پارسا مهمون الینا خانومه
دیشب شام خونه الینا جون(دخمل دوست بابایی) دعوت بودیم. پارسا بعد از ظهر به عشق این خوابید که وقتی بیدار شد بریم خونه الینا. واسه همین هم وقتی که بیدار شد دیگه منتظر بابایی نموندیم و من و پارسا خودمون ساعت 6:30 پیاده رفتیم خونشون و توی راه پارسا برای خودش و الینا پفیلا خرید. اولش هردوتا یه کم از هم فاصله می گرفتن ولی به نیم ساعت نکشید که انگار توی خونه بمب ترکونده بودند. به طرز وحشتناکی توی خونه اسباب بازی پخش شده بود. من و مامان الینا 5 یا 6 باری اسباب بازیها رو جمع کردیم ولی 5 دقیقه بعد دوباره خونه به همون حالت قبلی بر می گشت. خلاصه موقع شام شد و شام خوردیم و بعد دسر و میوه خو...