چند روزی که گذشت ....
سلام دوست جونا خوبیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد؟
ببخشید که دیر اومدم.
این پست مربوط به هفته قبل و خاطراتی که از تاریخ 30 ام خرداد تا 3 تیر اتفاق افتاده هست ،
ولی چون بیشتر عکسها توی دوربین خودم نبود چند روزی طول کشید تا به دستم برسه.
این چند روزه خیلی سرمون شلوغ بود چون غزلی (دختر خاله جون پارسا) با مامان و باباش از تهران اومده بودند ساری برای همین ما برای دیدن اونها ، خونه مامان صدیق می رفتیم.
اونها سه شنبه صبح رسیدند
سه شنبه و چهار شنبه رو کامل خونه مامان صدیق بودیم و با خاله جون اینا می نشستیم و صحبت می کردیم
با هم دیگه بازار هم رفتیم ، خلاصه کلی خوش گذشت.
از همه بیشتر به پارسا و غزل خوش گذشتچون دوچرخه هاشون رو برده بودیم خونه مامان صدیق و اونها هم تا تونستند دوچرخه بازی کردند.
چهار شنبه شام هم همه خونه دایی جون محمد دعوت بودیم.
اونجا هم بچه ها خیلی با هم بازی کردند و بهشون خوش گذشت.
پنج شنبه بعد از ظهر ما رفتیم سنگده و غروب خاله جون اینا هم اومدند
خییییییییییییییییییییییییییییلی خوش گذشت شب تا ساعت 2:30 شب توی حیاط کنار آتیش نشسته بودیم
شاممون رو هم همونجا کنار آتیش خوردیم
هوا وحشتناک سرد بود ، طوری که ما دور خودمون پتو پیچیده بودیم
تا فردا غروب خاله جون اینا بودند و با هم پیاده روی رفتیم و بازی کردیم.
غروب همه به سمت ساری حرکت کردیم
و شنبه بعد از ظهر غزلی با مامان و باباش برگشتند تهران.
حالا برای دیدن عکسها برید به ادامه مطلب:
اینجا متین داره دهن پارسا نخود میده و غزل داره به پارسا شکلات صبحانه میده ( نخود شور و شکلات صبحانه شیرین چه شود؟ )
اینم جیگر مامان بعد از خوردن کاکائو
اینجا هم که با هم داریم میریم بازار و این عکس رو توی راه از جیجلا گرفتم
جوجوی مامانو نیگا !!!!!!!!!!!!! داره آلللللللللللبالو می خوره
( البته بیشتر آلبالو داره پارسا رو می خوره).
قررررررررربون آلبالو خوردنت برم من الهییییییییییییییییی
فدای لب و دهن آلبالوییت بشم من مامانی.
بچه ها خونه دایی جون محمد مشغول بازی هستند
اینم که ملاحظه می کنید ، استاااااااااااد ماشین بازی :جناب آقای پارسا
جیگمل مامان خسته شد خـــــــــــــــــــــــب
اینجا هم که سنگده ست
غزلی و پارسایی مشغول دوچرخه سواری
اینم یه اسب خوشگل و نجیب