نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

تولد تولد تولـــدت مباررررررررررک

  عروسک قشنگم زیبا ترین بهانه زیستنم نازنین پسرم یدونه گل باغ زندگیم تولــــــــــــــــــــــــدت مبـــــــــــــــــــــــــــــارک روز تولدت ،زیباترین روز هستی ام شده  قشنگترین خاطره های زندگی، در این روز برایم رقم خورده شنیدنی ترین آهنگ برای من ،صدای اولین گریه ات بود و خوشبوترین عطر دنیا ، عطر تنت و دیدنی ترین تصویر،  دیدن صورت پاک و معصومت است ************************   با یه بغل آرزوهای خوب، این روز رو به تو تنها میوه زندگیمون تبریک میگم از خدا می خوام تا همیشه بهترینها نصیبت بشه و به تمام آرزوهای قشنگت برسی و در پناه خودش صحیح و سالم باشی و قدم در ...
22 آذر 1392

اولین تکالیف مهد کودک

  چهارشنبه هر هفته مربی مهد کودکتون یه کپی از کارهایی که توی هفته انجام دادین رو میذاره توی کیفتون تا هم ما بدونیم چه چیزهایی رو یاد گرفتین و هم اینکه شعرها و چیز های حفظ کردنی رو توی خونه باهاتون تمرین کنیم هفته اول آبان که تموم شده بود طبق معمول هر چهارشنبه رفتم سر کیفت تا ببینم این هفته چه چیزهایی یاد گرفتی و چه کارهایی انجام دادید   بریم ادامه مطلب تا بقیه ماجرا رو بخونیم ..... ولی دیدم به جای یه کاغذ ، دو تا کاغذ توی کیفت هست وقتی کاغذ دومی رو باز کردم دیدم تکلیف برای خونه بهتون دادن وای اگه بدونی اون لحظه من چقققققققققدر حس قشنگی داشتم....یه حس شادی...شادی ای که داشت همه وجودمو قلقلک میداد......
18 آذر 1392

پارسایی در محرم 92

سلام سلام سلاااااااااااااام ما بعد از مدتهاااااااا دوباره برگشتیم....گاوی گوسفندی شتری چیزی نمی خواید برای ما سر ببرید؟....مرغ هم نبود؟ یعنی الان خودمم باورم نمیشه که اومدم ها...فقط به روی خودم نمیارم این دیر اومدن های ما دلیلی جز تنبلی من نداره...فقط یه دلیل کوچولو دیگه هم داره... اونم اینه که من وقتی می خوام پست بذارم تمام سعی ام رو می کنم تا کامل و پر عکس و پر و پیمون باشه .....واسه همین خیلی وقتم رو می گیره همین باعث میشه که دفعه بعد همش پشت میندازم و نمیام اینجا امروز تصمیم گرفتم از این به بعد زود به زود وبلاگ رو به روز کنم...حتی فقط با یه پست چند خطی....حتی بدون عکس.... به نظرم این خیلی بهتر از اصلاً نیومدن...
16 آذر 1392

مهد کـــــــــــودک و جایـــــــــــــــــــــــزه هاش

من و بابایی برای اینکه پارسا یدونه مون به محیط مهد علاقمند بشه و اونجا بمونه...علاوه بر دعا و نذر که در مرحله ی اول تلاشمون بود...به یه کار دیگه هم متوسل شدیم و اونم چیزی نبود جـــــــــــــــــــــــــــــــــــــز ......................خرید جایــــــــــــــزه   توی اون سه چهار هفته ای که فکرمون درگیر  پارسا و مهد بردنش بود ...چپ و راست براش جایزه می خریدیم....هم ما و هم اعضای خانواده طوری که بعضی اوقات برای خرید جایزه به مشکل برمی خوردیم...آخه واقعاً چیزی نمونده بود که پارسا دلش بخواد و ما اونو براش به عنوان جایزه نخریده باشیم خلاصه ما هی جایزه می خریدیم و پارسا هم از اینکه هر روز یا یک ر...
9 آبان 1392

مهــــــــــــــــــــــــد کــــــــــــــــــــــودک

امسال اول مهر ماه من و پسرکم و بابایی، مهر ماه متفاوتی رو نسبت به سالهای قبل تجربه کردیم سالها بود که از خرید لوازم تحریر و شور و شوق اول مهر و رفتن به محیطی بیرون از خونه برای آموزش خبری نبود ولی به برکت حضور پارسای نازم دوباره اون شور و هیجان برگشت...   آخه به خاطر اینکه پارسا از تنهایی در بیاد و توی جمع بچه ها قرار بگیره و یه کمی هم مستقل بشه تصمیم گرفتیم بذاریمش مهد از دوهفته قبل از شروع مهر که تصمیم به بردن پارسا به مهد گرفتم شروع کردم به خرید لوازم مورد نیاز وای که با چه عشق و هیجانی اون لوازم رو می خریدم...طوری که بابایی به من می گفت ذوق تو از پارسا برای خرید لوازم بیشتره...بماند که اون وس...
28 مهر 1392

دریـــــــــــــــــــــا

 قبل از ماه رمضان ...در واقع درست روز نیمه شعبان تصمیم گرفتیم برای خلاصی از گرما و خونه نشینی بریم دریا و دست و پایی به آب بزنیم این بود که ظهر بساط نهارمون رو برداشتیم و سه تایی رفتیم به سمت دریا  پارسا انقدر خوشحال بود که مدام می گفت پس کی می رسیم؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه بعد از تقریبا 45 دقیقه رسیدیم به دریــــــــــــــــــــــــــا آفتاب در حدی نبود که خیلی بسوزونه...باد هم داشت.... خلاصه همه چیز برای داشتن یک روز خوب مهیا بود حالا بفرمایید ادامه مطلب تا بقیه ماجرا رو بخونید:   بعد از اینکه رسیدیم  ..پارسا فوری لباسش رو در آورد و دویید سمت آب ولی به محض اینکه یه موج اومد سمتش ، ترسید و...
3 شهريور 1392

سلامی پر از دلتنگی

سلام سلام سلام سلام به روی ماه همگی ....خوبید مهربونا؟ دلم خیلی براتون تنگ شده بود با کلی تاخیر نماز و روزه هاتون قبول باشه..عیییییییییییییدتون هم مبارک  یه سلام هم به دفتر خاطرات گل پسرم باید بگم...راستش دلم برای اینجا نوشتن و از دردونه ام گفتن خیلی تنگ شده بود دلیل دیر اومدنمون هم اولش تنبلی و بی حالی ماه رمضون و روزه داری بود بعد هم به محض تموم شدن ماه رمضون مدت شارژ اینترنتمون تموم شده بود ....و تازه دو روزه که تمدیدش کردیم این بود که غیبتمون طولانی شده بود *************************************** خب حالا بفرمایید ادامه مطلب تا از این روزهامون براتون بگم: پ.ن :اسم دعایی که برای پارسا می...
2 شهريور 1392