نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

یه بازی شیرین :چرا وبلاگم رو دوست دارم؟

1391/12/6 9:39
نویسنده : مام پارسا
570 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

   شکلکهای جالب و متنوع آروین

سلام به دوستای گلم

امروز اومدم تا از یه مسابقه که نه .... از یه بازی شیرین نی نی وبلاگی براتون بگم

خیلی وقته که وقتی به وب بعضی از دوستام میرفتم می دیدم یه پست نوشتن در مورد اینکه: چرا وبلاگم رو دوست دارم؟

و اونطور که متوجه شدم معلوم نبود که شروع کننده این زنجیره کی بوده ولی هر کسی که بود کار قشنگ و جذابی رو شروع کرد

حالا من هم توسط دوست عزیزم مامانی درسا جون که جزو اولین دوستان نی نی وبلاگیمه به این بازی قشنگ دعوت شدم

ممنونم مژگان جون که منو وارد این بازی شیرین کردی

*****************************

و اما بالاخره .... چرا وبلاگم رو دوست دارم؟

اولین دلیل:

وبلاگم رو دوست دارم چون توی اون از عزیز ترین موجود زندگیم می نویسم ...از کسی که جونم به جونش بنده و نفسم به نفسش...کسی که وقتی شبی تب می کنه تا خود صبح بالای سرش می شینم و در حین اینکه مراقبش هستم ، تمام مدت توی ذهنم کل روز رو مرور می کنم که کجاها بردمش ....نکنه من بی احتیاطی کردم که اون تب کرد...نکنه جایی بردم که باد بهش خورد...نکنه کسی مریض بود و من نباید میبردم پیشش...خلاصه انقدر فکر می کنم که آخرش مطمئن میشم که خودم مقصرم و بچه ام رو مریض کردم...حتی اگر واقعاً اینطور نباشه.....

توی وبلاگش هم می نویسم از خاطراتش...از لحظه لحظه رشد و پیشرفت هاش ... از گفتن کلمه های ساده تا جمله های قشنگ و کاملش

و خوبی وبلاگ اینه که می تونیم خاطراتمون رو همراه با تصاویرش یکجا ثبت کنیم

در مورد عکس:

اینجا حاضر شده بودیم تا به جشن بزرگی که شب 22 بهمن توی شهرمون برگزار شده بود بریم در ضمن این شال و کلاه رو هم خودم واسه جوجه پاییزیم بافتم (دومین کار بافتنیمه)

پارسایی

 

پارسایی

*************************

دومین دلیل دوست داشتن وبلاگم :

دوستی با دوستای خوب و با معرفتیه که همیشه سراغمون رو می گیرن

-اگر چند روز نباشیم نگرانمون میشن ..

-هر سوالی که ازشون بپرسیم در حد توانشون بهمون صادقانه و دلسوزانه جواب میدن...

-موقع غم ها به کمکمون میان و دلداریمون میدن

-موقع شادی هامون هم برامون دعای خیر می کنن و بیشتر خوشحالمون می کنن

خود من توی این محیط مجازی با خنده و شادی دوستام خندیدم و شاد شدم ... و با ناراحتی هاشون واقعاً گریه کردم

اینجا هممون یه جورایی داریم با هم مثل یه خانواده زندگی می کنیم ... و دلمون برای همدیگه می تپه

اینجا شده مثل خونه دوممون که بهش سر می زنیم و حواسمون هست تا گرد و غبار روش نشینه

اینها بود دلیل این عشقی که به وبلاگ یدونه پسرم دارم

حالا من هم به رسم این بازی قشنگ باید از 3 نفر دعوت کنم ،

دوستای گلم :

1- مامی کیانا فرشته خونه ما

2- مامان آمیتیس جون

3- مامانی علامه کوچولو

*******************************

پی نوشت:امروز ساعت 4 بعد از ظهر شارژ اینترنتمون تموم میشه .... پس مثل همیشه تنهامون نذارید تا بعد از وصل مجدد اینترنت با دیدن کامنت هاتون انرژی بگیریم .... مرسی از همتون

