نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

شله زرد پزون مامان زهرا

سلام سلام سلام بازم ما با کلللللللللللی تاخیر برگشتیم...ولی با دست پر برگشتیم خوبید؟... خوشید ؟ ....سلامتید؟.... نی نی هاتون خوبن؟....  خداااااااااااااااروشکر ما هم خوب خوب خوبیم و دلیل غیبتمون هم 90 درصدش تنبلی بنده ست...راستش اصلاً حوصله پای کامپیوتر نشستن و نت اومدن ندارم...آخه خداییش بروز کردن وبلاگ حتی با adsl هم کلی وقت می گیره تقریباً : 1 ساعت و نیم...تا متن بنویسی و بعد عکس آپلود کنی و بعد شکلک پیدا کنی...اووووووووووووووووووو...کلّی زمان میبره....روزها که با وجود پارسا به هیچ وجه نمی تونم بیام پای کامپیوتر ..اون وقت فقط شبها می مونه که باید از خواب شیرینم بزنم تا یه پست جدید ب...
3 بهمن 1391

عکسهایی از این روزهای پـــارســا یــدونـــه

  سلام .... سلام .... صد تا سلام حال و احوالتون خوبههههههههه؟.... خدا روشکر ما هم خوبیم....حال پارسایی هم خدا رو شکر خوب خوب شده ******************* اولش باید یه معذرت خواهی از همتون بکنم راستش شرمنده شما دوستای خوبم هستم که به خاطر رمز دار شدن وبلاگ کارتون سخت شده..... ولی با این حال بازم میاید پیشمون و تنهامون نمیذارید و محبتتون رو از ما دریغ نمی کنید ******************* یک سری از عکسهای پارسا رو که همین دو هفته اخیر ازش گرفتم ، توی ادامه مطلب گذاشتم ... اگه دوست دارید عکس ها رو ببینید ، بفرمایید ادامه مطلب:   ...
19 دی 1391

اولین آدم برفی و اولین برف بازی پارسایی

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ما اومدیم با یه عااااااااااااااااااالمه عکسای سرد و برفی... جمعه گذشته ما برای اولین بار در سال 91 برف بازی کردیم و اولین آدم برفی زمستون امسالمون رو ساختیم واااااااااااااااااااااااااااااااای اگه بدونید چقدر خوش گذشت...اصلاً برف شادی آوره...انرژی بخشه...و کلی احساسات قشنگ و مثبت دیگه نصیب آدم می کنه ما هم در دومین جمعه زمستون از این موهبت الهی نهایت استفاده رو بردیم و جای همه شما دوستای خوبمون رو که هنوز برف ندیدید و یا توی شهرتون برف نمی باره رو خالی کردیم البته همون طور که خودتون هم می دونید ...برف بازی ، سرما خوردگی و مریضی هم همراهش داره ...
12 دی 1391

اولین جمعه زمستونی (یکم دی ماه نود و یک)

اولین روز از فصل زیبای زمستون که اتفاقاً جمعه هم بود ، من و بابایی و پارسایی تصمیم گرفتیم که بریم سمت روستای ریکنده تا سر مزار بابابزرگ پارسا بریم...سر راهمون متین ( پسر دایی جون) رو هم با خودمون بردیم تا به هر دوتاشون خوش بگذره بین راه ایستادیم و نهار خوردیم...جاتون خالی خیلی عالی بود ... وقتی هم که به ریکنده رسیدیم تصمیم گرفتیم اول بریم امامزاده سید ابوصالح و اونجا زیارتی بکنیم راستش دلم خیلی هوای زیارت کرده بود..برای همین خیلی خیلی بهم چسبید پارسا هم که از فضای خلوت و پر از مُهر و قرآن اونجا خیلی خوشش اومده بود حسابی به شیوه خودش زیارت کرد و نماز خوند البته ناگفته نماند که کلی هم با مت...
7 دی 1391

پارسایی در یلدای 91

یلدا  یعنی ... به خونه بزرگتر ها رفتن .... دور هم نشستن .....گل گفتن و گل شنیدن ....  با همدیگه خندیدن .... فال حافظ گرفتن .... تنقلات و میوه های فصل و خارج از فصل خوردن ......... و در کل یعنی قدر با هم بودن ها رو دونستن و یک دقیقه بیشتر کنار همدیگه بودن ****************************** دوست جونا سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام  ما با یه کوچولو تاخیر دوباره اومدیم پیشتون دلمون خیلی براتون تنگ شده بودددددددددددددددددد بلدا بهتون خوش گذشت؟ ..... ایشالله که خوش گذشته باشه و از خدا می خوام تا سالهای سال این شب بلند سال رو با د...
5 دی 1391

پارسایی در شب تولد 3 سالگیش... جشن تولد دوم

  سلام دوستان.......خوبید؟...........خدا رو شکر از همه دوستای خوب و باصفایی که زحمت کشیدن و تولد پارسا رو تبریک گفتن خیییییییییییییییییییلی ممنونیم همچنین یه تشکر وییییییییییییییژه از مامی کیانا جون (دوست جون جونی و چندین ساله خودم) و مامان محمد جون  (زن عموی پارسا)  به خاطر پستی که برای تولد پارسا توی وبلاگشون گذاشتن دارم.. ازتون خییییییییییییییییلی ممنونیم و خیلی هم دوستتون داریم **************************** و اما شب تولد 3 سالگی پارسا یدونه : شب تولد پارسایی ، دایی جون محمد اینا خونه ما بودند و پارسا اون شب به خاطر حضور متین خیلی خیلی بهش خوش گذشت و ذوق کرد و...
30 آذر 1391

عزیز من ... گل من .... تولــدت مبـــارک

  تولد تولد ........تولدت مبارک مبارک مبارک .......... تولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن ...... تا صد سال زنده باشی در همین لحظه یعنی ساعت 4:20 دقیقه عصر پاییز  پارسا کوچولوی ما به دنیا آمد هورااااااااااااااااااااااا   سه سال پیش در چنین روزی فرشته ها با صدای گریه شون آسمون را روی سرشون گذاشته بودند ... آخه یکی از اونا ازشون جدا شده بود و پا به خونه گرم ما گذاشته بود....  فرشته کوچولوی من .... سالروز زمینی شدنت مبارک جوجه کوچولوی من با اومدنت پاییزمون رو بهار ... آشیونه عشقمون رو گرم تر ... و زند...
22 آذر 1391