم همش از پارسا ميگفت
به باباش ميگفت رفتيم تولد پارسا اسباب بازيهاي پارسا دخترونه بود چرا؟توپهاش صورتي بود چرا؟
شكلاتهاش هم محكم گرفته بود تو دستش هر چي باباش گفت به من بده هي بهونه آورد الآن نميشه! بريم خونه بهت ميدم!
به ما هم خيلي زيـــــــــــــاد خوش گذشت نوبتي هم باشه نوبت شماست بياين پيشمون
راستي فكر كنم مخ مجتبي بيچاره رو خورديها!! هي از ما گفتي مجتبي با خودش ميگفت عجب گيري افتاديم اين مونا از كجا پيداش شد دوباره زهرا فيلش ياد هندوستان افتاد


آره این که درسته
الهی قربونش برم که انقدر دخترونه و پسرونه می کنه
قررررررررررررررررربونش برم..چیز دیگه ای نداشتم تا به بچه بدم...نوش جونش
چششششششششششششم حتماً حتماً ما هم میایم
آخ آخ گفتی...یعنی مداااااااااااااام حرف خودمون رو میزدم
ظاهراً که مجتبی چیزی نگفت و با حوصله گوش میداد ...حالا تو دلش چی گفته باشه خدا می دونه

مامان آمیتیس
5 بهمن 91 12:42
نذرتون قبول باشه انشاا...
نمیدونم چرا عکسا باز نشد


ممنونم عزیزم..قبول حق
جداً؟؟؟؟؟چرا آخه؟
ilijoon
5 بهمن 91 21:03
به خاطر گل روي پارسا جون با اين ماماني بي وفات آشتي كردم آخه قهر واسه بچه هاي بده


قررررررررررررررررررررربونت برم من....مرسی
ilijoon
5 بهمن 91 21:06
زهرا حالا ميخواستي عذابمون بدي جور ديگه عذاب ميدادي آخه دختر خوب اين چه رمز طولاني كه گذاشتي من به زور بعد از 4 ماه شماره دانشجويي ام رو حفظ كردم حالا هم براي زدن رمز پارسا جون يك ساعت بايد دفتر وكتاب بيارم شماره رو تايپ كنم


هههههههههههه ...خب این باعث تقویت حافظه ات میشه خواهرررررررررررررر
ilijoon
5 بهمن 91 21:07
حالا انصافا برات اس نميومد؟؟؟نكنه براي يكي ديگه ميفرستم ديشب هم اس دادم اون هم نيومد؟؟؟ برو خصوصي ببين شماره موبايلتو درست سيو كردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اس هایی که میگی قبلاً دادی نه واقعاً نیومده بود...ولی اس پریشبی اومد...تازه پریشب فهمیدم که این شماره تو بود...آخه بعد از تعویض گوشیم بعضی از شماره هام پاک شد از جمله شماره ایرامسلت که اخیراً سیو کرده بودم و فقط توی گوشیم بود و توی سیم نبود
مامانی درسا
6 بهمن 91 3:33
اووووووف از هفت خوان رستم بگذشتم تا به شما گل پسری و نه مامانش برسیدم .....قربونت برم که تنها گیرت آوردن و تموم کارای شله زردتو شما کردی عزیز دل خاله ....... نوش جونت باشه دستت درد نکنه ....... قبول باشه عزیزم .....خوب خوب خوب مامانی واسه اینکه گریه نکنی دست شما و بابایی هم درد نکنه


آخیییییییییییییییییییییییییییییییش یعنی ما شما رو دیدیم...دلمون پوسید از بس رد پایی از درسایی و مامانش ندیده بودیم
آهی گفتی خاله جون...یعنی بیگاری به معنای واقعی رو تجربه کردم
ممنون خاله جونی قابل شما رو نداشت
خب دیگه مژگان جون...داشتیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا که گریه مون در اومد و شهرمون رو سیل برد تازه میگی دستت درد نکنه
علامه کوچولو
7 بهمن 91 20:52
قبول بشه انشاءالله
قربون این پسر نااااازم بشم


قبول حق باشه ایشالله...ممنونم عزیزم..
خدا نکنه خاله جون مهربونم
نرگسی
29 بهمن 91 12:41
قبول باشه مامانی .. از رنگ و لعابش معلومه که خیلی خوشمزه بوده ..


قبول حق باشه عزیزم...آره جاتون خالی بود واقعاً...اینطور که خانواده می گفتن خیلی خوشمزه شده بود