ماجرای سنگده رفتن پارسا به همراه الینا
سلام دوست جونیا.خوبیــــــــــــــــــــد؟
ما که خیلی خوبیم.حالا براتون از روزهایی که گذشت بگم:
هفته پیش پنج شنبه ، ما و الینا و مامان و باباش رفتیم سنگده.
خیلی خوش گذشته بود.کلی با هم گفتیم و خندیدیم.
پارسا و الینا هم یه کم با هم خوب بودن و بازی می کردن و یه کم هم به همدیگه گیر میدادن ، خلاصه یه جوری با هم سر می کردن.
واسه دیدن و خوندن بقیه ماجرا برید به ادامه مطلب:
یکی از بازی های این دوتا وروجک ، مورچه بازی بود
پارسا مورچه پیدا می کرد و با یدونه از آجر های خونه سازی می رفت سراغ اون بینواها و اونها رو به دام می انداخت و الینا هم از پارسا یاد گرفت و همین کار رو می کرد
اونها نیم ساعتی سرگرم این بازی بودند
اینجا پارسا هر دو تا آجر رو گرفت و دستای الینا خالی مونده و کاری نمی تونه بکنه و حالا دست به دامن پارسا شده .....
فدای ریز بینیت بشم من.
تو آخرش جانور شناس میشی با این علاقه ای که به تمام جانوران داری
حتی وقتی زنبور دید می گفت : زنبورو بگیرم بوس کنم
اینجا هم دیگه از عکسها کاملاً پیداست که چقدر توی کارشون جدی هستند و اصلاً هم شوخی ندارن
اینم عکسایی از این دوتا جوجو
اینجا این وروجک ها دارن توی آب سنگ میندازن
که البته اینجا الینا خانوم به جای سنگ ، خودش داشت پرت میشد توی آب که مامانیش فوری وارد عمل شد
عشق مامان داره به مامانی هم سنگ تعارف می کنه تا مامانی هم بازی کنه.(فدات بشم من)
بازم بازی
بعد از اینکه این دو تا جوجه کلی با هم بازی و شادی کردن و ما مامان و بابا ها گفتیم و خندیدیم ، غروب جمعه الینا و پارسا با هم خداحافظی کردند و الینا و مامان و باباش رفتند و ما هم صبح شنبه برگشتیم ساری.
اینم گل حیاط خونه مامان صدیق هست که بعد از برگشتن از سنگده شب رفتیم خونه شون برای تبریک روز مادر