نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

مــــــــن و پـارســـــــــــا و خــــــــــــــــــــدا ...

1391/11/9 2:38
نویسنده : مام پارسا
660 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااااااام

امشب اومدم تا داغ داغ براتون از صحبتهایی که همین چند دقیقه پیش یعنی ساعت 12:20 دقیقه شب ، قبل از خواب بین من و پارسا رد و بدل شد بگم

حتی دلم طاقت نیاورد که تا صبح صبر کنم

آسمان

 

پس برای خوندن گفتگوی احساسی مادر و پسری بفرمایید ادامه مطلب:

 

 

132.gif

 elfen-globe-38.gif

گفتگومون اینطوری شروع شد:

پارسا پشتش رو به سمت من کرد و گفت: بمال ( طبق عادت همیشه که قبل از خواب ماساژ و مالش می خواد)

من هم در حال انجام وظیفه بودم که.....

 پارسایی یهویی گفت: چرا خدا به ما پشت داد؟

من: واسه اینکه بتونیم بایستیم ...خم بشیم .... روی پشتمون دراز بکشیم و استراحت کنیم...اصلاً اگر پشت نداشتیم که می افتادیم

پارسا : یعنی نمی تونستیم بایستیم

من: نه عزیزم...خدا خیلی داناست و هیچ چیزی رو الکی به ما نداد....همه چیزهایی که خدا بهمون داد برامون کاربرد داره

پارسا : چرا بهمون دست داد؟

من : مامانی خب معلومه...اگر دست نداشتی با چی می خواستی لیوان برداری و آب بخوری....با چی می خواستی نقاشی بکشی....با چی می خواستی پازل درست کنی

پارسا : بریم نقاشی بکشـــــــــــــــــــــــــــم....بریم پازل درست کنــــــــــــــــــــــــــــم

من : مامانی من اینها رو گفتم تا بدونی باید از خدا تشکر کنی...الان که وقت نقاشی و بازی نیست

به خدا بگو دستت درد نکنه که این همه نعمت به ما دادی

پارسا بعد از یک دقیقه مکث و تفکر : خدا بیاد پایین تا من بهش دست بدم

من : نه مامانی شما نمی تونی به خدا دست بدی...فقط باهاش حرف بزن

پارسا : من دلم می خواد برم بالا

من : بری بالا چی کار کنی؟

پارسا : برم بالا ، پیش خدا و بهش دست بدم

من با کمی تردید : نه مامان شما نمی تونی بری بالا

پارسا : اگه برم بالا دیگه نمی تونم بیام پایین؟

من تو فکر فرو میرم و میگم : نه مامانی ، دیگه نمی تونی بیای پایین پیش ما

پارسا : اون وقت شما تنا (تنها) میشی ... دلت برام تنگ میشه؟.....دِله (گریه) می کنی ؟

من همچنان در فکرم و نا خواسته اشکی از گوشه چشمام میریزه و میگم : آره مامان تنها میشم و گریه می کنم ...و به خدا میگم خدایا من پارسامو می خوام....دلم براش تنگ شده...می خوام بغلش کنم ...بوسش کنم

 شکلکهای جالب و متنوع آروینو همون لحظه با تمام احساسم محکم می بوسمش و قربون صدقه اش میرم شکلکهای جالب و متنوع آروین

پارسا بازم میگه : اگه برم بالا خودم بخوام بیام پایین چی میشه؟...و فوری در ادامه میگه : میفتم پایین می شکنم....اون وقت دیگه شما پارسایی نداری؟... هی میگی من پارسا مو می خوام ...پارسامو می خوام؟

من : آره مامانی....پس کنار من و بابایی بمون ...حالا هم بخواب که خیلی دیره

پارسا دیگه حرفی نمیزنه و 5 دقیقه بعد به خواب شیرین فرو میره....ولی من همچنان توی فکرم....نمیدونم قانع شد که پیش ما بمونه یا هنوز هم دلش می خواد بره بالا تو آسمون و به خدا دست بده و فقط به خاطر اینکه فهمید اگر نباشه من دلم براش تنگ میشه و گریه می کنم ، سکوت کرد و دیگه چیزی از بالا رفتن نگفت

آخه پارسا خیلی با احساسه و خیلی هم نسبت به اینکه من و باباش از دستش ناراحت بشیم...یا عصبانی بشیم...یا باهاش دوست نباشیم حساسه ...و همیشه وقتی کار اشتباهی می کنه...میگه نالاحت شدی؟...با من دوست نیستی؟ و بعد با بغض و گریه شدید از روی دلتنگی میاد بغلمون و باید کلی ناز و نوازشش کنیم و بهش بگیم ازش ناراحت نیستیم تا آروم بشه

