نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسا در ایام نوروز (1)

1391/1/20 4:28
نویسنده : مام پارسا
985 بازدید
اشتراک گذاری

شکلکهای جالب و متنوع آروین

روز اول و دوم عید:

روز اول بعد از اینکه از خونه مامان ستاره برگشتیم خونه یواش یواش اومدن مهمون ها شروع شد.

عموجونا و عمه جونای پارسا که می اومدند خونه مامان ستاره ، بعد از اونجا می اومدند خونه ما همین طور پشت هم تا ساعت نزدیک 2 بعد از ظهر خونمون رفت و آمد بود و پارسا و محمد و محمد مهدی هم با هم کلی بازی کردند 

گشت و گذار نوروزی 1

 بعد همگی برای نهار رفتیم خونه مامان ستاره و نهار اولین روز عید همه دور هم جمع بودیم.

بعد از ظهر رفتیم خونه و کمی استراحت کردیم و من و بابا مجتبی احساس کردیم که پارسا یه کم تب داره و بهش شربت دادیم و دیدیم تبش کمتر شد.

برای شام همه خونه مامان صدیق دعوت بودیم.

خاله جون اینا هم از تهران اومده بودند .

غروب رفتیم خونه مامان صدیق و پارسا با متین و محمد مهدی و غزل مشغول بازی شد 

از راست :پارسا ، متین ، غزل ، محمد مهدی( الهی دورتون بگردم عزیزای من ، آخه چرا فکر کردید که باید مودب بشینید)فدای معصومیتتون

گشت و گذار نوروزی 1

شکلکهای جالب و متنوع آروین

اینجا جیگر مامان یه تیکه کاموا و 2 تا گیره گرفته و داره باهاشون بازی می کنه و حسابی هم سرگرم شده و خوشحاله(خوش به حالتون که انقدر قانع و کم توقعید)

گشت و گذار نوروزی 1

شکلکهای جالب و متنوع آروین 

من فدای تمرکز کردنت بشم

گشت و گذار نوروزی 1

بعد سفره شام رو پهن کردیم و شام که سبزی پلو با ماهی بود رو خوردیم.

بعد از شام هم پارسا یه کمی با بچه ها بازی کرد و بعد دیدم که اومد بغلم نشست و بیحال شد.

واااااااااااای دوباره تب کرده بود.بچه ام 39.5 درجه تب داشت.من و بابا مجتبی فوری بردیمش اورژانس و انقدر تبش بالا بود که دکتر قبل از هر کاری یک شیاف داد تا براش بذاریم و تبش رو کمتر کنیم و بعد آزمایش خون و ادرار نوشت.

شب اول عید از بچه ام خون گرفتن ولی هر کاری کردیم نتونستیم ازش آزمایش ادرار بگیریم.

دکتر یه آمپول چرک خشک کن هم برای یکی یدونه مون نوشت

بعد برگشتیم خونه .

دوباره ساعت 2 شب بابایی رفت و جواب آزمایش خون رو گرفت که خدا رو شکر چیزی نبود. 

من و بابا مجتبی تا ساعت 7 صبح بالای سرش بیدار بودیم و اگر من از خستگی یه وقتی خوابم می برد ،بابایی اصلاً تا صبح نخوابید و تمام حواسش به پارسا بود.

تا صبح هر 3 ساعت براش شیاف گذاشتیم تا اینکه ساعت 7:30 بالاخره شیاف ها تاثیر گذاشت و تبش یواش یواش پایین اومد و ما خیالمون راحت شد و تونستیم کمی بخوابیم.البته باز هم هر نیم ساعت ، موبایل رو زنگ میذاشتیم تا حواسمون به تبش باشه.

ظهر روز دوم عید، عزیز دردونه مون رو بردیم تا آمپول بزنیم.

من اصلاً نتونستم توی اتاق برم برای همین بابایی ، پارسا رو برد و پاهاش رو نگه داشت تا حرکت نده ولی وقتی از اتاق اومد بیرون دیدم که بابای مهربون پارسا از خود پارسا بیشتر گریه کرده.

آخه اولین بار بود که پاره تنمون رو آمپول می زدیم.(خدایا هیچ بچه ای مریض نشه)

بعد بابایی به گل پسرش گفت چون پسر خوبی بودی و گذاشتی آمپولت رو بزنیم و زیاد گریه نکردی برات ماشین می خوایم بخریم و بعد رفتیم یه فروشگاه و یه کم گشتیم و برای پارسا ماشین و  فرفره هایی که کوک میشه و می چرخه خریدیم و کلی قربون صدقه اش رفتیم و آوردیمش خونه و تا شب خونه بودیم و همش می ترسیدیم که دوباره تب کنه البته باز هم چند بار تب کرد ولی نه به شدت شب قبل.

