نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

پارسا در این روزهای قشنگ و پر رفت و آمد

  سلام سلام سلااااااااااااااااااااااااام دوست جونای خوب و مهربون سلام.حالتون چطوره ؟خوبید؟ نماز و روزه هاتون قبول باشه ممنونم از شما دوستای جون جونی که توی این مدتی که ما نبودیم به یادمون بودید و خبرمون رو می گرفتید. راستش این روزها خیلی کار دارم و اصلاً وقت نمی کنم بیام نت و بهتون سر بزنم. خییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی دلم براتون تنگ شده بود. حالا براتون بگم از این روزهامون: این روزا ما همش یا مهمونی هستیم یا در حال مهمونی دادن . البته هنوز هم تموم نشده و چند جای دیگه مهمونی دعوتیم و خودمون هم کلی مهمون داریم. یک شب هم به مناسبت می...
17 مرداد 1391

وقتی پارساجون تا سحر بیدار می مونه

  دوستای گلم سلاااااااااااااام ...... نماز و روزه هاتون قبول باشه ایشالله. الان که دارم این مطلبو می نویسم سومین روز ماه رمضانه. اول اینو بگم که توی این چند روز که ما روزه بودیم ، جیگر مامان هر وقت چیزی می خواست بخوره طبق عادتش به ما هم می گفت بیاید پیش من بخورید و هر چی براش توضیح می دادیم که خودت بخور ما روزه ایم ، در آخر بازم به ما می گفت : حالا یه کوچولو بخووووور فدای دل مهربونت بشم مامانی که همیشه حواست به دور و برت هست و تنهایی چیزی بهت مزه نمیده . یه چیز دیگه اینکه : دیشب اولین مهمونی ماه رمضان امسالمون رو رفتیم ..... دیشب افطار خونه دایی جون محمد بود...
3 مرداد 1391

وقتی پارسایی برای عروسک هاش مامان میشه

چند روز پیش پارسایی رفت بالشتش رو به همراه 2 تا از عروسکهاش آورد و بعد روی مبل نشست و عروسکهاش رو روی پا گرفت. بعد که دید من دارم نگاش می کنم به من گفت : خرسی و گاوه خواب دارند. کلی هم ذوق زده شده بود از اینکه داشت عروسکاش رو می خوابوند و مثلاً داشت ادای ما رو در می آورد     اینجا هم یهو رفت تو حس !!!!!!!!!!!!!!!!!!    اینجا هم که شدید تو فکره  ، حتی این کارش هم شبیه منه چون وقتی که کوچولو بود و روی پا می گرفتمش به کارهایی فکر می کردم که باید انجامشون میدادم و منتظر بودم تا پارسا بخوابه و واسه همین چون اون ل...
1 مرداد 1391

فرشته ای در خواب ناز

فدای اون دست کوچولوت که طبق عادت ، بیشتر اوقات موقع خواب زیر صورتته                             و فدای اون یکی دستت که همیشه موقع خواب به این حالت برش می گردونی. حتی وقتی که در اوج خواب هستی و من برای اینکه یه وقت دستت درد نگیره برات درستش می کنم ولی تو باز هم فوری به حالت اول برش می گردونی و این شکلی میذاریش                       ...
26 تير 1391

پارسایی در شب نیمه شعبان

بعد از ظهر روز قبل از نیمه شعبان ساعت 5:30 من و پارسا برای دیدن جشن نیمه شعبان توی خیابون ها با هم از خونه رفتیم بیرون. اول مسیر رفتیم یه جایی که هر سال این شب رو جشن می گیرند. اونجا پارسا یه بادکنک خوشرنگ جایزه گرفت و از همون جا استارت شربت خوردن رو زدیم بعد رفتیم سمت بازار ، قدم به قدم شربت و شیرینی و شکلات پخش می کردن. ما هم به دستور پارسا تقریباً  همه جا شربت خوردیم. یک جا هم از طرف صدا و سیما اومده بودن و برنامه طنز اجرا می کردند نیم ساعتی اونجا بودیم و کلی خندیدیم و پارسا هم یه جایزه کوچولو دیگه اونجا گرفت بعد با هم رفتیم پارک و پارسا کلی بازی کرد ...
19 تير 1391

بستنی خوردن توی یک شب بارونی تابستون

اگه گفتید توی یک شب بارونی چی می چسبه؟ اول اینکه با ماشین بری بیرون ، بی هدف توی خیابون بچرخی و بارون رو تماشاکنی بعد هم زیر اون بارون ، بابایی به یه بستنی بزرگ مهمونت کنه آخ جاتون خالی خیییییییییییییییییییلی چسبید. اینم پارسا جونی که به محض پیاده شدن بابایی از ماشین ، جانشین بابا میشه و اینم همون بستنی که گفتم خییییییییییییییییلی چسبید پارسای مامان از دیدن بستنی به این بزرگی کلی ذوق کرده بود موقع بستنی خوردن هم بی خیال فرمون نمیشه این بود ماجرای دیشب ما بای بای ...
13 تير 1391

عکسهایی از نفس مامان

   بــــــــــــــــــــــــــدون شـــــــــــــــــــــــرح !   ادامه مطلب لطفاً:       البته یه کمی هم شرح بدم بد نیست ! این عکسها رو توی حیاط خونه مامان صدیق از پارسا گرفتم    مثلاً با این جارو بلند می خواد از درخت توت بچینه ولی زورش نمی رسه تا جارو رو بالا بیاره     جیگر مامان در حال معاینه شیشم ( شکم) خودشه                    از این گلهای قشنگ ...
8 تير 1391

پارسا در شب عید مبعث

شب عید مبعث من و پارسا ساعت 7 غروب به قصد پارک از خونه رفتیم بیرون. توی راه ، نزدیک خونمون یه مغازه داره که لوازم کشاورزی می فروشه و واسه همین هم همیشه یه تراکتور برای فروش بیرون از مغازه میذاره. هر بار که از کنار اون تراکتور رد میشیم پارسا چند دقیقه مکث می کنه و با دقت به تراکتور نگاه می کنه و به من میگه : "ببین در نداره" "ببین سقف نداره" خلاصه تموم فرق هایی رو که با ماشین معمولی داره یکی یکی اسم می بره. این بار که داشتیم از کنار تراکتور رد می شدیم و پارسا محو تماشای اون بود ، بهش گفتم دوست داری سوارش بشی گفت :آره من هم به آقای مغازه دار گفتم و اون هم که همیشه شاهد نگاه ه...
31 خرداد 1391

ترفند های زیرکانه پارسا برای شیر خوردن

پارسای مامان هر روز بعد از ظهر و هر شب قبل از خواب عادت داره که با شیشه اش شیر بخوره و بعد بخوابه. ولی توی این چند روزی که تب داشت و اسهال می رفت بهش شیر نمیدادیم. ولی پارسا همین که می خواست بخوابه می گفت : " شیر بیار " اینا هم گفتگوهای رد و بدل شده بین ما و پارسا توی این چند روزی بود که نمی خواستیم بهش شیر بدیم :     -دو روز بعد از شروع تب: پارسا : مامانی ، تب من قط شد ؟؟؟؟؟ (به حالت سوالی) مامانی : آره پسرم ، امروز خدا رو شکر تب نکردی پارسا :پس شیر بدههههههههه (با لحنی پر از التماس) مامانی : پسرم هنوز شکمت درد می کنه ، اگه شیر بخوری شکمت بدتر م...
24 خرداد 1391