پارسایی رفت به باغ وحش
از چند روز پیش بابایی به پارسا قول رفتن به باغ وحش رو داد.
واسه همین پارسا توی خونه همش می گفت : می خوایم بریم "بابِ گش" ( باغ وحش ) شیر ببینیم.اسب ببینیم.
خلاصه خیلی منتظر بود تا اینکه جمعه صبح همین که از خواب بیدار شد و چشماش رو باز کرد ، فوری ماشینش رو گرفت و بلند شد و گفت: "بییم باب گش"
ما چشمامون این طوری شده بود که این چطور به محض بیدار شدن از خواب یادش اومد که قرار بود کجا بریم.
بعد از خوردن صبحانه که البته چون نزدیک ظهر بود با نهار یکی شد ، آماده شدیم و رفتیم سمت باغ وحش.
حالا واسه دیدن عکسها برید به ادامه مطلب:
عشق مامان همون اول راه گفت که من پشت می شینم
پارسایی دست بابایی رو گرفته و داره میره باغ وحش
اینم اولین حیوونی که دیدیم و پارسا هم خیلی دوستش داشت
اینجا جوجو خییییییییییییییلی تشنه اش شده و بابایی رفت تا براش آب بیاره ، واسه همین داره غر غر کنان راه میره و منتظره باباست
اینم آقا خرسه که از اول تا آخر فقط داشت راه می رفت ، انگار داشت نگهبانی میداد واسه همینم عکسش خوب نشد
پارسا محو تماشای هیبت این شتر مرغاست
عاااااااااااااشق این لاک پشتا شده بود
اینجا هم موقع برگشت از باغ وحشه و بازم پارسا رفت پشت نشست و از بس که راه رفت از خستگی همون اول راه خوابید
ماشینم که همیشه باید کنارش باشه دیگههههههههه
بعد از باغ وحش رفتیم ریکنده سر خاک بابابزرگ (بابای بابایی) و بعد رفتیم خونه عموجون ولی چون پارسا تب کرده بود اصلاً حوصله نداشت و می گفت بریم خونه واسه همین زود برگشتیم خونه
توی خونه عموجون ، فقط همین یکدونه عکس رو تونستم ازش بگیرم
پسرم بعد از 2 روز تب مداوم تازه تبش قطع شد ولی همش داره اسهال میره.
بردیمش دکتر و ازش آزمایش گرفتن که خدا رو شکر چیزی نبود
ولی دیشب من و بابایی متوجه شدیم که پارسا همش داره زبونش رو به لثه هاش می ماله بعد که داخل دهنش رو دیدیم ، دیدیم که لثه های دندون آسیابش متورم شده و فهمیدیم که علت این همه تب و اسهال چیه.
هفدهمین مروارید عشقمون داره در میاد
دعا کنید تا زودتر خوب بشه و کمتر درد بکشه