پارسا و اسباب کشی به خونه جدید
سلام به همه دوست جون جونیای خوب و مهربون خودم.
نمی دونید چقدر خوشحالم از اینکه دوباره اومدم پیشتون.خیلی دلم براتون تنگ شده بود ، ببخشید که چند وقتی نتونستم به دیدنتون بیام و به کامنت های پر مهرتون جواب بدم.آخه سخت درگیر جمع کردن اسباب اثاثیه و بعدش هم در گیر اسباب کشی و جابجایی بودم.
خودتون که حتماً می دونید با وجود بچه چقدر اسباب کشی و بعدش جابجا کردن وسایل توی خونه جدید سخت تر میشه ، واسه همین هیچ فرصتی دیگه برام نمی موند تا بیام نت.
حالا ماجراهای من با پارسا رو توی این روزها بخونید تا خوب متوجه سختی کار بشید:
روز هایی که من مشغول جمع کردن وسایل و کارتون زدنشون بودم ، پارسا سخت مشغول پخش کردن وسایل بود.
حتماً میگید یعنی چی ؟الان براتون میگم:
من وسایل رو جمع می کردم و کلی مرتب می چیدمشون ولی همین که از اتاق می رفتم بیرون پارسا می رفت سر کارتون ها و وسایل رو بالا و پایین می کرد و در آخر هم از چند تا چیز خوشش می اومد و از توی کارتن درشون می آورد و باهاشون بازی می کرد ، طوری که من هر کارتون رو دست کم 3 بار باید جمع می کردم.
اسباب بازیهاش رو هم که فقط شبها وقتی خواب بود می تونستم جمع کنم و برای همین مجبور بودم تا ساعت 4 صبح بیدار بمونم و این کارها رو برسم.
حالا اینها قسمت خوب ماجراست ، قسمت بدش این بود که پارسا یک دفعه هوس بازی با یک اسباب بازیش رو می کرد که من اصلاً نمی دونستم توی کدوم کارتون گذاشتم برای همین مجبور بودم تمام کارتون های اسباب بازی هاش رو باز کنم تا اسباب بازی مورد نظر شازده رو پیدا کنم ( حالا متوجه شدید چرا گفتم با بچه سخت تره )
خلاصه بعد از ده روز بدو بدو و جمع و جور کردن ، بالاخره روز اسباب کشی رسید.
تنها شانسی که آوردم این بود که از صبحش پارسا رو گذاشتم خونه دایی جون محمد تا با متین بازی کنه، چون پارسا اونجا رو خیلی دوست داره.
هوا شدید سرد بود و از بعد از ظهر بارون هم شروع به باریدن کرده بود ولی خوشبختانه بیشتر وسایل ما قبل از بارون اومده بود.
حالا ماجرای ما با پارسا موقع باز کردن و چیدن وسایل:
کارتون ها رو که خود پارسا باید باز می کرد و بعدش هم نصف اونها رو توی خونه پخش می کرد و می رفت سراغ یه کارتون دیگه و بعد هم پخش شدن تعداد دیگه ای از وسیله ها توی خونه..........
اگر هم توی یه کارتونی یونولیت بود که واویلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تمام خونه رو یونولیت پخش می کرد و تا 1 ساعت کار من جارو برقی کشیدن بود آخرشم مگه تموم می شدن.
تا چند روز توی خونه یونولیت این ور و اون ور می رفت.
نا گفته نمونه که توی تمام این روزها ، چه موقعی که وسیله جمع می کردم و چه موقع چیدن وسایل با وجود اینکه پارسا کارم رو چند برابر می کرد ولی باز هم کاری به کارش نداشتم چون دوست داشتم از این اسباب کشی ، خاطره خوب و قشنگی توی ذهنش بمونه و اون هم یه جوری توی این شلوغ پلوغی ها سر گرم بشه و بهش خوش بگذره.
بالاخره با تمام این مصائب و مشکلات که حالا برامون خاطره های قشنگی به جا گذاشتن ، اسباب کشی و جابجایی ما توی خونه جدید انجام شد و به شکر خدا تقریباً همه چیز به روال عادی برگشت و حالا داریم لذت خونه جدید رو می بریم.
این بود ماجراهای من با پارسا توی این 2 هفته پر ماجرا.
برای دیدن شیطنت های پارسا یدونه برید به ادامه مطلب:
پسته مامان مشغول بازی با کارتون های خالیه.البته کلی کارتون رو به همین روش پاره و غیر قابل استفاده کرده.
وقتی هم که من کشوها رو خالی کردم تا مرتب کنم ، جیگر مامان زودی پرید و توی کشو نشست
عشق مامان ، دید مامانی روی کارتون ها با ماژیک یه چیزایی می نویسه واسه همین خوشش اومد و ماژیک رو از من گرفت و شروع به نقاشی کشیدن کرد.
خداییش چه آدمک قشنگی هم کشید ، قربونش برم.
اینجا هم که توی خونه جدیده و مشغول بازی با کارتون و یونولیت هاش
می بینید این یدونه ما چه بلایی سر خودش و خونه آورد