8.gif

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

مامانی درسا
6 اسفند 91 3:13
عزیزمی ........ خیلی خیلی زیبا و با احساس نوشتی گلم ...... تموم اونچه که نوشتی ....... واقعا" فک میکنم توی اعماق قلب هر مادری جا داره ...... خدا چون پارساتو با دو تا دستاش محکم تو آغوش بگیره ...... و انشاالله روزی برسه که تموم ما که لحظه به لحظه زندگیمون فقط به عشق این گل های زندگیمون میگذره ...شاهد پیشترفت های بزرگ شون باشیم ....الهی آمین ...... هزاران بار میبوسمتون


ممنونم گلم...واقعاً همین طوره...تموم مادرها نگرانی ها شون شبیه همه...ایشالله
الهی آمیــــــــــــــــــن
ممنون از دعای خیلی قشنگت
ایشالله خدا درسای نازتو برات نگه داره
ممنونم مهربونم...بازم ممنون از اینکه ما رو به این بازی شیرین دعوت کردی
مامان آمیتیس
6 اسفند 91 5:24
عزیزم ممنون که ما رو به این بازی قشنگ دعوت کردی


خواهش می کنم گلم...شما از دوستای خوب من هستی
مامان آمیتیس
6 اسفند 91 5:25
پارسا جون شال و کلاه مبارکت باشه خیلی خوشگل و خوش رنگه


مرسی خاله جون مهربون...با چشمای قشنگتون دارید می بینید
مامان آمیتیس
6 اسفند 91 5:34
پارسا جون شال و کلاه جدید مبارکت باشه خیلی خوشگل و خوش رنگه


مامان آمیتیس
6 اسفند 91 5:46
راستش من وبلاگمونو دوست دارم چون میدونم وقتی دخترم بزرگ بشه با دیدن عکسا و خاطرات کودکیش تو وبلاگش خیلی خوشحال میشه.....
دومم اینکه با داشتن این وبلاگ دوستای خوب و مهربونی پیدا کردم که همیشه تو شادی و غم همراهم بودم و منم مثل خواهرم دوستشون دارم.....


دقیقتاً همین طوره...ایشالله که هممون اون روز رو ببینیم و جواب زحمتهامون رو بگیریم
خودت خوبی گلم که این همه دوست داری و همه هم از جمله خودم عاشقتن
مامان آمیتیس
6 اسفند 91 5:51
راستی با اینکه خیلی دیر به دیر وبلاگ دخترمو آپ میکنم و خاطرات هر روزشو نمیتونم بنویسم اما بازم این وبلاگ برام خیلی مهمه و خیلی دوستش دارم


این مشکل همه ماست...چون با بودن این فرشته های کوچولو نمیشه خیلی زود به زود آپ کرد
رسیدگی به بچه هامون در اولویته...راست میگی ...آخه وبلاگ یه جورایی مثل خونه دوم آدم میشه...که حس می کنی همیشه باید بهش سر بزنی
مامي كيانا
6 اسفند 91 9:35
اول سلام
دوم دست ماماني هنرمند درد نكنه
سوم زيبا نوشتي از دليل بودن در ني ني وبلاگ خلاصه اينكه يك حس مادرانه قشنگ
چهارم از اينكه دعوتم كردي ممنون
پنجم مثل اينكه بايد حتما بشينم يك پست بنويسم دربارش آخه اين سومين دعوت به اين مسابقه است كه ميبنم
ششم اينكه از اينكه شارژ اينترنتت تموم ميشه ناراحت نباش خودم يكي واست ميخرم
حالا ديدي چه دوست تودرواري دست و دلبازي داري باز به من بگو سمناني


اول سلام به روی ماهت
دوم قربونت برم عزیزم..قابل شما رو نداره...به پای دوست جونی هنرمندم نمیرسم که
سوم ممنونم مهربونم...با نگاه زیبات خوندی
چهرم خواهش می کنم عزیزم..قابلتو نداشت
پنجم ای تنبل دست بجنب یه چیز بنویس دیگه
ششم الللللللللللللللللهی قربون دوست تودر واری خودم برم من
خودم تنها تنها فدااااااااااااااااااااااااات
هفتم رو خودم میگم : عااااااااااااااااااشقتم
محدثه
6 اسفند 91 9:37
سلام زهراجون خوبی؟؟ پارساجونم چطوره؟
من عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشق این شال و کلاه پارسام باور می کنی؟ خیلی خیلی ناز شده...
بچه ها چه بخوای چه نخوای مریض میشن چرا خودتو مقصر میدونی؟ همه آدما مریض میشن فقط باید امیدوار باشیم زودتر خوب شن (ولی خوب فکر کنم این همون قضیه مادر نشدی بفهمیه)
دوستتون دارم یه عالمه...