**************************

شاید همین حسی که دلش می خواد بره تو آسمون و به خدا نزدیک بشه باعث شد که جمعه وقتی رفته بودیم تفریح ،روی یه تپه سرسبز یک روستا ، موقعی که بابایی داشت کایت رو هوا میداد ، پارسایی رفت سر نخ رو از دست بابا گرفت و با دستای کوچولوش تمام تلاشش رو کرد تا کایت رو به پرواز در بیاره

اسمان

و در حد توان خودش موفق هم شد

آسمان

 

************************** 

 خدایا کمکم کن تا بتونم برای تمام سوالهای پسرم جواب درستی پیدا کنم و قانعش کنم...چون به نظرم این سوالات و جوابهاشون تاثیر خیلی خیلی زیادی در زندگی آینده این فرشته کوچولو ها و اینکه بتونن راه درست زندگی کردن رو انتخاب بکنن ، داره

130.gif

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

محدثه
9 بهمن 91 8:47
سلام، من هنوز تو فکرم... زهرا، پارسا خیلی باهوشه که این حرفا رو میزنه. گاهی اوقات خانواده ها کم میارن که چی به بچه هاشون بگن ولی خوبه که تو جوابشو قانع کننده میدی. من اولین بار اون شبی که سنگده بودیم سوالهاشو شنیدم خیلی هم تعجب کردم، محمدرضا هم وقتی بچه بود خیلی ازین سوالا میکرد گاهی از من گاهی از بابا... نمی دونم ما پس چرا اینقدر ... بودیم دوران بچیگیمون


سلام عزیز دلم...خوبی؟...چه خوب که بازم می تونی جزو اولین ها باشی توی کامنت دادن
من باز هم با خوندن کلمه کلمه حرفاش رفتم تو فکر...ممنونم آجی جونی که انقدر از پارسا تعریف می کنی...
آره پارسا بعضی اوقات سوالاتی می پرسه که جداً کم میارم و میرم تو اینترنت تحقیق می کنم و بعد بهش جواب کامل تر و قابل فهم تری میدم
به نظر من که پارسا کلاً همه چیزش به محمد رضا رفت....هم بابایی بودنش و هم تیپ زدنش و هم همین حرفها و سوالاتی که می پرسه
آی گفتی...منم همیشه این برام سواله....آخه پارسا الای گاهی اوقات حرفایی می زنه که من توی دبیرستان تازه متوجهشون می شدم
ولی خب ما هم تو دوره خودمون باهوش بودیم..مگه نه؟؟؟؟؟( آیکون اعتماد به نفس)
مامي كيانا
9 بهمن 91 10:30
آخي الهي پارسايي اشك ما رو درآوردي
اتفاقا پستي يكي از دوستام به اسم نيايش گذاشته بود و اون هم گفتگوي بين مامان و دختر بود كه از خدا مي گفت و مي پرسيد
بايد به بچه ها حق داد يه موقع هايي ما رو همچين سوال پيچ مي كنند كه تو جوابشون مي مونيم
بايد هر روز خودمونو آماده كنيم براي سوالات جديدشون سوالاتي كه جوابش هنوز واسه خودمون هم مبهمه



الللللللللللللللهی....خاله جون پس شمام مثل مامانم اشکت در اومد
آره عزیزم تازه یواش یواش سوالهای بچه ها توی این سبک از این به بعد شروع میشه و حتماً باید بهشون جواب قانع کننده داد
دقیقاً همین طوره...واقعاً بعضی از سوالاتی که می پرسه هنوز خودم هم جوابشونو نمی دونم....ولی کارم شده تحقیق توی نت در این زمینه ها
زهرا (✿◠‿◠)
9 بهمن 91 11:46
قوربون پارسای قشنگم برممممم من!


خدا نکنه خاله جونی
زهرا (✿◠‿◠)
9 بهمن 91 11:47
الهــــــــــــــــــــی!
چقد مهربون پارساییِ نازم...
البته از قیافه ش میشد حدس زد!!


ممنون از لطفت...آره خیلی با احساسه
زهرا (✿◠‿◠)
9 بهمن 91 11:50
میفتم پایین میشکنم؟؟؟؟؟؟
ناااااز!
محمد صادقمم اون موقع ها که زیاد میرفت بالای اپن آشپزخونه! واسه اینکه من نگم چرا رفتی اون بالا و میفتی و خون میادو .....
خودش زودتر میگفت:
مامان......اگه بیفتم......شیشَک میشم!!!!!(می شکنم!!!!!)


دقیقاً...انگار که ظرف باشه
اللللللللللللللللللهی فداش بشم الهی...قربون شیشک گفتنش برم
زهرا (✿◠‿◠)
9 بهمن 91 11:55
خدا هممون و یاری کنه توو این راه خطیر....
واقعا درست جواب دادن خییییلی سخته!!


