نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

وقتی پارسایی برای عروسک هاش مامان میشه

چند روز پیش پارسایی رفت بالشتش رو به همراه 2 تا از عروسکهاش آورد و بعد روی مبل نشست و عروسکهاش رو روی پا گرفت. بعد که دید من دارم نگاش می کنم به من گفت : خرسی و گاوه خواب دارند. کلی هم ذوق زده شده بود از اینکه داشت عروسکاش رو می خوابوند و مثلاً داشت ادای ما رو در می آورد     اینجا هم یهو رفت تو حس !!!!!!!!!!!!!!!!!!    اینجا هم که شدید تو فکره  ، حتی این کارش هم شبیه منه چون وقتی که کوچولو بود و روی پا می گرفتمش به کارهایی فکر می کردم که باید انجامشون میدادم و منتظر بودم تا پارسا بخوابه و واسه همین چون اون ل...
1 مرداد 1391

فرشته ای در خواب ناز

فدای اون دست کوچولوت که طبق عادت ، بیشتر اوقات موقع خواب زیر صورتته                             و فدای اون یکی دستت که همیشه موقع خواب به این حالت برش می گردونی. حتی وقتی که در اوج خواب هستی و من برای اینکه یه وقت دستت درد نگیره برات درستش می کنم ولی تو باز هم فوری به حالت اول برش می گردونی و این شکلی میذاریش                       ...
26 تير 1391

پارسایی در شب تولد مامانی

سلام دوست جونا.خوبیــــــــــــــــــــــــد؟ مطمئناً از پست قبلی متوجه شدید که دیروز روز تولدم بود. الان چند ساعته که من به دنیا اومدم. من ظهر روز بیستم تیر که در سال 63 در ماه مبارک رمضان قرار می گرفت به دنیا اومدم. ایشالله 2 سال دیگه تاریخ تولدم هم از نظر شمسی و هم از نظر قمری شبیه همون سالی میشه که به دنیا اومدم. و اما شب تولد : پریشب به خاطر شب تولدم رفتیم بازار برای پارسا اسباب بازی خریدیم بعد رفتیم کیک و شمع و بادکنک و شیرینی خریدیم. بعد بابایی ما رو به یک شام توپ توی رستوران دعوت کرد بعدش پارسا رو بردیم پارک و کلی اونجا بازی کرد( کلاً دیشب همه چیز ...
21 تير 1391

تولد مامان زهرا

امروز روز تولد منه. من یعنی مامان پارسا توی این روز فقط می خوام در پیشگاه خدا ، شکر گذاری کنم. به خاطر تموم داشته هام که مهمترینشون : " سلامتی " " پدر و مادری که سایه شون بالای سرمه " " همسر مهربونی که همیشه کنارمه و تکیه گاهمه " "گل پسری که داشتنش بزرگترین هدیه زندگیمه" و دیگه  " خوشبختی و خوشبختی و خوشبختی " با داشتن این همه چیز های خوب دیگه چی می تونم از خدا بخوام. پارسای نازم ، امسال سومین سالیه که توی روز تولدم تو کنارمی. تموم دنیا مال منه وقتی که با زبون شیرینت صدام می کنی  " مامانی " ...
20 تير 1391

پارسایی در شب نیمه شعبان

بعد از ظهر روز قبل از نیمه شعبان ساعت 5:30 من و پارسا برای دیدن جشن نیمه شعبان توی خیابون ها با هم از خونه رفتیم بیرون. اول مسیر رفتیم یه جایی که هر سال این شب رو جشن می گیرند. اونجا پارسا یه بادکنک خوشرنگ جایزه گرفت و از همون جا استارت شربت خوردن رو زدیم بعد رفتیم سمت بازار ، قدم به قدم شربت و شیرینی و شکلات پخش می کردن. ما هم به دستور پارسا تقریباً  همه جا شربت خوردیم. یک جا هم از طرف صدا و سیما اومده بودن و برنامه طنز اجرا می کردند نیم ساعتی اونجا بودیم و کلی خندیدیم و پارسا هم یه جایزه کوچولو دیگه اونجا گرفت بعد با هم رفتیم پارک و پارسا کلی بازی کرد ...
19 تير 1391

پارسایی در ورزشگاه باستانی

دیشب من و بابایی و پارسا برای جشن نیمه شعبان به ورزشگاه باستانی ( زورخونه) دعوت شده بودیم. ماجرا از اونجا شروع شد که متین( پسر دایی جون محمد) داره میره کلاسهای ورزش باستانی و به خاطر متین ما هم به این مراسم دعوت شدیم. دیشب ساعت 9:30 ما رفتیم ورزشگاه. پارسا رفت پیش بابایی نشست و بیشتر مراسم رو اونجا بود. وسط گود جوونای پهلوون اومده بودند و با گرفتن رخصت از تمام کسانی که اونجا نشسته بودند شروع به ورزش های خیلی خیلی قشنگ و هماهنگ کرده بودند. کارهایی انجام میدادند که همه رو به هیجان می آورد کار من و سوده جون هم فیلم گرفتن و عکس گرفتن بود. خیلی قشنگ بود، برای اولین بار بود...
14 تير 1391