سلام عزززززززززززززززززززیز دلم...ما خوب خوبیم...تو چطوری گلم؟
جـــــــــــــــــدی میگی؟خوشحالم که میگی انقدر قشنگ شده...صبر کن خودم بعداً می بافم واسه نی نیت ایشالله(هر چند که مامانت خودش هنرمنده)
آره عزیزم راست میگی...ولی نمی دونم چه مرضی دارم که از وقتی که پارسا نوزاد چند روزه بود و حتی فقط دماغش کیپ میشد من عذاب وجدان می گرفتم و خودم رو مقصر می دونستم و آخرش هم به گریه می افتادم...دقیقاً تموم این حرفها رو مجتبی هم به من میگه ولی کی هست که گوش بده...توی این 3 سال درست نشدم ...فکر نکنم که دیگه امیدی به خوب شدنم باشه
ولی خدایی دقیـــــــــــــــــــــقاً همینه که همیشه بهت میگم..بذار خودت مادر بشی..اون وقت می فهمی..ممنون از حرفهای قشنگ و دلنشینت
ما هم خییییییییییییییییلی دوستت داریم عزززززززززززززیز دلم...مهربونم

زهرا(✿◠‿◠)
6 اسفند 91 10:06
عزیزم خیییلی قشنگ نوشتی...
دقیقا همین طوره که میگی!


ممنونم گلم..با نگاه قشنگت خوندی
زهرا(✿◠‿◠)
6 اسفند 91 10:08
وااااااااااااااااااای!
چه شال و کلاه خوشگلیییییییییییییییییی
واقعا میگم عزیزم......عالیه!
چقدم بهش میاد ماشاللا


ممنونم عزیزم...چشمات خوشگل می بینه...جداً یعنی انقدر خوشگل شده؟؟؟...خیلی خوشحالم
بازم مرسی
زهرا(✿◠‿◠)
6 اسفند 91 10:09
الهی که همیشه دلتون شـــــــــــــــاد و زندگیتون گــــــــــــــــرم باشه!


ایشالله ...همینطور برای شما عزیزم
ممنونم از کامنت های خوشگلت

مامي كيانا
6 اسفند 91 13:28
قبل از 4 بيا بخون پست جديد آپ شديم


اوووووووووووووووووومدم
علامه كوچولو
6 اسفند 91 13:48
سلام عزيزم
ممنون ازينكه منو قابل دونستي من خيلي سعي كردم ننويسم اما در برابر اين همه محبتتون كم اوردم
زيبا نوشتي عزيزم خدا انشاءالله پارسايي عزيزم رو برات حفظ كنه و بالتبع وبلاگش رو
عجب شال و كلاهي شده مباركش باشه
انتخاب رنگت هم كه محشر بوده بابااااااااااااا هنرمند


سلام گلم...خواهش می کنم...شما از دوستای خوب مایی
قربونت برم...ممنون که وقت میذاری و می نویسی
خدا ایشالله همه کوچولوها رو واسه پدر و مادر هاشون نگه داره
ممنونم از تعریفت...مرسی گلم...واقعاً این همه تعریفی شده؟خیلی خوشحالم
زهرا(✿◠‿◠)
14 اسفند 91 9:14

همین جوری!
دلم واستون تنگ شده بود!



قربون دل مهربونت برم که به یادمونی
مامان آمیتیس
18 اسفند 91 11:50
برای پارسا جون و مامان مهربونش


واااااااااااااای مرسی عزیز دلم...ممنون از این همه محبتت
اینام تقدیم به شما

زهرا(✿◠‿◠)
18 اسفند 91 15:44

عیدت پیشاپیش مبارک زهرایی گلم...


ممنونم گلم...عید شما هم پیشاپیش مبارک باشه مهربونم
زهرا(✿◠‿◠)
18 اسفند 91 15:45
راستی....
خسته نباشی از خونه تکونی!!!!!



قربونت برم...ولی فعلاً درگیر مریضی هستم