تا اینکه تا آخر شب یواش یواش تبش قطع شد.

خدایا برای پدر و مادرها هیچ چیزی با ارزش تر از سلامتی بچه هاشون نیست.

پس خودت این نوگلای باغ زندگی رو در پناه خودت صحیح و سالم نگه دار و مریضی رو ازشون دور کن.

چه شب و روز سخت و خسته کننده ای رو گذروندیم ولی وقتی دیدیم که تب پارسایی مون قطع شد همه اون سختی ها و خستگیها از یادمون رفت و فقط خدا رو شکر کردیم

خدایا شکرت که پارسای ما حالش خوب شده ، خدایا شکرت

شکلکهای جالب و متنوع آروین 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان حنا
20 فروردین 91 5:31
وای عزیزدلم بمیرم براتون چی کشیدید دلم هوررری می ریخت پایین با هر سطری از نوشته هات که می خوندم خدارو شکر که حال پارسا جون خوب شده حنای من هم چن وقت پیش شدید تبو لرز کرده بود می فهمم چه حالی داشتی خدا خودش همه بچه ها رو در پناه خودش حفظ کنه
پارسا جونم عزیزخاله مریض شده بودی الان بهتری ؟؟؟؟؟؟؟؟
خاله جون مواظب خودت باش خوراکیای مقوی بخور تا بدنت مقاوم بشه ایشالله که هیچوقت هیچ وقت مریض نشی الهی آمین از روی ماه هر دوتاییتون می بوسم و هر دوتاییتون هم به خدای مهربون می سپارم


خدا نکنه نازنینم.خدا تو رو واسه حنا جون نگه داره ایشالله.
آره بخدا دیدی چقدر عذاب کشیدیم. نزدیک 2 روز تب شدید داشت
تو هم که مادری و میدونی که چی میگم و چه حسی داشتم ولی خدا رو شکر که حالا دیگه خوب شده.
آره خاله جونم الان خوب شدم ولی من تو رژیم هستم .لب به هیچی نمی زنم و هیچی نمی خورم و دارم مامانم رو دیوونه می کنم.
شما هم حنامو ببوس
شهراد شیر کوچولو
20 فروردین 91 13:51
همیشه خوش با شید وایام به کام
تقویم پسملی هم خیلی خوف شده عزیزم
ای ساروی ریکا دوشتت دالیم


سلام عزیزم.ممنونم مهربون .نظر لطفته.ما هم خیلی دوستتون داریم
بابای دوقلوها
20 فروردین 91 14:14
سلام. سال نو مبارک. امیدوارم سال خوبی واسه همگی باشه. ما هم از این تب و لرزها زیاد داشتم. امیدوارم همیشه در همین حد تب و لرز باشه.
سلامتی پارسا جون آرزومه


سلام.ممنونم سال نو شما هم مبارک باشه.
آره واقعاً خدا کنه که مریضی در همین حد باشه.
مامان ماهان نفسی
20 فروردین 91 20:48
وای الهی بمیرم عزیز خاله چش شده بود خدارو شکر که حالا بهتره دست مامان بابا هم درد نکنه خیلی زحمت کشیدن برای گل پسرمون کشیدن عزیز خاله مواظب خودت باش تا میتونی اب میوه بخور که چرک خشک کن کلی اب بدن رو میکشه


خدا نکنه خاله جون مهربونش.ممنونم که این همه به ما لطف داری.
حتماً خاله جون ، من خودم عاشق آب میوه هستم حالا از این بعد باز بیشتر می خورم
مامان ماهان نفسی
20 فروردین 91 20:51
عزیزم من تا وارد سایت میشم که کارایی که گفتید رو بردارم سریع انتی ویروس کامپیوترم امار میده که این وب ویروس داره به خدا انقدر من این لپ تاپو گذاشتم زیر بقلم رفتم تو کامپیوتری که ویروس کشی کنم خسته شدم نمیدونم چیکار کنم ممنون از شما که تا اینجا راهنمایم کردید مثل اینکه نمیشه من تقویم طراحی کنم ممنون


خانومی الان میام پیشت
نرگسی
21 فروردین 91 17:28
وای من همش 2 روز نیومدم ها .. خوب آپ نکرده بودی .. خدارو شکر که حال پارساجون خوب شد عزیزم ..


قربونت برم عزیزم.خب انقدر دوستت دارم که وقتی نمیای دلم می گیره