ایشالله
واقعاً همینطوره
ilijoon
9 بهمن 91 13:58
اي جانمممممم قربون پسر باهوش وكنجكاومون بشم كه انقده سوالات عجيب وغريب ميپرسه


خدا نکنه خاله جونی....حالا بازم اینا خوب بود...بعضی اوقات عجیب و غریب می پرسه اونم چه عجیب و غریبی
ilijoon
9 بهمن 91 13:59
خيلي زيبا بود دستت درد نكنه زهرا جون بسيار زيبا صحبتهاي بين خودتونو توصيف كردي


خواهش می کنم عزیزم...با نگاه زیبات خوندی
نظر لطفته....خوشحالم که خوشت اومده عزیزم
ilijoon
9 بهمن 91 14:00
قربونت برم عزيزم كه كايت هوا ميكني قربون دستهاي ناز وكوچولوت بشم


خدا نکنه خاله جون مهربونم...اگه بدونی چه کیفی داشت وقتی بالاخره تونستم یه کوچولو کایت رو به پرواز در بیارم
ilijoon
9 بهمن 91 14:00



ممنونم مهربونم...خودت گلیییییییییییییییییییییییییی عزیز دلم
اینام تقدیم به شما
زهرا (✿◠‿◠)
12 بهمن 91 7:18
خوبی زهرا جون؟؟؟
چه خبرا؟
خوش می گذره؟؟؟
اومدم بگم اون پارسا یه دونه رو از طرفم ماچ ماچش کن!


ممنونم عزیز دلم
ما خوبیم...شما چطورید؟
محمد صادقم خوبه؟
الللللللللللهی قربون مهربونیت بشم من عزیزم....مرسی از محبتت...چشم حتماً
زهرا (✿◠‿◠)
14 بهمن 91 8:43
کوشی پ خواهر؟؟؟؟
دلمون واستون تنگ شده!


هستم همین دورو برام ولی واقعاً اصلاً فرصت پای کامپیوتر اومدن ندارم
بخدا منم همین طور...الان میام پیشت مهربونم
مامي كيانا
15 بهمن 91 11:57
دوباره يك پست گذاشتي رفتي ستاره سهيل شدي كجايييييي


آی گفتی...خودم هم میدونم که باز غیبتم طولانی شده ...باورت میشه الان بعد از 4 یا 5 روز کامپیوتر رو روشن کردم
خودت که می دونی الان درگیر چی هستم...تازه علاوه بر اون پارسا 2 روزه که تب داره و مدام بهونه گیری می کنه و در بست در اختیارشم
مامي كيانا
17 بهمن 91 10:11
سلام عزيزم كيانا هر روز كه مياد ازش ميپرسم پارسا اومد؟ مامانش اومد؟ حالا قبل از اينكه ازش بپرسم خودش گزارش ميده
ديدم چندروزيه ميگه پارسا نيومد!!
خدا بد نده امان از اين تب و سرما الان چطوره؟
راستي تو نظرت گفتي از دستم ناراحت نشدي؟ ياد يه خاطره اي افتادم
يادته يك روز اومدم خونتون با من قهر كردي بعد مامانت دعوات كرد كه مهمونته و چرا باهاش قهر كردي
واقعا كه چه دختر لوسي بودي؟
بابا ما پوستمون كلفت شده اين موهارو كه تو اسياب سفيدش نكرديم كه در جوار شما چه سختيها كشيديم چه حرفها شنيديم
بگذريم من هم شوخي كردم ناراحت نشي ها!!!!!


الهی قربونش برم...خیلی ناز و جیگره...این چند روز که میرفتم ، همش محو تماشای دخمل بهترین دوستم بودم
پارسا هم بد نیست..فعلاً گوش درد داره بچه ام
اللللللللللللللللللللللهی قربونت برم...راست میگی...یادمه..واقعاً چقدر حرکتم ضایع بودااااااااا
خداییش خیلی لوس و ننر بودم...یادته خانوم اخوتیان همیشه می گفت : زهرا قهروک
الهی فدات بشم..به هیچ وجه ...آخه تازه فهمیدم که هیچ وقت نباید از دست بهترین و صمیمی ترین دوست دوران مدرسه و لحظه های خوشی و نا خوشیم به بهونه های الکی و پوچ ناراحت بشم
خیییییییییییییییییلی دوستت دارم مونای خوبم
مامي كيانا
18 بهمن 91 13:37
http://cartoon-excellence.com/cars-2/


ممنونم ازت عژیزم
نرگسی
29 بهمن 91 12:39
.......................
عزیز دلممممممممممممممممممممممممم


مامانی درسا
5 اسفند 91 3:29
الهی بگردم مامانش انشاالله خدا جون پارسا رو برات به سلامت نگه داره ..... و اونو محکم تو دستاش بگیره ........ دوست دارم پارسا گلی


مرسی خاله جونی.ایششششششششششاله...ایشالله خدا همه ی کوچولوها رو واسه پدر و مادرهاشون صحیح و سالم در پناه خودش نگه داره
ما هم خیلی دوستتون داریم خاله جون جونی