هوراااااااااااااااا بازم تولد
جمعه ای که گذشت من و بابایی و پارسا جونی برای شام به جشن تولد محمد رضا جون (پسرعموی پارسا) دعوت بودیم.
همه عمه جونا و عمو جونای پارسا هم بودند.
برای همین ما بعد از ظهر از سنگده حرکت کردیم و رفتیم سمت روستای ریکنده که عموجون نایب اونجا خونه ییلاقی داره.
توی راه الهه جون هم همراه ما اومد و همین باعث شد که خوشحالی پارسا چند برابر شد و از اول راه رفت توی بغل الهه جون نشست و تا آخر راه بازی کرد و خندید.
ساعت 7 رسیدیم خونه عموجون.چون حیاط خونه عمو جون اینا یه عالمه گل های خوشگل داره من همون اول سریع شروع کردم به عکس گرفتن از پارسا تا هوا تاریک نشده کلی ازش عکس گرفتم.
پارسا توی حیاط کلی بازی کرد
بعد من و پارسا و الهه جون و آجی نگار با هم دیگه تا پیش رودخونه رفتیم و کلی حرف زدیم و خاطره تعریف کردیم و عکس گرفتیم و خندیدیم.
موقع برگشت به سمت خونه عموجون هوا تقریباً گرگ و میش شده بود که پارسا توی راه ببعی دید و مشغول بازی و ناز کردن ببعی شد
خلاصه حسابی تفریح کردیم تا اینکه موقع شام شد و شام خوشمزه رو خوردیم و سفره رو جمع کردیم و باز هم پارسا رفت توی حیاط و مشغول بازی شد.
تا اینکه کیک تولد رو آوردند و پارسا تا اسم کیک و شمع رو شنید بدو بدو رفت کنار محمد رضا نشست و از جاش تکون نخورد.
و طبق معمول همه تولد ها به کیک تولد انگشت زد و زودتر از همه مزه کیک رو چشید.
بعد از باز کردن کادوها و خوردن کیک و میوه ، نزدیکیهای ساعت 12 شب به سمت ساری حرکت کردیم
خیلی شب به یاد موندنی و خوبی بود و از همه بیشتر به بچه ها خوش گذشت.
یک عالمه عکس خوشگل توی ادامه مطلب هست که دیدنشون لذت بخشه:
پارسا کنار گلهای زیبا و خوشبو ایستاد تا ازش عکس بگیرم
حالا اینم چند تا عکس تووووووووووووووووپ
فدات بشم که با پیدا کردن یک چوب انقدر ذوق زده شدی (عاشق این تیپتم ، خوش تیپ مامان)
این شالیزار نزدیک خونه عموجون ایناست
اینجا پارسا داره از من می پرسه : ببعی رو ناز بکنم؟
اینجا هم داشت پشت ببعی رو ناز می کرد که ببعی تکون خورد و پارسا سریع دستش رو کشید و از جا پرید و ما کلی خندیدیم
اینجا هم با اینکه ساعت 10 شبه ولی بچه ها همچنان دارن توی حیاط بازی می کنن
اینم که جوجوی ناز مامانه
اینم کیک تولد محمد رضا
اینجا چراغها رو به خاطر فشفشه خاموش کردیم و حالا پارسا چشمش به چراغه و میگه روشنش کنید
پارسا با ولع تمام منتظره تا بهش اجازه انگشت زدن به کیک رو بدیم
و بالاخره طبق معمول تمام تولد ها موفق به انگشت زدن کیک شد
و حالا وقت خوردن انگشت کوچولوی خامه ایه
اینم اثر انگشت پارسا روی کیک که به صورت خطی روی خامه افتاده
بازم خوردن انگشت خوشمزه
اینم هندونه قرمز و شیرین و آبدار ( به قول پارسا خوندونه)
کلی تلاش کردم تا از تعداد عکس ها کم کنم ولی دلم نیومد کمتر از این بکنم آخه به نظرم خییییییییییییلی عکسها خوشگل شدند
اینم گل حیاط خونه عموجون که تقدیم می کنیم به همه شما دوستای خوبی که با حوصله ، تموم عکس ها رو تماشا کردید.